جدول جو
جدول جو

معنی خسروگرد - جستجوی لغت در جدول جو

خسروگرد
(خُ رَ / رُو گِ)
دهی است از دهستان قصبه بخش حومه شهرستان سبزوار، واقع در ده هزارگزی باختر سبزوار و دوهزارگزی شمال شوسۀ سبزوار به شاهرود. جلگه، معتدل، آب از قنات و محصول آن غلات و پنبه و زیره و شغل اهالی زراعت و راه اتومبیل رو است. از آثار باستانی بدانجا برجی است که از زمان قدیم ساخته شده و بنام میل خسروگرد معروف است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). و رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران ص 399 و ’انجمن آرای ناصری’ و ’آنندراج’ شود: شهرکی است از خراسان بنزدیک سبزوار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خسروشاد
تصویر خسروشاد
(پسرانه)
پادشاه شاد و خرم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسروزاد
تصویر خسروزاد
(پسرانه)
زاده پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسروداد
تصویر خسروداد
(پسرانه)
داده پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرگرد
تصویر سرگرد
افسر ارتش بالاتر از سروان، یاور
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رَ / رُو جِ)
نام شهرکی بوده بحوالی نیشابور و قصبۀ بیهق (از اعمال نیشابور) بین این شهر و قومس قرار داشته است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
دوران سر. (آنندراج). دوار. سرگیجه
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
درجه ای است در آرتش بالاتر از سروان و پایین تر ازسرهنگ دوم و علامت آن یک ستارۀ هشت پر بزرگ است که روی هر یک از دو دوش دارندۀ این درجه دوخته میشود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، واقع در چهل و پنج هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و سی و شش هزارگزی راه عمومی، کوهستانی، سردسیر، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و مختصر برنج، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ گِ)
قریه ای از قرای جام است و لسترنج درباره آن چنین گوید: نام یکی از شهرهای مهم خواف است، این نام شهر خرجرد مشهور است ولی ابن حوقل آنرا بصورت خرگرد ضبط کرده، همچنین شهر فرگرد در یک منزلی خاور خرگرد که یاقوت آنرا فرجرد و فلجرد ضبط نموده است کوسوی یا کوسویه نزدیک برود خانه هرات و در شمال خرگرد واقع و بزرگترین این هر سه شهر بود و یک سوم شهر بوشنج که مجاور آن و خراسان بود وسعت داشت. (از سرزمینهای خلافت شرقی ص 383). تولد جامی در خرگرد اتفاق افتاده است، و این خرگرد از نواحی ولایت جام است و این آن قصبه ای نیست که در اطراف مقبرۀ شیخ احمد جام (ژنده پیل) بنام تربت جام وجود دارد. (حاشیۀ ص 562 تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 ترجمه حکمت). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده: دهی است از دهستان رودمیان خواف شهرستان تربت حیدریه، واقع در 6هزارگزی جنوب خاوری رودسر راه شوسۀ عمومی تربت حیدریه به نیازآباد. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل، آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن اتومبیل رو است. در این آبادی بنائی است قدیمی که در آن شاهرخشاه دارالخلافه داشته است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وُ گِ)
بروجرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گِ گِ)
نام شهری بود واقع درساحل جیحون:
بتندی براه اندر آورد روی
بسوی گروگرد شد جنگجوی.
فردوسی.
سپهبد چو لشکر برو گرد شد
از آتش براه گروگرد شد.
فردوسی.
گروگرد بودی نشست تژاو
سواری که بودیش با شیر تاو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سُ گِ)
دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 101 تن سکنه است. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات، چغندر، کنجد و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کِ رُوْ گِ)
نام شهری بحدود جیحون، گروگرد هم گفته اند. (لغت شاهنامه ص 218)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ناحیه ای است بخراسان و در آنجا مدرسه ای و مسجد جامعی وجود دارد که ظاهراً در قرن نهم ساخته شده اند. (از تاریخ صنایع ایران تألیف دکتر ج کریستی ویلسون ترجمه فریار ص 234)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو جِ)
منسوب به شهر خسروجرد نزدیک بیهق. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُ وِ گُ)
وی از غلامان مملوک حاجی ابراهیم خان اعتضادالدوله شیرازی بود و بعد از ف تنه آن ایام چندی بملازمت اسداﷲخان ولد حاجی بسر برد و در خدمت نواب شاهزاده محمدتقی میرزا مقرری و جامگی خوار شد و مدتی بزیست و این بیت از اوست:
دل از خدنگ تو مجروح گشت و می ترسم
ز مرهمی که بر او کار نیشتر نکند.
(از مجمعالفصحاء ج 2 ص 110)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو گُ هََ)
شاهزاده. از نژاد شهان. از نژاد خسروان:
سه خواهر ز یک مادر و یک پدر
پریچهره و پاک و خسروگهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فَنْ نا خُ رَ گِ)
شیراز، به عهد دیلم چنان بود از آبادانی که جای سپاهیان در شهر نماند، پس عضدالدوله بیرون از شهر جایی ساخت و آن را ’گرد فناخسرو’ نام نهاد و بازاری نیکو در میان ایشان بساخت، و پس چنان خراب شد که این گرد فناخسرو اکنون مزرعتی است. (فارسنامۀ ابن بلخی). نام این محل را حمداﷲ مستوفی در نزههالقلوب ’فناخسروگرد’ آورده. در این ترکیب و ترکیب های مشابه مانند دارابگرد و داراگرد. لفظ ’گرد’به کسر اول به معنی شهر است. رجوع به داراگرد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسروفر
تصویر خسروفر
با فر و شکوه پادشاه پادشاه فر
فرهنگ لغت هوشیار
درجه ایست در آرتش بالاتر از سروان و پایین تر از سرهنگ دوم و علامت آن یک ستاره هشت پربزرگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرد
تصویر سرگرد
((~. گُ))
افسری که درجه اش بالاتر از سروان و پایین تر از سرهنگ دوم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بروگرد
تصویر بروگرد
بروجرد
فرهنگ واژه فارسی سره
یاور، افسر، فرمانده گردان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برگش
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی