جدول جو
جدول جو

معنی خصیتان - جستجوی لغت در جدول جو

خصیتان(خُ یَ)
دو خایه. (منتهی الارب). این کلمه تثنیۀ خصیه در حالت رفعی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خمستان
تصویر خمستان
خم خانه، خانه یا سردابی که خم های شراب را در آنجا می گذارند، جایی که شراب می اندازند، میکده، میخانه، در تصوف عالم تجلیات که در قلب است، عالم غلبۀ عشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصیتین
تصویر خصیتین
دو خصیه
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 57 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 18 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آبادبه کرمانشاه. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای سرد و 120 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و محصول آن لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان آن از طایفۀ باریک ونداند و در زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران، واقع در نه هزارگزی خاور شهرک و سه هزارگزی راه مالروی عمومی بالا، ناحیه ای است واقع در کوهستان سردسیر، دارای 197 تن سکنه میباشد، از رود خانه کربود و کوئین و چشمه سار مشروب میشود، محصولاتش غلات، اسپرس، سیب زمینی، لوبیا، میوه جات مختلفه و گردو، اهالی به کشاورزی گذران میکنند، عده ای برای تأمین معاش به تهران، مازندران و گیلان میروند و عده ای کارمند ادارات هستند، از صنایع دستی آنان کرباس و گلیم بافی است، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
گنجه. قفسه ای که در آن ظروف و امثال آن می نهند. بوفه (در نزد فرنگان). خرستانه. (از دزی ج 1ص 362) : فخافت منه المراءه ان یراه عندها... فادخلته الی خرستان عندها و خبته... ثم انها فتحت الخرستان علی الغلام و قالت اخرج. (سندبادنامۀ عربی ص 358)
خرماستان. نخلستان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 399)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
لغتی است در حرصیان. رجوع به حرصیان شود
لغت نامه دهخدا
(خُ ذُنْ نَ)
دو کرانۀ فرج زن، دو خصیه، دو گوش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِصْ صی صی)
جمع واژۀ خصّیص. رجوع به خصیص در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تفضیل دادن چیزی را بر چیزی دیگر وخاص کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به ’خص’ و ’خصیصی’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بصیغۀ تثنیه نام دو ستارۀ روشن در دوش اسد که آنها را زبرهالاسد گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل، واقع درسی هزارگزی خاور اردبیل و سه هزارگزی شوسه اردبیل به آستارا. دارای 359 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. در آنجا بنای خرابۀ تاریخی بنام قوشه گنبد وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خشیج یعنی اضداد. (برهان) ، مخفف آخشیجان هست که عناصر باشد و آن خاک و آب و هوا و آتش است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است جزء دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن. واقع در 10هزارگزی شمال فومن و کنار شوسۀ صومعه سرا برشت. دارای 227 تن سکنه که آب رود خانه ماسوله و گازر رودبار آنجا را مشروب می کند. محصول آنجا برنج، چای و ابریشم و شغل اهالی زراعت و مکاری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
بصیغۀ تثنیه در حالت رفعی از خلفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: له ولدان خلفتان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه ویا یکی سپید و دیگری سیاه. بدین معنی است له عبدان خلفتان، او راست دو فرزند یکی دراز و دیگری کوتاه و یا یکی سپید و دیگری سیاه و کذلک له امتان خلفتان
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالابخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، دارای 265 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و حبوبات و صیفی و چغندرقند و میوه و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. خلیلان از دو محل نزدیک بهم تشکیل شده و به خلیلان علیا و سفلی مشهورند. سکنۀ علیا 180 نفر میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 25 هزارگزی جنوب خاوری خوسف. این ده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 143 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن پنبه و غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. مردم محل این ده را خلیلان نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حُصَ)
محلی در بصره. منسوب به حصین بن ابی الحر العنبری. (معجم البلدان ج 2) (فی خطط البصره ص 200)
لغت نامه دهخدا
(خُ جِ)
نام قریتی بوده است بکوههای هرات از اعمال بادغیس و از آنجاست احمد بن عبداﷲ خجستانی. رجوع به معجم البلدان یاقوت شود: ناحیتی است بخراسان اندر کوه و او را کشت و برز بسیار است و مردمانی جنگی اند. (حدود العالم ضمیمۀ گاهنامۀ سیدجلال الدین طهرانی) : عمل سیستان پس از اسلام و کورتهاء آن بر صلح قدیم الف الف درهم، سجستان و بست و رخد و کابل و زابلستان و نوزاد و زمین داور و اسفزارو خجستان. (تاریخ سیستان ص 26). احمد بن عبداﷲ الخجستانی را پرسیدند که تو مردی خربنده بودی به امیری خراسان چون افتادی، گفت: ببادغیس در خجستان روزی دیوان حنظلۀ بادغیسی همی خواندم. (چهارمقالۀ نظامی عروضی ص 42). خجستان از جبال هرات باشد. (تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا
(ثَ نی یَ)
دو از ثنایا. (دندان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در هفت هزارگزی شمال مشهد و سه هزارگزی خاور کار خانه قند آبکوه. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل. دارای 100 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه این دهکده اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است بین هرات و سیستان، حمداﷲ مستوفی نویسد:از هرات تا جامان یک مرحله از او تا کوه سیاه یک مرحلۀ از او تا قنات سری یک مرحله، از او تا خاستان از توابع اسفزار یک مرحله، (نزههالقلوب ج 3 ص 178)
لغت نامه دهخدا
(اُ صَ)
مصغر اصلان و مرادف اصیلال و اصیّان. (از اقرب الموارد). رجوع به اصلان و اصیلال و اصیان و نشوءاللغه ص 52 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بصره و کوفه که این هر دو مقام مرکز علوم اند. (آنندراج). بصیغۀ تثنیه، نام شهر بصره و کوفه. (ناظم الاطباء). بصره و کوفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان نهبدان بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 395 تن. آب از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت و مالداری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خِ)
دو خایه، پوستی که در آن دو خایه جای دارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خِ)
جمع واژۀ خصی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ تَ)
دو خایه. (منتهی الارب) (از تاج العروس). بیضتین. تخمگان. دوگند. انثیین. خلنتان. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه تثنیه خصیه است در حالت نصبی و جری
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام محلی است کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان نانالان و قراگل در هفده هزارگزی سنندج. (یادداشت بخط مؤلف). در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده: دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری سنندج و یک هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز. این دهکده کوهستانی و سردسیر و دارای 380 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات و صیفی و قلمستان و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خصیتین
تصویر خصیتین
جمع خصیه، تخمگان خایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
کاپیتان (فرمانده متصرفات پرتغالی را در خلیج فارس بدین عنوان میخواندند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیتان
تصویر کبیتان
کپیتن بنگرید به کپیتن کاپیتان (قاجار یه) : (کبیتان پری دو جانشین بالیوز موقتی (بندر بوشهر)) (مراه البلدان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خویشان
تصویر خویشان
اقوام، منسوبان، اقرباء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمستان
تصویر خمستان
میکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خویشان
تصویر خویشان
اطرافیان
فرهنگ واژه فارسی سره