- خشوک
- حرام زاده فرزند نا مشروع حرامزاده ولد الزنا
معنی خشوک - جستجوی لغت در جدول جو
- خشوک
- حرا م زاده، ولدالزنا،
برای مثال ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود / کنون توانی باری خشوک پنهان کرد (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲) ، در وجود ما هزاران گرگ و خوک / صالح و ناصالح و خوب و خشوک(مولوی - ۲۳۶۰)
- خشوک ((خُ))
- فرزند نامشروع، حرامزاده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آشفته و پریشان آشفته پریشان آزرده پراکنده، اندوهناک از حسد یا اثری نا ملایم، رشک حسد، غصه اندوه، قهر خشم
محکم، استوار محکم استوار
فرزند نا مشروع حرامزاده ولد الزنا
خشت کوچک، پارچه چهارگوشه زیر بغل جامه، پارچه ای که میان دو پاچه شلوار دوزند، زیرکش جامه
فراخ بینی گردیدن
فروتنی کردن
رشک، حسد، برای مثال از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب / همچو جحا کز خدوک چرخۀ مادر شکست (انوری - ۹۲) ، قهر، خشم، غصه، آشفته، پریشان
فروتنی، از روی خواری و زاری سر به اطاعت فرود آوردن
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
((خِ تَ))
فرهنگ فارسی معین
پارچه ای که میان دو پاچه شلوار دوزند
خشتک کسی را جر دادن: کنایه از آبروی کسی را بردن، به باد فحش و فضاحت گرفتن
خشتک کسی را جر دادن: کنایه از آبروی کسی را بردن، به باد فحش و فضاحت گرفتن
قسمت میانی شلوار که دو پاچۀ آن به هم وصل می کند یا تکه پارچه ای که در این قسمت دوخته می شود، تکه پارچه ای که در زیر بغل لباس دوخته می شد، برای مثال پر زر و در گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
سوسک حمام
محکم، استوار
تکانه
مقابل تر، آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد آنچه که رطوبت و نم نداشته باشد یابس بی نم مقابل تر مرطوب، آنچه که فاقد آب باشد بی آب مقابل آبدار مرطوب، گیاه پژمرده بی ثمر، خالص سره زر خشک، خسیس ممسک. یا خشک و خالی. فقط تنها: (ببوسه خشک و خالی قناعت کرد)
حیوانیست معروف اهلی و فربه، بدنش دارای گوشت و چربی بسیار، پوست بدنش ضخیم و مودار و دست وپای کوتاه و چشم های کوچک دارد پستانداری از راسته سم داران که تیره خاصی بنام (تیره خوکان) بوجود آورده. این جانور در هر دست و پا دارای 4 انگشت است و همه چیز میخورد. بدنش دارای چربی بسیار و پوستش ضخیم و دارای موست. یا خوک دریایی. (دلفین)، یا خوک وحشی. گونه ای خوک که دارای جثه سنگین و بینی پهن است در جنگلهای باتلاقی میزید و شب بجستجوی شکار میرود. دندانهای نیش وی از طرفین دهان بیرون آمده و آلت دفاعی خطرناکی را تشکیل میدهد. این جانور بمحصولات زراعتی خسارت بسیار وارد میکند. یا خوک هندی. پستانداری کوچک از راسته جوندگان علفخوار دارای پشمهای ریز و پوزه پهن و پاهای کوتاه خوکچه، شخص چاق بسیار فربه
تکان شدید خار، سر تیز فرانسوی تکان سخت خار، هر چیز سر تیز، جمع اشواک. ضربه شدید تکان سخت، حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای بزرگواری او رو به ضعف گذارد
خار، هر یک از زائده های نوک تیزی که در شاخه های بعضی درختان و گیاهان می روید، تیغ، هر چیز شبیه تیغ گیاه
پستانداری سم دار، با پوزۀ کشیده، بدن پرچربی، پوست ضخیم، دست و پای کوتاه و چشم های کوچک، در پزشکی خنازیر
خوک دریایی: دلفین
خوک وحشی: گراز
خوک دریایی: دلفین
خوک وحشی: گراز
مقابل خیس، فاقد رطوبت مثلاً دستمال خشک،
بی آب مثلاً رود خشک،
فاقد تازگی مثلاً سبزی خشک،
فاقد ترشح طبیعی مثلاً دهان خشک، سرفۀ خشک،
فاقد نرمی مثلاً فنر خشک، بدن خشک،
کنایه از پژمرده (گیاه) مثلاً گل خشک،
کنایه از دارای حالت جدی و غیر دوستانه مثلاً رفتار خشک،
کنایه از خالص، بی غش مثلاً زر خشک،
بن مضارع خشکیدن، کنایه از در حمام های عمومی، لنگ بدون رطوبت و معمولاً تمیز، کنایه از لاغر، کنایه از اندک، خشکی، زمین
بی آب مثلاً رود خشک،
فاقد تازگی مثلاً سبزی خشک،
فاقد ترشح طبیعی مثلاً دهان خشک، سرفۀ خشک،
فاقد نرمی مثلاً فنر خشک، بدن خشک،
کنایه از پژمرده (گیاه) مثلاً گل خشک،
کنایه از دارای حالت جدی و غیر دوستانه مثلاً رفتار خشک،
کنایه از خالص، بی غش مثلاً زر خشک،
بن مضارع خشکیدن، کنایه از در حمام های عمومی، لنگ بدون رطوبت و معمولاً تمیز، کنایه از لاغر، کنایه از اندک، خشکی، زمین
پستانداری از راسته سم داران که در هر دست و پا دارای چهار انگشت است و همه چیز می خورد
((خُ))
فرهنگ فارسی معین
بدون رطوبت و نم، پژمرده، متعصب، بدون انعطاف و نرمی، خالی از سبزه و گیاه، آن چه که درونش آب نباشد، بی آب، بدون ترشح طبیعی
خشک و تر با هم سوختن: کنایه از گناهکار و بی گناه به یکسان مجازات شدن
خشک و تر با هم سوختن: کنایه از گناهکار و بی گناه به یکسان مجازات شدن
ضربه، تکان شدید، حالتی ناگهانی که به شخص عارض شود و قوای او رو به ضعف گذارد
ضربه، تکان شدید
در پزشکی حالتی که ناگهان به انسان دست می دهد و قوای بدن رو به سستی و ضعف می گذارد
در پزشکی حالتی که ناگهان به انسان دست می دهد و قوای بدن رو به سستی و ضعف می گذارد
مادرزن، مادرشوهر
Dry, Arid, Dried
засушливый , сухой