نوعی شیرینی سنتی از آرد برنج که داخل آن، مغز گردو و دارچین قرار می دهند، آرد سبوس دار، نانی که از این نوع آرد تهیه می شد، برای مثال خشکار گرسنه را کلیج است / با سیری نان میده هیچ است (نظامی - لغت نامه - خشکار)
نوعی شیرینی سنتی از آرد برنج که داخل آن، مغز گردو و دارچین قرار می دهند، آرد سبوس دار، نانی که از این نوع آرد تهیه می شد، برای مِثال خشکار گرسنه را کلیج است / با سیری نان میده هیچ است (نظامی - لغت نامه - خشکار)
زمین خشک و بی آب و علف، برای مثال به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵ - ۱۰۰۲) مبهوت، بهت زده، سرگردان، برای مثال چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱ - ۳۴۴)
زمین خشک و بی آب و علف، برای مِثال به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵ - ۱۰۰۲) مبهوت، بهت زده، سرگردان، برای مِثال چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱ - ۳۴۴)
زمینی را گویند که از آب دور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خشک زار: گرمسیری ز خشکساری بوم کرده باد شمال را بسموم. نظامی. ، زمینی که باران بر آن نباریده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خشک زار: به هر خشکساری که خسرو رسید ببارید باران گیابردمید. نظامی. ، بدبخت. پژمرده. بی حاصل. (یادداشت بخط مؤلف) : چون سیرت چرخ را بدیدم کو کرد نژند و خشکسارم. ناصرخسرو
زمینی را گویند که از آب دور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خشک زار: گرمسیری ز خشکساری بوم کرده باد شمال را بسموم. نظامی. ، زمینی که باران بر آن نباریده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خشک زار: به هر خشکساری که خسرو رسید ببارید باران گیابردمید. نظامی. ، بدبخت. پژمرده. بی حاصل. (یادداشت بخط مؤلف) : چون سیرت چرخ را بدیدم کو کرد نژند و خشکسارم. ناصرخسرو
آرد سپوس دار. (تحفۀ حکیم مؤمن). آردی باشد که نخالۀ آن را جدا نکرده باشند. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری). آرد گندم درشت که خوب آسیا نشده یا خوب بیخته نشده باشد. (یادداشت بخط مؤلف). دقیق الذی لم تنزع نخالته. (ابن بیطار) : پس ماءاللحم بیاشامد با اندکی نان خشکار در وی ترید کرده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حکی ان بعض الورقاء کان عند مالک یأکل الخاص و یطعمه الخشکار فاستنکف الرقیق من ذلک و طلب البیع فباعه واشتراه من یأکل الخشکار و یطعمه النخاله (کشکول) ، نان پخته از آرد سبوس ناگرفته. نانی که شبیه بنان دو الکه می باشد. نان دو تنوره. نان درشت. (یادداشت بخط مؤلف). نان سپوسین (مقدمه الادب زمخشری) ، سمراء: قل للوزیر ادام الله دولته اذکرتنا ادمنا و الخبز خشکار اذ لیس فی الباب بواب لدولتکم ولا حمار و فی الشط طیار. (از یتیمه الدهر ثعالبی). نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود خورد سه لقمۀ خشکار بامداد نهار. (از انجمن آرای ناصری). خشکار گرسنه را کلیج است با سیری نان میده هیچ است. نظامی. - خبزالخشکار، نانی که از آرد خشکار ساخته اند: الخبز المتخذ من سمیذالحنطه التی وضعنا اکثر غذاء من الخشکار. (ابن البیطار). و یتلوه خبزالواری فی ذلک ثم خبزالخشکار. (ابن البیطار). قال روفس: خبزالخشکار یلین البطن و الحواری یعقله. (ابن البیطار). - نان خشکار، نانی که از آرد خشکار درست کرده. ، نان ریزهای خشک که در توشه دان مسافران بود. (از تحفه السعاده) : بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره که از دریوزۀ عیسی است خشکاری در انبانش. خاقانی. نان میده از معده دیرتر از نان خشکار بیرون شود و نفخ بیش از آن کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، درگیلکی بنوعی شیرینی که از رشته های آرد برنج سازند و در داخل مغز گردو کنند اطلاق میشود. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع) ، خاگینه را گویند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
آرد سپوس دار. (تحفۀ حکیم مؤمن). آردی باشد که نخالۀ آن را جدا نکرده باشند. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری). آرد گندم درشت که خوب آسیا نشده یا خوب بیخته نشده باشد. (یادداشت بخط مؤلف). دقیق الذی لم تنزع نخالته. (ابن بیطار) : پس ماءاللحم بیاشامد با اندکی نان خشکار در وی ترید کرده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حکی ان بعض الورقاء کان عند مالک یأکل الخاص و یطعمه الخشکار فاستنکف الرقیق من ذلک و طلب البیع فباعه واشتراه من یأکل الخشکار و یطعمه النخاله (کشکول) ، نان پخته از آرد سبوس ناگرفته. نانی که شبیه بنان دو الکه می باشد. نان دو تنوره. نان درشت. (یادداشت بخط مؤلف). نان سپوسین (مقدمه الادب زمخشری) ، سمراء: قل للوزیر ادام الله دولته اذکرتنا ادمنا و الخبز خشکار اذ لیس فی الباب بواب لدولتکم ولا حمار و فی الشط طیار. (از یتیمه الدهر ثعالبی). نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود خورد سه لقمۀ خشکار بامداد نهار. (از انجمن آرای ناصری). خشکار گرسنه را کلیج است با سیری نان میده هیچ است. نظامی. - خبزالخشکار، نانی که از آرد خشکار ساخته اند: الخبز المتخذ من سمیذالحنطه التی وضعنا اکثر غذاء من الخشکار. (ابن البیطار). و یتلوه خبزالواری فی ذلک ثم خبزالخشکار. (ابن البیطار). قال روفس: خبزالخشکار یلین البطن و الحواری یعقله. (ابن البیطار). - نان خشکار، نانی که از آرد خشکار درست کرده. ، نان ریزهای خشک که در توشه دان مسافران بود. (از تحفه السعاده) : بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره که از دریوزۀ عیسی است خشکاری در انبانش. خاقانی. نان میده از معده دیرتر از نان خشکار بیرون شود و نفخ بیش از آن کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، درگیلکی بنوعی شیرینی که از رشته های آرد برنج سازند و در داخل مغز گردو کنند اطلاق میشود. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع) ، خاگینه را گویند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
دیوانه. سودائی مزاج. تندخوی که آن را کله خشک نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، کنایه از بیهوده گوی و بیهوده کار باشد. (از انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
دیوانه. سودائی مزاج. تندخوی که آن را کله خشک نیز گویند. (از انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، کنایه از بیهوده گوی و بیهوده کار باشد. (از انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)