جدول جو
جدول جو

معنی خشانی - جستجوی لغت در جدول جو

خشانی
(خِشْ شا)
منسوب به خشان که بطنی است از مدحج. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشانی
تصویر وشانی
زر غیرخالص که از آن در خراسان سکه می زده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
آدرس، علامتی که میان دو نفر تعیین شده باشد، علامتی که با آن کسی یا چیزی را بشناسند، نام ونشان، علامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشانی
تصویر کشانی
از مردم کشان، برای مثال کشانی هم اندر زمان جان بداد / چنان شد که گفتی ز مادر نزاد (فردوسی - ۳/۱۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشانی
تصویر کشانی
جذابیت، گیرایی، کشش
فرهنگ فارسی عمید
(خَتْ تا)
شغل ختنه کردن. (از ناظم الاطباء). عمل ختنه کردن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
زر ده هفت، و آن زری بوده رائج که در قدیم در ملک خراسان سکه میکرده اند. (برهان). زری بوده در قدیم رائج وآن را ده هفت میگفتند و آن خالص نبوده مانند ده دهی، و ده دینار آن هفت دینار بوده و سه دینار غل و غش داخل آن میکردند. شیانی. (انجمن آرا). رشیدی نویسد صحیح شیانی است. (فرهنگ فارسی معین). مسکوک زری که 3% بار داشته. زر ده هفت. (فرهنگ فارسی معین) :
چون تو نیم که خدمت مهتر کنی و کهتر
ازبهر دو وشانی وزبهر یک دو آری.
منوچهری.
هرکو رهیش گشت چو من بنده از آن پس
از علم و هنر باشد دینار وشانیش.
ناصرخسرو.
رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
علامتی که تمیز دهد چیزی را از دیگر چیزها. نشانه و علامتی که بدان چیزی یا کسی یا جائی را بازشناسند: اکنون دو راه... پدید کرده می آید و آن را نشانی هاست که بدان نشانی ها بتوان دانست نیکو و زشت. (تاریخ بیهقی ص 96). گفت حق تعالی بنده ای دوست گرفته، گفت آن چه نشانی دارد. (قصص الانبیاء ص 53).
گفت جوحی را پدر ابله مشو
گفت ای بابا نشانیها شنو
این نشانی ها که گفت او یک به یک
خانه ما راست بی تردید و شک.
مولوی.
، آنچه دلالت بریادداشت کند و آنچه یادآرد. (ناظم الاطباء). علامت. علامتی که تذکار امری را برجای نهند. نشانه: چون برخاست (از خواب) از کسان پرسید که مرا چه افتاد دوش گفتند ندانیم تو به شب اندر خاستی مدهوش و موزه پوشیدی و برفتی تا سحرگاه پس یاد آمدش که نشانی در موزه نهاده بوده بازجست و بیافت. (مجمل التواریخ)، علامتی و رمزی که بین دو کس باشد:
باز نشانی فرست تا برساند
باقی این خط مرا بغیر تعنف.
سوزنی.
، علامت مخصوص که بر روی گذرنامه ها یا شناسنامه ها گذاشته می شود و نشانی را بیشتر از رنگ مو یا چشم یا اثرهای بریدگی یا زخم در چهره معین می کنند. (از لغات فرهنگستان). صفت بارز و علامت مشخص هیأت و قیافۀ هرکس، قرینه. امارت. (لغات فرهنگستان). اماره. (یادداشت مؤلف).
- نشانی ها، قرائن و امارات. (لغات فرهنگستان).
، نشانه. نشان. دلیل. حجت. علامت. آیت:
افسر به دست خویش پدر بر سرت نهد
و این را نشانی آنکه تو زیبای افسری.
فرخی.
پس آنکه مردنی است می میراند و آن دیگر را می گذارد تا وقت موعود دررسد و در این علامتها ونشانی هاست از برای جمعی که اهل فکر و اندیشه اند. (تاریخ بیهقی ص 307).
