جدول جو
جدول جو

معنی خشار - جستجوی لغت در جدول جو

خشار
زاج سیاه، قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود، شخار، اشخار، شخیره، قلیا، بلخچ، لخج
تصویری از خشار
تصویر خشار
فرهنگ فارسی عمید
خشار
(خُ)
آنچه به کار نیاید از هر چیزی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مردم فرومایه. یقال: فلان من الخشاره، ای دون، جو بی مغز. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، قلی. (زمخشری). قلیۀ صابون. ج، اخشار
لغت نامه دهخدا
خشار
(خُ / خَ)
پیراسته. پاک کرده. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
باغ دین و کشت دولت را به تیغ
کرد از خار و خس اعدا خشار.
فرخاری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خشار
پیراسته، پاک کرده
تصویری از خشار
تصویر خشار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشاش
تصویر خشاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خشکار
تصویر خشکار
نوعی شیرینی سنتی از آرد برنج که داخل آن، مغز گردو و دارچین قرار می دهند، آرد سبوس دار، نانی که از این نوع آرد تهیه می شد، برای مثال خشکار گرسنه را کلیج است / با سیری نان میده هیچ است (نظامی - لغت نامه - خشکار)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوار
تصویر خوار
بانگ گاو، گوساله و گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسار
تصویر خسار
زیان بردن، زیان کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمار
تصویر خمار
روبند، روپوش زنان، چادر، روسری
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رَ)
آنچه بکار نیاید از هر چیزی، خشار. (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به خشار. شود، جو بی مغز، خشار. رجوع به خشارشود، خرمای بد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ رَ)
پیراسته. پاک کرده. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
به هر مومی که باشد اهتمامش
نباشد حاجت زرع و خشاره.
شمس فخری (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
اصوات. آوازها. (منتهی الارب) ، بینی درشت و گنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضار
تصویر خضار
سبزی فروش شیرآبکی، تره نورس کبت خورک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
قلیایی که از اشنان گرفته میشود و در صابون پزی به کار میرود، نوشادر
فرهنگ لغت هوشیار
میوه ای سبز و دراز و درشت که آنرا خام می خورند بوته آن دارای ساقه های نرم و سست و برگهای دندانه دار و گلهای زرد و بر سه قسم است خیار بالنگ و چنبر و درختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوار
تصویر خوار
ذلیل، زبون، بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
می زده، شراب زده، مخمور که در چشم و سر بر اثر شراب آثاری می ماند جماعت مردم و انبوهی آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسار
تصویر خسار
گمراهی، هلاکی، زیانکاری، بدبختی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشاب
تصویر خشاب
چوب فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشاف
تصویر خشاف
پارسی تازی گشته خوشاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصار
تصویر خصار
آزار، زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزار
تصویر خزار
خز فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشان
تصویر خشان
جمع خشن، درشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشای
تصویر خشای
خوش کننده، خوش آینده
فرهنگ لغت هوشیار
آردی که سبوس آنرا نگرفته باشند، نانی که از آرد مذکور گیرند، نوعی شیرینی که از آرد مذکور سازند و در ولایات شمالی در شهرهای ساحلی بر خزر مصرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطار
تصویر خطار
نیزه جنبان، روغن زه (زیتون)، فلاخن، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبار
تصویر خبار
جمع خبار، زمین های نرم، سوراخ های کلاکموش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثار
تصویر خثار
پس مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختار
تصویر ختار
فریبنده، مکار، غدار فریبنده، نابکار فریبنده، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشر
تصویر خاشر
فرومایه از مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشار
تصویر حشار
حشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشار
تصویر بشار
گرفتار وپای بند، عاجز، محبوس
فرهنگ لغت هوشیار
دور ریختنی، فرومایه (خشار برابربا رفته یا روفته و پیراسته پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشگار
تصویر خشگار
نانی که نخاله آرد آن گرفته نشده مقابل میده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشار
تصویر فشار
اختناق
فرهنگ واژه فارسی سره