ولایت در زمان هخامنشیان، خشتره. خشتک. خشت کوچک. (یادداشت بخط مؤلف) : خروش و خرشه و خشخاش و خشت و خشتر و خم خر و خروس و خراسان و خرس و خربیواز. (از فرهنگ اوبهی)
ولایت در زمان هخامنشیان، خشتره. خشتک. خشت کوچک. (یادداشت بخط مؤلف) : خروش و خرشه و خشخاش و خشت و خشتر و خم خر و خروس و خراسان و خرس و خربیواز. (از فرهنگ اوبهی)
قسمت میانی شلوار که دو پاچۀ آن به هم وصل می کند یا تکه پارچه ای که در این قسمت دوخته می شود، تکه پارچه ای که در زیر بغل لباس دوخته می شد، برای مثال پر زر و در گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
قسمت میانی شلوار که دو پاچۀ آن به هم وصل می کند یا تکه پارچه ای که در این قسمت دوخته می شود، تکه پارچه ای که در زیر بغل لباس دوخته می شد، برای مِثال پُر زَر و دُر گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
شَباهَنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود تیشتَر، سِتارۀ صُبح، سِتارۀ سَحَر، سِتارۀ سَحَری، کارِوان کُش، قَدرِ اَوَّل، شِعرا، شِعریٰ، شِعرایِ یَمانی، عَبور
کسی که پلک چشمش به طور مادرزاد یا در اثر زخم و جراحت دریده یا برگشته باشد، کفته پلک، در علوم ادبی در علم عروض فاعلن که از افتادن حرف اول و پنجم مفاعیلن باقی می ماند
کسی که پلک چشمش به طور مادرزاد یا در اثر زخم و جراحت دریده یا برگشته باشد، کفته پلک، در علوم ادبی در علم عروض فاعلن که از افتادن حرف اول و پنجم مفاعیلن باقی می ماند
تشتر. نام میکائیل است. گویند که رسانیدن روزی خلق حواله بدوست. (برهان). نام میکائیل که حوالۀ ارزاق و امطار به اوست. (رشیدی). نام میکائیل است که رسانیدن باران و روزی خلق محول به اوست. (انجمن آرا) (آنندراج). نام میکائیل است. (لغت فرس اسدی ص 152) (شرفنامۀ منیری) (اوبهی) (ناظم الاطباء). نام حضرت میکائیل. (از سروری) (از صحاح الفرس) (جهانگیری) (حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی) (از معیار جمالی). ورجوع به شعوری ج 1 ورق 163 و تشتر شود: بشتر راد خوانمت پرگست او چو تو کی بود پگاه عطا. دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 152) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). میرساند بخلق دست تو رزق بی تقاضا و منت بشتر. شمس فخری (از رشیدی و انجمن آرا). گرچه بشتر را عطا باران بود مر ترادر و گهر باشد عطا. (از رشیدی و سروری و انجمن آرا و دیگران) نام فرشته ای است موکل باران و نباتات. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). ظاهراً با مادۀپیشین یکی باشد که مصحف تشتر است.
تشتر. نام میکائیل است. گویند که رسانیدن روزی خلق حواله بدوست. (برهان). نام میکائیل که حوالۀ ارزاق و امطار به اوست. (رشیدی). نام میکائیل است که رسانیدن باران و روزی خلق محول به اوست. (انجمن آرا) (آنندراج). نام میکائیل است. (لغت فرس اسدی ص 152) (شرفنامۀ منیری) (اوبهی) (ناظم الاطباء). نام حضرت میکائیل. (از سروری) (از صحاح الفرس) (جهانگیری) (حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی) (از معیار جمالی). ورجوع به شعوری ج 1 ورق 163 و تشتر شود: بشتر راد خوانمت پرگست او چو تو کی بود پگاه عطا. دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 152) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). میرساند بخلق دست تو رزق بی تقاضا و منت بشتر. شمس فخری (از رشیدی و انجمن آرا). گرچه بشتر را عطا باران بود مر ترادر و گهر باشد عطا. (از رشیدی و سروری و انجمن آرا و دیگران) نام فرشته ای است موکل باران و نباتات. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). ظاهراً با مادۀپیشین یکی باشد که مصحف تشتر است.
بشترم. ورم و آماس و دمیدگی و جوش باشد که بر بدن و اندام آدمی برآید و آن را به عربی شرا گویند. (برهان). دمیدگی اندام. (شرفنامۀ منیری). جوششی که بواسطۀ فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ سازد و خارش کند و بشترم نیز گویند و بتازی شرا خوانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). جوششی باشد که بواسطۀ حرارت و افساد خون بر اندام مردم برآید و به تازی شرا گویند. (جهانگیری). شرا و جوشش و دمیدگی که بر بدن و اندام آدمی بهم رسد. (ناظم الاطباء). جوششی که بواسطه فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ کند. (رشیدی). و رجوع به بشترم و بشتری شود
بشترم. ورم و آماس و دمیدگی و جوش باشد که بر بدن و اندام آدمی برآید و آن را به عربی شرا گویند. (برهان). دمیدگی اندام. (شرفنامۀ منیری). جوششی که بواسطۀ فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ سازد و خارش کند و بشترم نیز گویند و بتازی شرا خوانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). جوششی باشد که بواسطۀ حرارت و افساد خون بر اندام مردم برآید و به تازی شرا گویند. (جهانگیری). شرا و جوشش و دمیدگی که بر بدن و اندام آدمی بهم رسد. (ناظم الاطباء). جوششی که بواسطه فساد خون و غلبۀ صفرا بر اندام برآید و بشره را سرخ کند. (رشیدی). و رجوع به بشترم و بشتری شود