این نشانی ها ترا بر وعده ایزد گواست
چرخ گردان این نشانیها برای ما کند.
ناصرخسرو.
، وصف و رسم و حد و عنوان کسی یا چیزی. صفت. وصف. نعت. نشان. نشانه. علامت. (یادداشت مؤلف) :
هرچ آورد به دست همه بهرۀ تو است
و این اندر او نشانی کلب معلم است.
سوزنی.
هرگز نشان ز چشمۀ کوثر شنیده ای
کو را نشانی از دهن بی نشان تست.
سعدی.
، نشان. سراغ. آدرس. (یادداشت مؤلف)، ردّ. اثر. علامت. نشان و علامتی که بر وجود چیزی یا کسی دلالت کند:
تن خسته و کشته چندی کشید
ز بهرام جائی نشانی ندید.
فردوسی.
نشانی ز پیروز خسرو بجست
بیاورد بیگانه مردی درست.
فردوسی.
گر نیست یخین چون که چو خورشید برآید
هرچند که جویند نیابند نشانیش.
ناصرخسرو.
- نشانی به آنکه، نشانی بر آنکه، به علامت و قرینۀ آن که:
آخر گیتی است نشانی بر آنک
دفتر دلها ز وفا پاک شد.
خاقانی.
- نشانی به آن نشان یا نشانی به آن نشانی، به آن علامت و قرینه و دلیل و امارت:
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز برکنارۀ لعلت نشان ماست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
علی احمد مهر کن دهلوی (مولانا...) از پارسی گویان و صوفیان هند است. و به روایت مؤلف روز روشن ’در عهد محمد اکبر پادشاه در (سلک) منشیان شاهی کار می کرد و به عهد جهانگیری... بر مناصب علیا عروج نمود، میان او و فیضی فیاضی مطارحه و مناظره می ماند و در فن مهرکنی وی و پدرش نادره کار بودند’ وفات او را به اختلاف روایات بین سالهای 1018 تا 1025 هجری قمری نوشته اند. او راست:
دوست آن است کو معایب دوست
همچو آئینه رو برو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
پشت سر رفته مو به مو گوید.
مرا هر شب چو دزدان خواب گرد چشم تر گردد
دلم را با غمت بیدار بیند زود برگردد.
(از تذکرۀ حسینی ص 347) (مجمعالفصحا، ج 4 ص 150) (ریاض العارفین ص 155) (نگارستان سخن ص 121) (مقالات الشعراء ص 711) (روز روشن ص 820) (فرهنگ سخنوران ص 602) (قاموس الاعلام ج 6)
جلالی زاده مصطفی چلبی از شاعران عثمانی است و به سال 974 هجری قمری درگذشته است. رجوع به قاموس الاعلام ج 6 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ یِ)
دهی است از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان، واقع در 21000گزی شمال باختر شهر تویسرکان. منطقه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 1290 تن سکنه است. آب آنجا از دره، رود خانه محلی و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی، میوه، عسل و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. سرچشمۀ کرزان رود از این ده شروع میشود. نزدیکترین راه تویسرکان به همدان و خط سیم تلفن از ده در حدود 12000 گز است. تابستان از ایل قربانعلی به ارتفاعات این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
منسوب به کشان یا کشانیه و آن شهری بوده است از بلاد سغد سمرقند و در شمال وادی سند قرار داشته و میان آن و سمرقند دوازده فرسنگ بوده است. (از ترجمه فتوح البلدان محمد ابراهیم آیتی ص 69). منسوب به ولایت کشان. (ناظم الاطباء) :
زمین کشانی و ترکان و چین
ترا باشد آن همچو ایران زمین.
دقیقی.
سپه دید چندان که دریای روم
از ایشان نمودی چویک مهره موم
کشانی و سکنی و وهری سپاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه.
فردوسی.
ز سغد و کشانی سپه برگرفت
جهانی بدو مانده اندر شگفت.
فردوسی.
