جدول جو
جدول جو

معنی خسیسه - جستجوی لغت در جدول جو

خسیسه
(خَ سَ)
فرومایگی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: رفعته من خسیسته، برداشتم او را از فرومایگی او، ای فعلت به فعلا یکون فیه رفعته. (منتهی الارب).
- خسیسهالناقه، دندانهای ماده شتر. (منتهی الارب). و یقال: ’جاوزت الناقه خسیستها’ و ذلک فی السنه السادسه اذا القت ثنیتها. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خسیسه
(خَ سَ)
مؤنث خسیس. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خسائس، خساس. رجوع به ’خسیس’ شود
لغت نامه دهخدا
خسیسه
فرومایگی
تصویری از خسیسه
تصویر خسیسه
فرهنگ لغت هوشیار
خسیسه
((خَ س))
مؤنث خسیس، جمع خسایس
تصویری از خسیسه
تصویر خسیسه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دسیسه
تصویر دسیسه
مکر و حیلۀ پنهانی، کاری که پنهانی و از روی مکر و دشمنی انجام بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
بخیل، فرومایه، پست، لئیم، رذل، دنی، سفله
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
فرومایگی. پستی. رذالت. حقارت. خست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ سَ)
آنچه اسب به وی تعلل کند. (منتهی الارب) ، مال اندک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، اسب دوانی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ سِ)
دهی است از دهستان میان آب شهرستان اهواز. دارای 750 تن سکنه. آب آن از رود خانه کرخه و چاه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی قالیچه و جاجیم بافی است. راه در تابستان اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ خفرج ترکی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
آنچه از دشمنی که پنهان شده باشد. (از اقرب الموارد) ، مکر و حیله، و گویند این معنی مولد است، نیت و قصد مخفی، شبهۀ خبیث و پلید. (از اقرب الموارد). و رجوع به دسیسه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
خسیس ترین. منه: خسیعهالقوم، خسیس ترین قوم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
چشم برکنده. (منتهی الارب) ، چاهی که در زمین سنگناک کنند و آب آن جوش زند و قطع نشود. ج، خسف. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
خسیس شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از مصادر زوزنی) ، حقیر شدن. خوار شدن. (از مصادر زوزنی) ، ناکس شدن. فرومایه شدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
فرومایگی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخن چینی کردن میان مردم و یقال: بس عقاربه، ای ارسل نمائمه و آذاه. (منتهی الارب). بس ّ. (منتهی الارب). رجوع به بس ّ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
غنیمت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ سی سَ / سِ)
دسیسه. مکر. حیله. توطئه. فتنه. عداوت. ج، دسائس، دسایس. و رجوع به دسیسه شود.
- دسیسه باز، حیله باز. مکار. فتنه گر.
- دسیسه بازی، عمل دسیسه باز.
- دسیسه کار، توطئه چین. مکار. فریب کار.
- دسیسه کاری، عمل دسیسه کار.
- دسیسه کردن، توطئه کردن. توطئه چیدن
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
پست یا آرد، و یا قروت مطحون که با روغن یا زیت خورند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آرد یا سویق یا کشکی که بروغن یا زیت درآمیزند. (از اقرب الموارد). ج، بسس. (از متن اللعه).
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
سخن چینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمیمه. سعایت. (اقرب الموارد) (از المنجد). ج، نسائس، فتنه انگیزی بین مردم. ایکال بین الناس. (از اقرب الموارد) ، تری که بر سر هیزم گرد آید در سوختن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نسیس، سرشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبیعت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بقیۀ جان. (ناظم الاطباء). گویند: بلغ منه نسیسته، یعنی قریب به مرگ رسید. (از منتهی الارب). نسیس. رجوع به نسیس شود. ج، نسائس
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ / سِ)
منازعه. مناقشه. مباحثه. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری) (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : ابوعبداله خفیف را با موسی بن عمران جیرفتی خویسه افتاد. (از نفحات الانس جامی از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
ناکس، فرومایه، دون، پست، حقیر، رذل، سبکمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسه
تصویر خیسه
بیشه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسیسی
تصویر خسیسی
دون همتی پستی فرومایگی، ممسکی زفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خساسه
تصویر خساسه
خسیس شدن، حقیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسیسه
تصویر دسیسه
آنچه از دشمنی که پنهان شده باشد، مکر و حیله را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسیسه
تصویر دسیسه
((دَ س))
حیله و مکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
((خَ))
فرومایه، بخیل، جمع خساس، اخسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
کنس
فرهنگ واژه فارسی سره
پنهان کاری، تبانی، تلبیس، توطئه، دستان، دوزوکلک، فتنه انگیزی، فریب، نقشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
Miserly, Tightfisted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خوراکی که به نحو احسن پخته شود، نوعی غذا، ناحیه ی نواری شکل کوچک از هر سطحی باریکه ی نوار مانند از
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
скупой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
geizig, Geizhals
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
скупий , скупий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
skąpy, skąpiec
دیکشنری فارسی به لهستانی