مخفف خشنود است که راضی و خوشحال باشد. (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر) : شدم من باندر زمن بگروید ز من پاک بدرود و خشنو شوید. اسدی. قومی ز فراق او بهایاهای جمعی بوصال او بهایاهو آنان بگمان هجر او غمگین وینان بخیال وصل او خشنو. (از انجمن آرای ناصری)
مخفف خشنود است که راضی و خوشحال باشد. (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر) : شدم من باندر زمن بگروید ز من پاک بدرود و خشنو شوید. اسدی. قومی ز فراق او بهایاهای جمعی بوصال او بهایاهو آنان بگمان هجر او غمگین وینان بخیال وصل او خشنو. (از انجمن آرای ناصری)
کچل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، چسنگ، طاس، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز
کَچَل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کَل، چَسَنگ، طاس، دَغسَر، داغسَر، لَغسَر، اَصلَع، تَویل، تَز
زن فاحشه. زن فاجره. زانیه. روسپی. جنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان قاطع) : دشمن آل علی دانی که کیست آن پدر کشخان و مادر خشنی است. بندار رازی (از فرهنگ جهانگیری). اوباش آفرینش و خشنی طبیعتند. خاقانی. بروی زال و بسرخاب پنبه و ابره بحیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب. خاقانی
زن فاحشه. زن فاجره. زانیه. روسپی. جنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان قاطع) : دشمن آل علی دانی که کیست آن پدر کشخان و مادر خشنی است. بندار رازی (از فرهنگ جهانگیری). اوباش آفرینش و خشنی طبیعتند. خاقانی. بروی زال و بسرخاب پنبه و ابره بحیز و خشنی این زال گشته آن سرخاب. خاقانی
محمد بن عبدالله بن جعفر خشنی فقیه اندلسی بسال 539 هجری قمری مردم مرسیه امارت آن ناحیت را به عهدۀ او واگذاردند. و به امیر ناصرالدین لله ملقب شد و بسال 540 نزدیک غرناطه در جنگی کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 7 ص 106 ج 2)
محمد بن عبدالله بن جعفر خشنی فقیه اندلسی بسال 539 هجری قمری مردم مرسیه امارت آن ناحیت را به عهدۀ او واگذاردند. و به امیر ناصرالدین لله ملقب شد و بسال 540 نزدیک غرناطه در جنگی کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 7 ص 106 ج 2)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 61 هزارگزی شمال باختری مشهد و یکهزار گزی جنوب راه قدیمی مشهد به قوچان، ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 51 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی و کرد زبانند، این ده از قنات مشروب میشود، محصولاتش غلات و چغندر و لوبیاست، اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قصبه ای است در جنوب لارستان و در شمال شرقی بندرعباس و از آنجا در حدود 150 هزارگز فاصله دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2020)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 61 هزارگزی شمال باختری مشهد و یکهزار گزی جنوب راه قدیمی مشهد به قوچان، ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 51 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی و کرد زبانند، این ده از قنات مشروب میشود، محصولاتش غلات و چغندر و لوبیاست، اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) قصبه ای است در جنوب لارستان و در شمال شرقی بندرعباس و از آنجا در حدود 150 هزارگز فاصله دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2020)
نام شهری در آذربایجان است که امروز بنام اشنویه معروفست: و سلماس و اورمیه و اشنو را بدیشان داد. (تاریخ جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 160). و زمستان سنۀ ثمان و عشرین و ستمائه (628 هجری قمری) در ارمیه و اشنو مقام ساخت. (همان ص 184). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 121 و مجمل التواریخ گلستانه ص 346، و اشنویه و اشنه شود
نام شهری در آذربایجان است که امروز بنام اشنویه معروفست: و سلماس و اورمیه و اشنو را بدیشان داد. (تاریخ جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 160). و زمستان سنۀ ثمان و عشرین و ستمائه (628 هجری قمری) در ارمیه و اشنو مقام ساخت. (همان ص 184). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 121 و مجمل التواریخ گلستانه ص 346، و اشنویه و اشنه شود
مخفف خوشنود. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : چو ما خشندیم از تو فرزانه رای تو جاوید خشنود باش از خدای. اسدی (گرشاسب نامه). گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خشندی خر اندرکش. خاقانی
