جدول جو
جدول جو

معنی خشکسر - جستجوی لغت در جدول جو

خشکسر(خُ سَ)
دهی از ده های ساری به مازندران. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 122)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشکار
تصویر خشکار
نوعی شیرینی سنتی از آرد برنج که داخل آن، مغز گردو و دارچین قرار می دهند، آرد سبوس دار، نانی که از این نوع آرد تهیه می شد، برای مثال خشکار گرسنه را کلیج است / با سیری نان میده هیچ است (نظامی - لغت نامه - خشکار)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمین خشک و بی آب و علف، برای مثال به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵ - ۱۰۰۲)
مبهوت، بهت زده، سرگردان، برای مثال چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱ - ۳۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک سر
تصویر خشک سر
بی عقل، احمق، تندخو
فرهنگ فارسی عمید
(خُ سَ)
از کوههای دوهزار است بمازندران. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 153)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
زمینی را گویند که از آب دور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خشک زار:
گرمسیری ز خشکساری بوم
کرده باد شمال را بسموم.
نظامی.
، زمینی که باران بر آن نباریده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خشک زار:
به هر خشکساری که خسرو رسید
ببارید باران گیابردمید.
نظامی.
، بدبخت. پژمرده. بی حاصل. (یادداشت بخط مؤلف) :
چون سیرت چرخ را بدیدم
کو کرد نژند و خشکسارم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آرد سپوس دار. (تحفۀ حکیم مؤمن). آردی باشد که نخالۀ آن را جدا نکرده باشند. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری). آرد گندم درشت که خوب آسیا نشده یا خوب بیخته نشده باشد. (یادداشت بخط مؤلف). دقیق الذی لم تنزع نخالته. (ابن بیطار) : پس ماءاللحم بیاشامد با اندکی نان خشکار در وی ترید کرده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حکی ان بعض الورقاء کان عند مالک یأکل الخاص و یطعمه الخشکار فاستنکف الرقیق من ذلک و طلب البیع فباعه واشتراه من یأکل الخشکار و یطعمه النخاله (کشکول) ، نان پخته از آرد سبوس ناگرفته. نانی که شبیه بنان دو الکه می باشد. نان دو تنوره. نان درشت. (یادداشت بخط مؤلف). نان سپوسین (مقدمه الادب زمخشری) ، سمراء: قل للوزیر ادام الله دولته اذکرتنا ادمنا و الخبز خشکار اذ لیس فی الباب بواب لدولتکم ولا حمار و فی الشط طیار. (از یتیمه الدهر ثعالبی).
نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود
خورد سه لقمۀ خشکار بامداد نهار.
(از انجمن آرای ناصری).
خشکار گرسنه را کلیج است
با سیری نان میده هیچ است.
نظامی.
- خبزالخشکار، نانی که از آرد خشکار ساخته اند: الخبز المتخذ من سمیذالحنطه التی وضعنا اکثر غذاء من الخشکار. (ابن البیطار). و یتلوه خبزالواری فی ذلک ثم خبزالخشکار. (ابن البیطار). قال روفس: خبزالخشکار یلین البطن و الحواری یعقله. (ابن البیطار).
- نان خشکار، نانی که از آرد خشکار درست کرده.
، نان ریزهای خشک که در توشه دان مسافران بود. (از تحفه السعاده) :
بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره
که از دریوزۀ عیسی است خشکاری در انبانش.
خاقانی.
نان میده از معده دیرتر از نان خشکار بیرون شود و نفخ بیش از آن کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، درگیلکی بنوعی شیرینی که از رشته های آرد برنج سازند و در داخل مغز گردو کنند اطلاق میشود. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع) ، خاگینه را گویند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
دیوانه. سودائی مزاج. تندخوی که آن را کله خشک نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، کنایه از بیهوده گوی و بیهوده کار باشد. (از انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمینی را گویند که از آب دور باشد، خشکزار
فرهنگ لغت هوشیار
آردی که سبوس آنرا نگرفته باشند، نانی که از آرد مذکور گیرند، نوعی شیرینی که از آرد مذکور سازند و در ولایات شمالی در شهرهای ساحلی بر خزر مصرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
((خُ))
سرزمینی که از آب بی بهره است، زمین بی آب و گیاه، خشک زار، خشک سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکار
تصویر خشکار
((خُ))
آردی که سبوس نگرفته باشند، نانی که از آرد مذکور گیرند، نوعی شیرینی که از آرد مذکور سازند و در ولایات شمالی در شهرهای ساحلی بحر خزر مصرف کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک سر
تصویر خشک سر
((خُ سَ))
تندخو، سودایی، بیهوده گو، بی عقل، خشک مغز، سبک وزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک سر
تصویر خشک سر
متعصب
فرهنگ واژه فارسی سره
آدم سرکش
فرهنگ گویش مازندرانی