جدول جو
جدول جو

معنی خست - جستجوی لغت در جدول جو

خست
خسیس بودن، فرومایگی، پستی
تصویری از خست
تصویر خست
فرهنگ فارسی عمید
خست
(خَ)
ناحیتی بوده است از بلاد فارس نزدیک دریا. (از یاقوت در معجم البلدان) :
خوار باد و خسته دل بدخواه جاه و دولتش
گر به بغداد است و ری یا در طخارستان وخست.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
خست
(خُ)
قرار. آرام. (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، آستین جامه. (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
خست
خساست، فرومایگی، نامردی، فروده، ناکسی
تصویری از خست
تصویر خست
فرهنگ لغت هوشیار
خست
((خِ سَّ))
پستی، فرومایگی، تنگ چشمی
تصویری از خست
تصویر خست
فرهنگ فارسی معین
خست
امساک، بخل، پستی، خساست، زفتی، فرومایگی، لئامت
متضاد: کرم، بخشش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خست
مرهقٌ
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به عربی
خست
Stinginess
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خست
avarice
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خست
avarizia
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خست
скупость
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به روسی
خست
Geiz
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به آلمانی
خست
скупість
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خست
skąpstwo
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به لهستانی
خست
吝啬
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به چینی
خست
কৃপণতা
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به بنگالی
خست
کنجوسی
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به اردو
خست
avaricia
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خست
ubahili
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خست
cimrilik
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خست
인색
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به کره ای
خست
けち
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خست
avareza
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خست
कंजूसी
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به هندی
خست
kekikiran
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خست
ความตระหนี่
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به تایلندی
خست
gierigheid
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به هلندی
خست
קַמצָנוּת
تصویری از خست
تصویر خست
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خسته
تصویر خسته
ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کم توان شده است، کنایه از آزرده، مجروح، دردمند، برای مثال به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دلش را زآن خستگی کام (فخرالدین اسعد - ۱۳۰)، کنایه از عاشق
هسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خستن
تصویر خستن
آزرده کردن، آزردن، زخمی کردن، آزرده شدن، زخمی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خستر
تصویر خستر
جانور موذی مانند مار عقرب زنبور و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستن
تصویر خستن
مجروح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستو
تصویر خستو
اقرار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسته
تصویر خسته
هسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خستو
تصویر خستو
معترف
فرهنگ واژه فارسی سره