مخفف خوشنود. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : چو ما خشندیم از تو فرزانه رای تو جاوید خشنود باش از خدای. اسدی (گرشاسب نامه). گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خشندی خر اندرکش. خاقانی
راضی. خوشحال. مسرور. خوش. مسرور. خرسند. شادمان. (ناظم الاطباء) : داری گنگی کلندره که شب و روز خواجۀ ما را ز کیر دارد خشنود. منجیک. جهان آفرین از تو خشنود باد دل بدسگالت پر از دود باد. فردوسی. اگر شاه خشنود گردد ز من وزین نامور پرگناه انجمن. فردوسی. که خشنود شد از تو بهرام گو چو خشنود شد از تو خشنود شو. فردوسی. چنین پاسخ آوردش اسفندیار که خشنود بادا ز من شهریار. فردوسی. هر آن پسر که پدر زان پسر بود خشنود نه روز او بد باشد نه عیش او دشوار. فرخی. مگر باری ز من خشنود گردد بود در کار من سعی تو مشکور. منوچهری. نشد سنگین دلش بر رام خشنود که نقش از سنگ خارا کی توان زود. (ویس و رامین). نیست کسی جز من خشنود ازو نیک نگه کن بیمین وشمال. ناصرخسرو. تو عبرت دو جهانی و میروی و دلت زبخت ناخشنود و خدای ناخشنود. ناصرخسرو. عبداﷲ طاهر یکی از بزرگان سپاه خویش بازداشته بود هر چند در باب او سخن گفتندی از وی خشنود نگشت. (نوروزنامه). خشنودم از خدای بدین نیستی که هست از صد هزار گنج روان کنج فقر به. خاقانی. هر که محبت او برای طعمه است در زمرۀ بهائم معدود گردد چون سگی گرسنه که با استخوانی شاد شود و بنان پاره ای خشنود. (کلیله و دمنه). واپسین دیدارش از من رفت و جانم براثر گر برفتی در وداعش من زجان خشنودمی. خاقانی. او بس مکان که داده و تمکین که کرده اند خشنودم از کیای ری و ازکیای ری. خاقانی. هست خشنود هر کس از دل خویش نکند کس عمارت گل خویش. نظامی. دهقان پسری یافتندبر آن صورت که حکیمان گفته بودند پدرش را و مادرش را بخواند و بنعمت بیکران خشنود گردانید. (گلستان سعدی). خلق از تو برنجند و خدا ناخشنود. سعدی (غزلیات). اگر خدای نباشد ز بنده ای خشنود شفاعت همه پیغمبران ندارد سود. سعدی. پیام ما که رساند بخدمتش که رضا رضای اوست اگر خسته دارد ار خشنود. سعدی (بدایع). ، مقابل خشمگین. (یادداشت مؤلف) : بگاه خشم او گوهر شود همرنگ شونیزا چنو خشنود باشد من کنم ز انفاس قر میزا. بهرامی. ، قانع. (یادداشت بخط مؤلف) : توانگر شود هر که خشنود گشت دل آزور خانه دود گشت. فردوسی. چو خشنود باشی تن آسان شوی وگر آز ورزی هراسان شوی. فردوسی
راضی. خوشحال. مسرور. خوش. مسرور. خرسند. شادمان. (ناظم الاطباء) : داری گِنگی کلندره که شب و روز خواجۀ ما را ز کیر دارد خشنود. منجیک. جهان آفرین از تو خشنود باد دل بدسگالت پر از دود باد. فردوسی. اگر شاه خشنود گردد ز من وزین نامور پرگناه انجمن. فردوسی. که خشنود شد از تو بهرام گو چو خشنود شد از تو خشنود شو. فردوسی. چنین پاسخ آوردش اسفندیار که خشنود بادا ز من شهریار. فردوسی. هر آن پسر که پدر زان پسر بود خشنود نه روز او بد باشد نه عیش او دشوار. فرخی. مگر باری ز من خشنود گردد بود در کار من سعی تو مشکور. منوچهری. نشد سنگین دلش بر رام خشنود که نقش از سنگ خارا کی توان زود. (ویس و رامین). نیست کسی جز من خشنود ازو نیک نگه کن بیمین وشمال. ناصرخسرو. تو عبرت دو جهانی و میروی و دلت زبخت ناخشنود و خدای ناخشنود. ناصرخسرو. عبداﷲ طاهر یکی از بزرگان سپاه خویش بازداشته بود هر چند در باب او سخن گفتندی از وی خشنود نگشت. (نوروزنامه). خشنودم از خدای بدین نیستی که هست از صد هزار گنج روان کنج فقر به. خاقانی. هر که محبت او برای طعمه است در زمرۀ بهائم معدود گردد چون سگی گرسنه که با استخوانی شاد شود و بنان پاره ای خشنود. (کلیله و دمنه). واپسین دیدارش از من رفت و جانم براثر گر برفتی در وداعش من زجان خشنودمی. خاقانی. او بس مکان که داده و تمکین که کرده اند خشنودم از کیای ری و ازکیای ری. خاقانی. هست خشنود هر کس از دل خویش نکند کس عمارت گل خویش. نظامی. دهقان پسری یافتندبر آن صورت که حکیمان گفته بودند پدرش را و مادرش را بخواند و بنعمت بیکران خشنود گردانید. (گلستان سعدی). خلق از تو برنجند و خدا ناخشنود. سعدی (غزلیات). اگر خدای نباشد ز بنده ای خشنود شفاعت همه پیغمبران ندارد سود. سعدی. پیام ما که رساند بخدمتش که رضا رضای اوست اگر خسته دارد ار خشنود. سعدی (بدایع). ، مقابل خشمگین. (یادداشت مؤلف) : بگاه خشم او گوهر شود همرنگ شونیزا چنو خشنود باشد من کنم ز انفاس قر میزا. بهرامی. ، قانع. (یادداشت بخط مؤلف) : توانگر شود هر که خشنود گشت دل آزور خانه دود گشت. فردوسی. چو خشنود باشی تن آسان شوی وگر آز ورزی هراسان شوی. فردوسی