فروتنی کردن. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (ترجمان علامه جرجانی). صاحب منتهی الارب می گوید: خشوع قریب است بخضوع یا خضوع در بدن است و خشوع در آواز و چشم همه باشد. الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکراﷲ. (قرآن 57 / 16) ، چشم فروخوابانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، فرودآمدن صدا: یومئذ یتبعون الداعی لاعوج له و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الا همساً. (قرآن 20 / 108) ، رفتن کوهان و ماندن از آن اندکی، خدوی لزج انداختن، آرامیدن، ساکن شدن، زاری و تذلل نمودن، نزدیک شدن ستاره به غروب. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) ، در نزد صوفیان خشوع در تعریفات جرجانی (ص 68) چنین آمده است: الخشوع و الخضوع و التواضع بمعنی واحد و فی الاصطلاح اهل الحقیقه: الخشوع الانقیاد للحق و قیل هو الخوف الدائم فی القلب و قیل من علامات الخشوع ان العبد اذا غضب او خولف اورد علیه استقبل ذلک بالقبول
فروتنی کردن. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (ترجمان علامه جرجانی). صاحب منتهی الارب می گوید: خشوع قریب است بخضوع یا خضوع در بدن است و خشوع در آواز و چشم همه باشد. الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکراﷲ. (قرآن 57 / 16) ، چشم فروخوابانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، فرودآمدن صدا: یومئذ یتبعون الداعی لاعوج له و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الا همساً. (قرآن 20 / 108) ، رفتن کوهان و ماندن از آن اندکی، خدوی لزج انداختن، آرامیدن، ساکن شدن، زاری و تذلل نمودن، نزدیک شدن ستاره به غروب. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) ، در نزد صوفیان خشوع در تعریفات جرجانی (ص 68) چنین آمده است: الخشوع و الخضوع و التواضع بمعنی واحد و فی الاصطلاح اهل الحقیقه: الخشوع الانقیاد للحق و قیل هو الخوف الدائم فی القلب و قیل من علامات الخشوع ان العبد اذا غضب او خولف اورد علیه استقبل ذلک بالقبول
حرا م زاده، ولدالزنا، برای مثال ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود / کنون توانی باری خشوک پنهان کرد (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)، در وجود ما هزاران گرگ و خوک / صالح و ناصالح و خوب و خشوک (مولوی - ۲۳۶۰)
حرا م زاده، ولدالزنا، برای مِثال ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود / کنون توانی باری خشوک پنهان کرد (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)، در وجود ما هزاران گرگ و خوک / صالح و ناصالح و خوب و خشوک (مولوی - ۲۳۶۰)
حرام زاده. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). لقیطه. (شرفنامۀ منیری). ولدالزنا. (یادداشت بخط مؤلف) : ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود کنون توانی باری خشوک پنهان کرد. منجیک. تا فراوان شود تجربت جان و تنم کاین خشوکان را جز شمس قمر نیست ابی. منوچهری. هر که بد اصل یا خشوک بود فتنه زاید چو با ملوک بود. لطیفی. گفتۀ من حلال زادۀ طبع نبوم مر خشوک را پازاج. سوزنی. ای نیم حلالزاده و نیم خشوک. سوزنی. ای همچو مهین مار بدآویز خشوک. سوزنی. گر فلک نقص علم زاد چه شد از بلایه چه زاد غیر خشوک. شمس فخری. در وجود ما هزاران گرگ و خوک صالح و ناصالح و خوب و خشوک. مولوی
حرام زاده. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری). لقیطه. (شرفنامۀ منیری). ولدالزنا. (یادداشت بخط مؤلف) : ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود کنون توانی باری خشوک پنهان کرد. منجیک. تا فراوان شود تجربت جان و تنم کاین خشوکان را جز شمس قمر نیست ابی. منوچهری. هر که بد اصل یا خشوک بود فتنه زاید چو با ملوک بود. لطیفی. گفتۀ من حلال زادۀ طبع نبوم مر خشوک را پازاج. سوزنی. ای نیم حلالزاده و نیم خشوک. سوزنی. ای همچو مهین مار بدآویز خشوک. سوزنی. گر فلک نقص علم زاد چه شد از بلایه چه زاد غیر خشوک. شمس فخری. در وجود ما هزاران گرگ و خوک صالح و ناصالح و خوب و خشوک. مولوی
