جدول جو
جدول جو

معنی خشوده - جستجوی لغت در جدول جو

خشوده
(خُ دَ / دِ)
خراشیده. (از صحاح الفرس). خضد، آنچه از چوب تر خشوده باشند یا از درخت شکسته بسته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شخوده
تصویر شخوده
خراشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
عفو شده، معاف از پرداخت مالیات و عوارض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشوده
تصویر گشوده
بازکرده، رهاشده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
خود. کلاه خود. مغفر:
مبارز را سر و تن پیش خسرو
چو بگراید عنان خنگ یکران
یکی خوی گردد اندر زیر خوده
یکی خف گردد اندر زیر خفتان.
عنصری.
، حقیقت. راستی. درستی، طاق. گنبد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَشْ وَ)
واحد خشو است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ)
شاخی باشد مانیده که بپیرایند. (لغت نامۀ فرس) ، ماضی فعل خشودن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ/ دِ)
رجوع به گشودن و گشادن و گشاده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
خراشیده. (لغت فرس اسدی). ریش کرده به ناخن یا به دندان. (برهان). به ناخن کندیده. (شرفنامۀ منیری) :
یکی چون دل مهربان کفته پوست
یکی چون شخوده زنخدان دوست.
اسدی.
- شخوده رخ، روی مجروح. که گونه ها را به ناخن مجروح کرده باشد. خراشیده رخسار:
همه رفت غلطان بخاک اندرا
شخوده رخان و برهنه سرا.
فردوسی.
- شخوده دل، دل ریش. خراشیده دل:
برفتند و شبگیر بازآمدند
شخوده دل و پرگداز آمدند.
فردوسی.
- شخوده روی، خراشیده رخسار. رخسار به ناخن کننده. شخوده رخ:
شخوده روی برون آمدم ز خانه به کوی
به رنگ چون شبه کرده رخی چو نقرۀ خام.
فرخی.
- رخ شخوده، خراشیده روی. رخساره در ماتم کسی به ناخن کنده:
دلبرانند بر سر کویش
زلف ببریده رخ شخوده هنوز.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
آماده و مهیا شده برای کشت و زرع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگری است برای خشانه. (منتهی الارب) رجوع به خشانه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ یَ)
نام بزرگی بوده است به بخارا. (یادداشت بخط مؤلف) : روایت کرده اند که به بخارا امیری بوده است نام او محمد طالوت روزی خشویه را که وزیر او بود گفت می بایدکه بزیارت خواجه امام ابوحفص رویم و او را دریابیم و این خشویه از مهتران بخارا بود و محتشم خشویه گفت ترا نزدیک او نشاید رفتن. (تاریخ بخارا نرشخی ص 67)
لغت نامه دهخدا
(خَشَ دَ / دِ)
هوام خسنده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ)
پیراستن و شاخهای زیادتی درخت را بریدن. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). تمرید، خشودن و برگ دور کردن از درخت. خضد، خشودن خار درخت را و بریدن. قلف، خشودن. (منتهی الارب) ، مجازاً تنریه کردن و تبرئه کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نبخشوده. لایغفر. غیرمغتفر. بخشوده نشده. عفو کرده نشده. نابخشائیده: ذنب لایغتفر، گناه نابخشوده
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
شفقت کرده شده و بخشیده و آمرزیده شده. (ناظم الاطباء). معفو. (یادداشت مؤلف). عفوکرده.
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پخچوده. پخچیده. پخشیده. پخچ شده. پهن شده. پخت شده. کوفته شده
لغت نامه دهخدا
مفتوح باز شده مقابل بسته مسدود: بعضی از جانوران که پرک چشم ندارند چشمهای ایشان همیشه گشاده بود، رها شده: بر آخورش استوار ببند چنانکه گشاده نتواند شد، جاری کرده روان ساخته، تصرف کرده فتح کرده، شاد کرده، جدا کرده منفصل: دو دست بر خاک زند انگشتها از یکدیگر گشاده و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست، حل کرده، روان کرده (شکم و مانند آن)، زایل کرده رفع کرده، بهم زده، آشکار کرده، راست شده درست شده، حاصل شده نتیجه داده، قطع رابطه کرده، منجلی پس از کسوف و خسوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخوده
تصویر شخوده
خراشیده کنده (به ناخن و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خموده
تصویر خموده
از ساخته های فارسی گویان افسرده پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشودن
تصویر خشودن
بریدن شاخه های زیادی درخت پیراستن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
عفو کرده، کسی که از مالیات و عوارض معاف است معاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشوده
تصویر پخشوده
پهن شده کوفته شده پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخوده
تصویر شخوده
((شُ دَ یا دِ))
خراشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشودن
تصویر خشودن
((خُ یا خَ دَ))
بریدن شاخه های زیادی درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشوده
تصویر گشوده
((گُ دَ یا دِ))
باز شده، وا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
معاف
فرهنگ واژه فارسی سره
معاف، معفو، معذور، شادروان، مرحوم، مغفور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باز، مفتوح، وا، گشاده، منبسط
فرهنگ واژه مترادف متضاد