در خاطر چنین می آید که حضرت ایشان کشانی اند وقت صبح بودکه به کشانی رسیدند. (انیس الطالبین ص 153). رجوع به کشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
عمل خواندن. (یادداشت بخط مؤلف). مزید مؤخر است.
- دعاخوانی، عمل خواندن دعا.
- روضه خوانی، عمل روضه خواندن.
- ریزه خوانی، کنایه از ایراد گرفتن. لغز گفتن. مسائل کوچک را مورد توجه قرار دادن و بر آن عیب گرفتن
لغت نامه دهخدا
(خَشْ شا)
حجاج بن محمد خشابی رازی از اهل حدیث بود و به این نسبت معروف است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
درشت گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خشن. مخشنه، خشونه، خشنه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خزان و پائیز. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) :
آب انگور خزانی را خوردن گاه است.
منوچهری.
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزانی است بهارش مبین.
نظامی.
کدام باد بهاری وزید در آفاق
که باز در عقبش نکبت خزانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. واقع در یازده هزارگزی شمال باختری مرزبانی و سه هزارگزی شمال راه فرعی مرزبانی به کرمانشاه. این ناحیه در دامنه واقع، سردسیر و دارای 145 تن سکنه می باشد که کردی و فارسی زبانند. آب آن از چشمه و محصولاتش: غلات، حبوبات، دیمی و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گلیم وجاجیم بافی گذران می کنند و در فصل خشکی می توان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
اسحاق بن ابراهیم بن جریر بشانی از مردم بشان مروبود. پیری نیکوکار بود و پیش از 280 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 1 صص 125- 126) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نسبت به بشان است که قریه ای از قرای مرو بوده. (ازسمعانی) (از اللباب ج 1 ص 125). رجوع به بشان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
حالت رخشان. صفت رخشان. رخشندگی. درخشندگی. تابناکی. تابندگی. تلألؤ. لمعان. درخشانی. بریق. براق. (یادداشت مؤلف) :
فروتر ز کیوان ترا اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.
ابوشکور بلخی.
دوان شد به بالین او اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.
فردوسی.
خواجه و سید سادات رئیس الرؤسا
همچو خورشید به بخشندگی و رخشانی.
منوچهری.
سالها باید که تا ازآفتاب
لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب.
مولوی.
و رجوع به رخشان شود، صیقلی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
حالت و چگونگی لخشان
لغت نامه دهخدا
تصویری از لخشانی
تصویر لخشانی
لخشان بودن لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنی
تصویر خشنی
زن فاجره، زن فاحشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشان
تصویر خشان
جمع خشن، درشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشای
تصویر خشای
خوش کننده، خوش آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانی
تصویر شانی
درم ده هفت که در قدیم رایج بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانه
تصویر خشانه
درشتی زبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانت
تصویر خشانت
درشتی زبری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به (کشانیه) از اهل کشانیه. منسوب به کشان توضیح: در شاهنامه بصورت اسم آمده: (کشانی هم اندر زمان جان بداد تو گویی که هرگز ز مادر نزاد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
نشانه و علامتی که بدان چیزی یا کسی یا جائی را باز شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
مسکوک زری که 3 بارداشته زرده هفت و آن مسکوکی بود رایج در خراسان قدیم: (هر کور هیش گشت چو من بنده از آن پس از علم و هنر باشد دینار و شانیش) (ناصرخسرو) توضیح رشیدی نویسد: (صحیح شیانی است چنانکه گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
((نِ))
علامتی که با آن کسی یا چیزی یا جایی را بشناسند، آدرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشانی
تصویر وشانی
((وَ))
وشانه، شیانی، یک نوع زر رایج در قدیم که هفت دهم آن خالص بود، وشانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
آدرس، آیه، آیت، محال، غیر ممکن
فرهنگ واژه فارسی سره
آدرس، نشان، اثر، یادگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوشحالی، شادمانی
فرهنگ گویش مازندرانی