هرچه کوتاه شود از گیاه بسبب سستی ساق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، بیدانجیر. (دهار) (مهذب الاسماء). طمرا. (یادداشت بخط مؤلف). کرچک. خواص طبی خروع: در اختیارات بدیعی آمده: خروع را بپارسی بیدانجیر خوانند و بشیرازی کنتو و بهترین بحری بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در دویم و گویند تر است. اسحاق گوید گرم و خشک بود در سیم و مسهل بلغم بود و قولنج بگشاید و فالج را بگشاید و سودمند بود. صاحب منهاج گوید شربتی از وی دانه مقشر بود و صاحب تقویم گویدپانزده حب بود و اعصاب را نافع بود و هر صلابتی که بود چون ضماد کنند یا بیاشامند نرم گرداند و سی حب ازوی مقشر چون مسحق کنند و بیاشامند مسهل بلغم بود و مره و رطوبت مائی بود و ورق وی چون بکوبند و با سویق خلط کنند و ضماد کنند و بر ورمهای بلغمی و ورمهای گرم که در چشم بود، سودمند بود خواه پخته خواه خام و بر نقرس و درد مفاصل چون ضماد کنند بغایت نافع بود اما خوردن وی مضر بود بسینه و مصلح وی کتیرا بود. رجوع به ضریر انطاکی ص 41 نیز شود
هرچه کوتاه شود از گیاه بسبب سستی ساق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، بیدانجیر. (دهار) (مهذب الاسماء). طَمْرا. (یادداشت بخط مؤلف). کَرْچَک. خواص طبی خروع: در اختیارات بدیعی آمده: خروع را بپارسی بیدانجیر خوانند و بشیرازی کنتو و بهترین بحری بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در دویم و گویند تر است. اسحاق گوید گرم و خشک بود در سیم و مسهل بلغم بود و قولنج بگشاید و فالج را بگشاید و سودمند بود. صاحب منهاج گوید شربتی از وی دانه مقشر بود و صاحب تقویم گویدپانزده حب بود و اعصاب را نافع بود و هر صلابتی که بود چون ضماد کنند یا بیاشامند نرم گرداند و سی حب ازوی مقشر چون مسحق کنند و بیاشامند مسهل بلغم بود و مره و رطوبت مائی بود و ورق وی چون بکوبند و با سویق خلط کنند و ضماد کنند و بر ورمهای بلغمی و ورمهای گرم که در چشم بود، سودمند بود خواه پخته خواه خام و بر نقرس و درد مفاصل چون ضماد کنند بغایت نافع بود اما خوردن وی مضر بود بسینه و مصلح وی کتیرا بود. رجوع به ضریر انطاکی ص 41 نیز شود
ناقه ای که باری اندک شیر فرودهد و باری شیر پر دارد. (منتهی الارب) (از متن اللغه). ناقه و غیر آن که باری شیر فرودهد و باری پر دارد. (از معجم الوسیط) ، راه که گاه هویدا گردد و گاه مخفی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از قاموس) (از لسان العرب) ، مرد بسیار فریبکار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از قاموس)
ناقه ای که باری اندک شیر فرودهد و باری شیر پر دارد. (منتهی الارب) (از متن اللغه). ناقه و غیر آن که باری شیر فرودهد و باری پر دارد. (از معجم الوسیط) ، راه که گاه هویدا گردد و گاه مخفی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از قاموس) (از لسان العرب) ، مرد بسیار فریبکار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از قاموس)
رهبری در تاریکی شب کردن و بسوی مقصدی روان شدن. ختع. (از متن اللغه) (تاج المصادر بیهقی) ، هجوم کردن. (از متن اللغه). این مصدر در این معنی با کلمه ’علی’متعدی میشود. منه: ختع علیهم ختوعاً: هجم علیهم، رفتن. روان شدن. در این معنی این مصدر با کلمه ’فی’ می آید، منه: ختع فی الارض ختوعا، ذهب و انطلق فی الارض، فرار کردن. هزیمت کردن، از بین رفتن: ختع السراب ختوعاً، ای ’اضمحل’، سرعت ورزیدن. تعجیل کردن: ختع فلان ختوعاً، ای اسرع، شتر فحل در عقب شتر ماده روان شدن. (از متن اللغه) ، لنگانه گام برداشتن: ختعت الضبع ختوعاً
رهبری در تاریکی شب کردن و بسوی مقصدی روان شدن. خَتع. (از متن اللغه) (تاج المصادر بیهقی) ، هجوم کردن. (از متن اللغه). این مصدر در این معنی با کلمه ’علی’متعدی میشود. منه: ختع علیهم ختوعاً: هجم علیهم، رفتن. روان شدن. در این معنی این مصدر با کلمه ’فی’ می آید، منه: ختع فی الارض ختوعا، ذهب و انطلق فی الارض، فرار کردن. هزیمت کردن، از بین رفتن: ختع السراب ختوعاً، ای ’اضمحل’، سرعت ورزیدن. تعجیل کردن: ختع فلان ختوعاً، ای اسرع، شتر فحل در عقب شتر ماده روان شدن. (از متن اللغه) ، لنگانه گام برداشتن: ختعت الضبع ختوعاً
برکات بن شیخ ابی اسحاق ابراهیم شیخ ابوالفضل طاهر بن برکات بن ابراهیم دمشقی جیرونی از محدثان است که بسال 510 هجری قمری متولد شدو بسال 598 هجری قمری درگذشت. (یادداشت بخط مؤلف). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
برکات بن شیخ ابی اسحاق ابراهیم شیخ ابوالفضل طاهر بن برکات بن ابراهیم دمشقی جیرونی از محدثان است که بسال 510 هجری قمری متولد شدو بسال 598 هجری قمری درگذشت. (یادداشت بخط مؤلف). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.