- خس
- خاشاک، خرده کاه
معنی خس - جستجوی لغت در جدول جو
- خس
- کاهو، کوک
- خس ((خَ))
- خار و خاشاک، پست، فرومایه
- خس
- ریزۀ کاه، علف خشک و مانند آن، خار، خاشاک، کنایه از انسان پست، فرومایه، ناکس و زبون،
برای مثال بدان رسید که بر ما به زنده بودن ما / خدای وار همی منتی نهد هر خس (عسجدی - ۴۵)
گیاهی پیچیده و گره دار با خارهای فراوان که از آن در موسم گرما خانه درست می کنند و بر روی آن آب می پاشند تا فضای خانه سرد و خنک شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
مشهور، نیک نام، پادشاه، نیکنام، دارای آوازه نیکی، لقب چند تن از پادشاهان ساسانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله کیخسرو پادشاه کیانی وخسروپرویز پادشاه ساسانی
اکاسره
اذعان داشتن، اعتراف کردن
معترف
ماه گرفتگی
زیان، زیانکاری
فرومایه
دون همتی پستی فرومایگی، ممسکی زفتی
فرومایگی
ناکس، فرومایه، دون، پست، حقیر، رذل، سبکمایه
زیانکار
پشمباف بد
زفتی زفتگری ناخن خایی پنبه
ناپدید ماهتمیگ ناپدید تفسه
پدید ماهتمیگ پدید تفسه
هم تفسه مهتاریک
کم تفسه مهتارک
گرفتگی ماه چاه پر آب چاه پر آب
زیان زده، زیان کردن، زیانکاری، زیان ضرر
درو کردن
جراحت، ریش
تخم کاجیره
تخم کاجیره
خار کوچک، خس خار، خارسه پهلو، خار فلزی سه گوشه که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
کاشفیه از گیاهان (گویش اسپهانی)
نقصان، کمی