مگس سبز. (منتهی الارب). خشف (خ / خ ) ، آهوبچۀ نخست زاده یا نخست برفتارآمده. (منتهی الارب). خشف. خشف، آهوماده ای که از بچگان خود گریخته باشد. (منتهی الارب). خشف. خشف. رجوع به خشف. خشف. شود
مگس سبز. (منتهی الارب). خشف (خ َ / خ ُ) ، آهوبچۀ نخست زاده یا نخست برفتارآمده. (منتهی الارب). خَشف. خُشف، آهوماده ای که از بچگان خود گریخته باشد. (منتهی الارب). خَشف. خُشف. رجوع به خَشف. خُشف. شود
پشم به کار نیامدنی. خشف. (منتهی الارب). رجوع به خشف شود، مگس سبز، خشف. خشف. (منتهی الارب). رجوع به این دو کلمه شود، آهوبچۀ نخست زاده یا نخست برفتارآمده. (منتهی الارب). خشف. خشف، آهوماده ای که از بچگان خود گریخته باشد. (منتهی الارب). خشف. خشف. ج، خشفه، جمع واژۀ اخشف. رجوع به اخشف شود
پشم به کار نیامدنی. خَشف. (منتهی الارب). رجوع به خَشف شود، مگس سبز، خَشف. خِشف. (منتهی الارب). رجوع به این دو کلمه شود، آهوبچۀ نخست زاده یا نخست برفتارآمده. (منتهی الارب). خَشف. خُشف، آهوماده ای که از بچگان خود گریخته باشد. (منتهی الارب). خَشف. خِشف. ج، خِشَفَه، جَمعِ واژۀ اَخشَف. رجوع به اَخشَف شود
ابن مالک طائی از راویان حدیث بود و از ابن مسعود حدیث کرد. (منتهی الارب). روات در علم حدیث به کسانی گفته می شود که در جمع آوری و نقل احادیث از دیگران فعالیت کرده اند. این افراد می توانند صحابه پیامبر، تابعین و حتی نسل های بعدی باشند. در تاریخ اسلام، روات نه تنها مسئول انتقال روایت ها بلکه در تفسیر و تحلیل دقیق این احادیث نیز نقش داشته اند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند.
ابن مالک طائی از راویان حدیث بود و از ابن مسعود حدیث کرد. (منتهی الارب). روات در علم حدیث به کسانی گفته می شود که در جمع آوری و نقل احادیث از دیگران فعالیت کرده اند. این افراد می توانند صحابه پیامبر، تابعین و حتی نسل های بعدی باشند. در تاریخ اسلام، روات نه تنها مسئول انتقال روایت ها بلکه در تفسیر و تحلیل دقیق این احادیث نیز نقش داشته اند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند.
آنکه از خارش مانند پیران رود بر زمین. و در قاموس آمده من عمه الجرب فیمشی مشیهالشیخ. ج، خشف، نام عام امراء سغد، نام عام امراء فرغانه. (آثارالباقیه). چون شار غرچه و شیر بامیان و شاه و ملک و جز آن. و رجوع به آل اخشید و اخشید محمد... شود
آنکه از خارش مانند پیران رود بر زمین. و در قاموس آمده مَن عَمه ُ الجَرب ُ فیمشی مشیهالشیخ. ج، خُشف، نام عام امراء سغد، نام عام امراء فرغانه. (آثارالباقیه). چون شار غرچه و شیر بامیان و شاه و ملک و جز آن. و رجوع به آل اخشید و اخشید محمد... شود
رهبر دانا. (ناظم الاطباء). رهبری کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخشف شود، آنکه به زور می شکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گرفتار به خارش که مانند پیران بر زمین رود. (ناظم الاطباء). آنکه مبتلا به بیماری گریاتاول باشد از این روی در رفتن پاهای خود را گشاد نهد. (از فرهنگ جانسون)
رهبر دانا. (ناظم الاطباء). رهبری کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مِخشَف شود، آنکه به زور می شکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گرفتار به خارش که مانند پیران بر زمین رود. (ناظم الاطباء). آنکه مبتلا به بیماری گریاتاول باشد از این روی در رفتن پاهای خود را گشاد نهد. (از فرهنگ جانسون)
جنبیدن. (منتهی الارب). خشف. رجوع به خشف شود، دریافتن. خشف، آواز آمدن از برف هنگام رفتن بروی آن. خشف، آواز کردن، خشف، شتافتن و تیز رفتن، خشف، کوفتن و شکستن سر کسی را بسنگ، خشف، انداختن زن بچه را. خشف. (منتهی الارب)
جنبیدن. (منتهی الارب). خَشف. رجوع به خَشف شود، دریافتن. خَشف، آواز آمدن از برف هنگام رفتن بروی آن. خَشف، آواز کردن، خَشف، شتافتن و تیز رفتن، خَشف، کوفتن و شکستن سر کسی را بسنگ، خَشف، انداختن زن بچه را. خَشف. (منتهی الارب)