جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خسیسه

خسیسه

خسیسه
مؤنث خسیس. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خَسائس، خساس. رجوع به ’خسیس’ شود
لغت نامه دهخدا

خسیسه

خسیسه
فرومایگی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: رفعته من خسیسته، برداشتم او را از فرومایگی او، ای فعلت به فعلا یکون فیه رفعته. (منتهی الارب).
- خسیسهالناقه، دندانهای ماده شتر. (منتهی الارب). و یقال: ’جاوزت الناقه خسیستها’ و ذلک فی السنه السادسه اذا القت ثنیتها. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

دسیسه

دسیسه
مکر و حیلۀ پنهانی، کاری که پنهانی و از روی مکر و دشمنی انجام بدهند
دسیسه
فرهنگ فارسی عمید

بسیسه

بسیسه
پست یا آرد، و یا قروت مطحون که با روغن یا زیت خورند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آرد یا سویق یا کشکی که بروغن یا زیت درآمیزند. (از اقرب الموارد). ج، بُسُس. (از متن اللعه).
لغت نامه دهخدا