جدول جو
جدول جو

معنی خصیصه - جستجوی لغت در جدول جو

خصیصه
(خُ صَیْ صَ)
مصغّر خاصه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خصیصه
(خَ صَ)
هر چیزی که خاص بود و دیگری را در وی مشارکت نباشد. (ناظم الاطباء). ج، خصائص
لغت نامه دهخدا
خصیصه
از آنی چه سانی هر چیز که خاص کسی باشد، جمع خصائص (خصایص)
تصویری از خصیصه
تصویر خصیصه
فرهنگ لغت هوشیار
خصیصه
ویژگی
تصویری از خصیصه
تصویر خصیصه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خصیه
تصویر خصیه
بیضه، خایه
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
خار خروس. (منتهی الارب). خار پس پای خروس. (مهذب الاسماء). سیخک پشت پای خروس. شوکهالدیک. ج، صیاصی، شاخ گاو و آهو. (منتهی الارب). شاخ گاو. (ترجمان علامۀ جرجانی) ، حصار و هر چیز که بدان بازدارند چیزی را و پناه گیرند به وی، شبان نیکوسیاست، میخ که بوی خرما را برکنند، غرواشۀ بافنده که بدان تارو پود را برابر سازند. (منتهی الارب). شوکهالحائک التی یسوی بها بین السداه و اللحمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُصَ)
انگور باقی ماندۀ بعد از چیدن. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). جمع واژۀ خصاص، هر چیز اندک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). جمع واژۀ خصاص
لغت نامه دهخدا
(خِصْ صی)
مخصوص. بسیارخاص. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خصّیصین
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگری است برای ’خص’ و ’خصوص’. رجوع به ’خصوص’ و ’خص’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ صی یَ)
خمی است که در خصوص کوفه ساخته میشود. (منتهی الارب). منه: دنان خصیه
لغت نامه دهخدا
(خُصْ / خِصْ یَ)
خایه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). گند. جند. تخم. بیضه (یادداشت بخط مؤلف). در تحفۀ حکیم مؤمن درباره آن آمده است: از جمیع حیوان زبون ترین اعضاء و رطوبت در او غالب و مهمترین همه خصیۀ خروس فربه است مبهی و مولد خون... پختن و با نمک و سعتر استعمال نمودن است و خواص خصیۀ هر حیوانی در ضمن آن مذکور می گردد. در اختیارات بدیعی چنین آمده است: بهترین آن خایه خروس فربه بود و نیکی و بدی خصیه بحسب حیوان بود. طبیعت وی گرم و تر بود و گویند سرد و خشکست، غذای نیکو دهد خاصه خروس فربه منی زیادت گرداند. مصلح آن انجدان است: هوای آن گرمسیر است بغایت، چنانک مردم آنجا بتابستان خصیه در جفت بلوط گیرند و اگر ریش شود از عظیمی. (فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(خُصْ یَ)
گوشوارۀ در گوش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِصْ یَ)
جمع واژۀ خصی ّ. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ / مَصْ صی صَ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). کاسه. (ناظم الاطباء). کاسۀ بزرگ (و عامه صاد اول را مشدد تلفظ کنند). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ صی صَ)
گروه و جماعت، ریسمان دام آهو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
یکی قصیص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیص شود، شتر که از وی اثر رکاب را ببرند. (منتهی الارب). البعیر یقص به اثر الرکاب. (اقرب الموارد) ، قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر که بر وی طعام و توشه دان و رخت خانه را بار کنند. (منتهی الارب). الزامله الصغیره یحمل علیها الطعام و المتاع لضعفها. (اقرب الموارد) ، گروه فراهم آمده در جائی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تودری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نباتی است که در بیخ کماه روید، و گویند تودری است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قصیص شود
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ صَ)
تصغیر خاصه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ صَ)
شهرکی است در دیار بنی زبید و بنی الحارث بن کعب بین حجاز و تهامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ)
گلیم سیاه مربع هردو سر علم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خمائص. گلیم منقش. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگریست برای ’خصیصاء’ و ’خص’ رجوع به ’خص’ و ’خصیصاء’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
پارۀ گوشت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خصائل، گوشت ران و گوشت بازو و گوشت ذراع. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، هر پی که با گوشت درشت باشد. ج، خصیل، خصائل، موی درهم پیچیدۀ اندک باشد یا بسیار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَ صی صَ)
ابن اسعد. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
(حَ صی صَ)
مافوق موی اسب
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ)
افروشه. (مهذب السماء). نوعی خاص از خبیص. (یادداشت بخط مؤلف). ج، اخبصه
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
مؤنث خصیف.
- کتیبه خصیفه، لشکر دورنگ و برنگ آهن و جز آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ صی صَ)
خانه های با هم نزدیک و مجتمع اندر یک جا. (منتهی الارب). خانه های با هم نزدیک، یقال: هم اصیصه واحده، ایشان مجتمعاند و یک جا میباشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خصیله
تصویر خصیله
موی در هم پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیه
تصویر خصیه
بیضه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سیخک سیخک پای پرندگان، کجه بافندگی، سیخه شانه: در بافندگی، کوه سیخ کوه نوک تیز خار پس پای خروس سیخک پشت پای خروس خار خروس، شاخ گاو و آهو، حصار و هر چه که بدان باز دارند چیزی را و بوی پناه گیرند، شبان، نیکو سیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیصه
تصویر حصیصه
موی گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیصه
تصویر قصیصه
تودری مادردخت (گویش کرمانی)، داستان سرگذشت، بارکش: از ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیه
تصویر خصیه
((خُ یِ))
بیضه، خایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصیله
تصویر خصیله
((خَ لِ یا لَ))
قطعه گوشت پی دار، گوشتی که در آن عصب باشد، جمع خصیل، خصائل، دسته مو، موی درهم پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیصه
تصویر صیصه
((صَ صَ))
خار پس پای خروس، سیخک پشت پای خروس، خار خروس، شاخ گاو و آهو، حصار و هرچه که بد ان باز دارند چیزی را و به وی پناه گیرند، شبان، نیکو سیاست
فرهنگ فارسی معین
شرمگاه، بیضه، خایه
فرهنگ گویش مازندرانی