جدول جو
جدول جو

معنی خشنجه - جستجوی لغت در جدول جو

خشنجه
(خَ شَ جَ / جِ)
خشک جامه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشنجه
تصویر پشنجه
آلتی شبیه جاروب که بافنده با آن آهار به پارچه می زند
فرهنگ فارسی عمید
(خَشَ دَ / دِ)
هوام خسنده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ جَ / جِ)
آوازی که هنگام مجامعت بخصوص نزدیک به انزال از بینی آدمی برمی آید و خنج خنج نیز گویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ / جِ)
تمر هندی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به تمر هندی شود:
کفش صندول و مهبل... زنش
هردو گوژند و هر دو ناهموار
هیچ کس را گناه نیست درین
که برد جمله را همی از کار
این یکی را بخنجه و خفتن
وآن دگررا بلنجه و رفتار.
لبیبی.
گر خنجه کند عذرا بر مامچه لم.
عسجدی (از فرهنگ اسدی چاپی)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ شُ)
مصدر دیگر است در ’خشانه’ رجوع به ’خشانه’ شود.
- ذوخشنه، صعب. منه: هو ذو خشنه، ای صعب. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ نَ)
مؤنث خشن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). ج، خشنات: و ینبت البنفسج فی المواضع الطلیله الخشنه. (ابن بیطار).
- ارض خشنه، زمین درشتناک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَنْ نَ جَ)
فراخ و وسیع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نام قریتی است بفارس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ جَ)
خم. خمره. ظرفی که در آن مایعات ریزند. معرب خم است. (از منتهی الارب). شاید این کلمه در اصل خنجه بوده است
لغت نامه دهخدا
(جِ / جَ)
نام قبرستانی است بهرات و گور امیرعبدالواحد بن مسلم و ابونصر بن ابی جعفر بن اسحاق الهروی به آنجاست. ابونصر از بزرگان صوفی بوده و بنابر قول جامی در نفحات الانس وی بخدمت سیصد پیر رسیده و مدتها در مکه و مدینه و بیت المقدس بعبادت و ریاضت گذران کرده وعمر او بوقت مرگ 124 سال بوده است. (از حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 317). رجوع به خانچه باد شود
لغت نامه دهخدا
(بِ شَ / شِ جَ / جِ)
پشنجه. افزاری باشد که جولاهکان بدان آهار بر تانه مالند و آن دستۀ گیاهی بود که مانندجاروب برهم بسته باشند. (برهان) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام). دست افزار جولاهان که بدان آهار بر تار کشند. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 196 و 209 و پشنجه شود:
بشنجه روی و ازرق چشم و اشقر
سر او را خم گل نی خم زر.
نظامی (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
تار و پود مراد من نشود
تافته بی بشنجۀ لطفت.
قریعالدهر (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا) (آنندراج).
، بدخلق بودن. (ناظم الاطباء) ، بدطبیعت بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پ / پِ شَ جَ / جِ)
بشنجه. افزاری جولاهگان را از دستۀ گیاهی یا موی و مانند آن که بدان آهار بر جامه کنند. افزاری باشد که (شومالان) جولاهگان بدان آهار بر تانه مالند و آن دستۀ گیاهی بود که مانند جاروب برهم بسته باشند و بعضی گویند آهاری باشد که بر تانه مالند. (برهان قاطع در لفظ پشنجه و بشنجه). آبگیر بود که جولاهان دارند و عرب مرطم و مرشﱡه گویند. (صحاح الفرس). آبگیری بود که جولاهان دارند و در السامی فی الاسامی آن دستۀ گیاه که شومالان بدان شو بر کار افشانند.
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ جَ)
ید شنجه، ضیقهالکف. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، دستی انجوغ گرفته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
افزاری که جولاهگان بدان آهار برتانه مالند و آن دسته گیاهی است مانند جاروب برهم بسته، آهاری که بر تانه مالند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجه
تصویر خنجه
شادی، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
جاروب مانندی از موی یا گیاه و مانند آن که بدان آهار بر جامه و تانه افشانند
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ شَ جِ))
جاروب مانندی از موی یا گیاه و مانند آن که بدان آهار بر جامه و تانه افشانند
فرهنگ فارسی معین
((بِ شَ جمع یا جَ))
افزاری که جولاهگان بدان آهار بر تانه مالند و آن دسته گیاهی است مانند جاروب برهم بسته، آهاری که بر تانه مالند
فرهنگ فارسی معین