جدول جو
جدول جو

معنی خشربه - جستجوی لغت در جدول جو

خشربه
(تَ)
خوب و نیکو کردن کار را. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشربه
تصویر مشربه
ظرف معمولاً بزرگ آب خوری، پیالۀ شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشربه
تصویر اشربه
شراب، هر مایعی که آشامیده شود، آشامیدنی، نوشیدنی، نوشابه، آب انگور یا میوۀ دیگر که تخمیر شده باشد، می، باده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شربه
تصویر شربه
شارب، سبیل، آشامنده، نوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رِ بَ / بِ)
کوزۀ آبخوری و هر ظرفی که بدان آب خورند. (ناظم الاطباء). کوزه یا ظرفی از بلور یا فلزی، که بدان آب و شراب نوشند:
پای تو مرکب است و کف دست مشربه است
گر نیست اسب تازی و نه مشربۀ بلور.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 198).
، ظرفی بزرگ و غالباً مسین برای حمل آب و غیره. ظرفی است مسین دسته دار استوانه ای شکل که زنان در حمام بدان آب بر سر ریزند و آن را مشرفه نیز نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ بَ)
مؤنث خشب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
ده مخروبه ای است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد اصفهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
غربال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خربات، فساد در دین. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
مخفف خرابه است که ویرانه باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
نام سرزمینی است بحوالی ضربه و بدانجا معدنی است که آنرا معدن خربه نامند. ابومنذر گوید خربه دختر قنص بن معدبن عدنان مادر بکر دختر ربیعه بن نزار بود که بدین سرزمین فرودآمد و نام او بر آنجا بماند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
عیب، شرمگاه، خواری. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خربات در هر سه معنی
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ بَ)
مؤنث خرب، جای ویران و ناآباد. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خرب، خربات، خرائب
جای ویران و ناآباد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، هیئه خارب. (منتهی الارب). ج، خرب
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
فساد در دین. (منتهی الارب) ، هر ثقبۀ مدوری، وسعت شکافتگی گوش. ج، خرب، خروب، اخراب، سوراخ سوزن. ج، خرب، خروب، اخرب، سوراخ کون. ج، خرب، خروب، اخراب، دستۀ توشه دان یا توشۀ آن. ج، خرب، خروب، اخراب، ظرفی که شبان در آن توشۀ خود می نهد. ج، خرب، خروب، اخراب، مغاکچۀ سرین. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خرب، خروب، اخراب
لغت نامه دهخدا
(خِبَ)
نوع خرابی و هیئت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ بَ)
آبخور. جای آب خوردن. موضعی که مردمان از آن آب می خورند. ج، مشارب. (از ناظم الاطباء). و رجوع به معنی آخر مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَبَ / مَ رُ بَ)
زمین نرم همیشه گیاه، دریچه و پرواره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیش دالان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صفه. (اقرب الموارد) ، یک مشت آب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). غرفه. (اقرب الموارد). ج، مشارب. (ناظم الاطباء) ، آبخور بر جوی، یا عام است. ج، مشارب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ بَ)
ساغر. (زمخشری). جای آب. (از مهذب الاسماء). کوزۀ آب و آنچه بدان آب خورند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که بوی آب خورند. سقایه. (ترجمان القرآن). ظرفی که از آن آب خورند. (غیاث). ظرف که بدان آب آشامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). شراب دان. جای آب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ بَ)
یک چوب درشت. (منتهی الارب). ج، خشبات
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
واحد خشرم یعنی یک مگس انگبین و یک زنبور. (منتهی الارب).
- واحد خشارم الراس، یعنی یک غضروف بینی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ شراب، بمعنی هرچه از مایعات نوشیده شود یعنی محتاج به جویدن نباشد، خواه حرام باشد و خواه حلال و فقیهان آنرا به آشامیدنیهائی که به اجماع یا برحسب اختلاف حرام شده است، اختصاص داده اند. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). جمع واژۀ شراب که بمعنی مطلق هرچیز رقیق است از جنس خوردنی و آشامیدنی مثل آب و شیر و خمر و شهد و غیره. (غیاث اللغات) (آنندراج). آشامیدنیها که در آن شکرکنند. (بحر الجواهر). شرابها و شربتها. و در فقه درباب اطعمه و اشربه، مایعات حرام بر پنج گونه است: 1- شراب و هر مسکری. 2- خون جهنده از رگ حیوان و خون جانوران ناپاک. 3- هر مایعی که در آن نجاستی داخل شود. 4- اعیان نجس مانند بول حیوانات حرام گوشت. 5- شیر حیوانات حرام گوشت. رجوع به شرایع ص 236 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بریدن و اندام اندام جدا کردن چیزی را گویند. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
خوب و نیکو نکردن کار را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَجْ جُ)
جنبیدن و مضطرب گردیدن آب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَرَ بَ)
آشفتگی سخن. (از ناظم الاطباء). سردرگمی سخن. (از منتهی الارب) ، یاوه گویی. (از منتهی الارب). عدم ارتباط کلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ مَ)
نام یک وادی در نزدیکی آبی که به بحر خزر می ریزد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ هَُ)
آواز کردن در خوردن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). منه، خشرمت الضبع، آواز کرد کفتار در خوردن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
طبیعت، طبیعت شمشیر که ساخت نخستین آن باشد. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
جمع شارب، آبخورها بروت ها بسیارنوشی، کاسه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده بسیارنوشی، کاسکه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
فساد در دین، وسعت شکافتگی گوش عیب، شرمگاه، خواری عیب، شرمگاه، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
زمین نرم، آبخورد آبشخور، پرواره، پیشدالان مشربه در فارسی آبخوری غولین سبوی دهان فراخ باز برغ نکژده (مشربه سفالین) زمین نرمی که در آن همیشه گیاه باشد، غرفه ای که در آن آشامیدنی صرف کنند پرواره، پیش دالان، یک مشت آب، آبخور برجوی و یا عام است، جمع مشارب. آنچه بدان آب نوشند، ظرف دراز دهن گشاد دسته دار که در آن آب ریزند. توضیح باین معنی در تداول بفتح میم تلفظ شود و صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزربه
تصویر خزربه
یاوه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشربه
تصویر اشربه
نوشیدنیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشربه
تصویر مشربه
((مَ رَ بِ))
آب خور، جای آب خوردن، زمین نرمی که در آن همیشه گیاه باشد، غرفه ای که در آن آشامیدنی صرف کنند، پیش دالان، یک مشت آب، آبخور پر جوی و یا عام است، جمع مشارب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشربه
تصویر اشربه
((اَ رَ بِ))
جمع شراب، آشامیدنی ها، نوشیدنی ها
فرهنگ فارسی معین
آبخوری، تنگ، پرواره، گیاه زار
فرهنگ واژه مترادف متضاد