- خسک
- خار کوچک، خس خار، خارسه پهلو، خار فلزی سه گوشه که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
معنی خسک - جستجوی لغت در جدول جو
- خسک ((خَ سَ))
- خار کوچک، خس، خار، خار سه پهلو، خار فلزی سه گوش که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
- خسک
- خارخسک، گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد، خنجک، حسک، سه کوهک، شکوهنج، سکوهنچ، سیالخ، جسمی
خس و خاشاک، خار فلزی سه گوشه ای که هنگام جنگ بر سر راه دشمن می ریختند،برای مثال خسک بر گذرگاه کین ریختند / نقیبان خروشیدن انگیختند (نظامی5 - ۸۳۴) ، عدو را به جای خسک در بریز / که احسان کند کند دندان تیز(سعدی۱ - ۷۳)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تخم کاجیره
تخم کاجیره
کتاب
گوش بریده، خردگوش، کر، شتر خروس (نرینه شترمرغ)
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
رشته و ریسمان تابیده
تربت
محنت نرج بلا
خشم گرفتن، عداوت کردن، کینه و دشمنی پارسی تازی گشته خسک خار خسک
آنچه طبقه ظاهری زمین را تشکیل داده گیاهها و درختان را میرویاند، بمعنی زمین و کشور هم میگویند آنچه که بخشی از سطح کره زمین را پوشانده موجب رویاندن نباتات شود تراب، زمین، مملکت کشور، قبر گور، فروتن متواضع سلیم النفس، چیز بی قدر و قیمت بکار نیامدنی
حاکم، رئیس، عامل
فشردن گلو، خفه کردن فشردگی گلو خفگی
نشان، خال لکه داغ، نقطه، خال، خال سفیدی که در چشم افتد، نشانی که با سر چوب یا با انگشت در زمین کشند
مقابل تر، آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد آنچه که رطوبت و نم نداشته باشد یابس بی نم مقابل تر مرطوب، آنچه که فاقد آب باشد بی آب مقابل آبدار مرطوب، گیاه پژمرده بی ثمر، خالص سره زر خشک، خسیس ممسک. یا خشک و خالی. فقط تنها: (ببوسه خشک و خالی قناعت کرد)
تخمه که در گلو آید جخج
ستیهیدن
خرس کوچک خرس کوچک بچه خرس، نوعی بازی و آن چنان باشد که خطی بکشند و شخصی در میان خط بایستد و دیگران آیند و او را زنند و او پای خود را بجانب ایشان افشاند بهر کدام که پای او بخورد او را بدورن خط بجای خود آورد، قالی ضخیم و پشم بلند و سنگین و بد نقشه
پشمباف بد
زفتی زفتگری ناخن خایی پنبه
جراحت، ریش
کاشفیه از گیاهان (گویش اسپهانی)
نقصان، کمی
دور کردن از کسی
خسر (من باب تحبیب)
زیانکاری، نقصان مایه
خساست، فرومایگی، نامردی، فروده، ناکسی
تاک (طاق)
دف و دایره کوچکی که چنبرآن از برنج یا روی باشد
خوشا بحال، نیک و خرم باد سرد، ضد گرم سرد مطبوع هوای خنک، خوب خوش نیک، تر تازه، صفت تحسین را رساند خوشا، نیکا، حبذا، خنکا خ
مشک، آوند چرمین که در آن آب حمل می کنند ظرفی چرمین که در آن آب روغن شیره و جز آن کنند مشک. یا خیک اش پر است. سیر است
حیوانیست معروف اهلی و فربه، بدنش دارای گوشت و چربی بسیار، پوست بدنش ضخیم و مودار و دست وپای کوتاه و چشم های کوچک دارد پستانداری از راسته سم داران که تیره خاصی بنام (تیره خوکان) بوجود آورده. این جانور در هر دست و پا دارای 4 انگشت است و همه چیز میخورد. بدنش دارای چربی بسیار و پوستش ضخیم و دارای موست. یا خوک دریایی. (دلفین)، یا خوک وحشی. گونه ای خوک که دارای جثه سنگین و بینی پهن است در جنگلهای باتلاقی میزید و شب بجستجوی شکار میرود. دندانهای نیش وی از طرفین دهان بیرون آمده و آلت دفاعی خطرناکی را تشکیل میدهد. این جانور بمحصولات زراعتی خسارت بسیار وارد میکند. یا خوک هندی. پستانداری کوچک از راسته جوندگان علفخوار دارای پشمهای ریز و پوزه پهن و پاهای کوتاه خوکچه، شخص چاق بسیار فربه