جدول جو
جدول جو

معنی خزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خزیدن
حرکت کردن با کشیدن بدن بر روی زمین، آهسته حرکت کردن و به جایی وارد شدن
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
فرهنگ فارسی عمید
خزیدن
(گَ / گُو اَ تَ)
آهسته بجائی درشدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). داخل شدن به آهستگی:
دشت از تو کشید مفرش وشی
چرخ از تو خزید در خز ادکن.
ناصرخسرو.
از کجا اندر خزیدستی در این بی در حصار
همچنان یک روز از اینجا ناگهان بیرون خزی.
ناصرخسرو.
، لغزیدن با اراده. (یادداشت بخط مؤلف). کشیدن خود را بی دست و پای به جانبی چنانکه کرمان و ماران. (یادداشت بخط مؤلف). کشان و بشکم راه رفتن چون مار. (یادداشت بخط مؤلف). غیژیدن:
شیر غرنده که او را دید از هیبت او
پیش او گردد چون مار خزیده بشکم.
فرخی.
دست و پای از تن دشمنش جدا باد بتیغ
تا خزد دشمن چون مار همیشه بشکم.
فرخی.
از آمل حرکت کردیم همه شب براندیم و بیشه ها بریده آمد که مار در او بدشواری توانست خزید. (تاریخ بیهقی).
روز حرب از پیش او خرچنگ وار
پس خزیدن عادت بدخواه باد.
ابوالفرج رونی.
، نشسته رفتن مانند کودکان تازه برفتار آمده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کون خیز رفتن. کون خیز کردن. (یادداشت بخط مؤلف). حبو. (تاج المصادر بیهقی) ، در کنجی پنهان شدن. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
در این سوراخ خزیده و جنگ را بساخت و علف داشت بسیار و آبهای روان. (تاریخ بیهقی).
- امثال:
موی در کار کس نخزیدن، چوب لای چرخ کسی نگذاشتن.
- بر (به) یکدیگر خزیدن، تنگ نزدیک یکدیگر بودن: ثریا، پروین و شش ستاره است یک بدیگر اندر خزیده مانند خوشۀ انگور. (یادداشت بخط مؤلف).
- پس خزیدن، به آهستگی پس رفتن. بعقب لغزیدن:
من هم از شرت اگر پس می خزم
در مکافات تو دیگی می پزم.
مولوی (مثنوی).
- واپس خزیدن، بگوشه ای کنار رفتن. به کنار رفتن:
برگرفت آن آسیا سنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس واپس خزد.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
خزیدن
روی سینه و شکم خود را بزمین کشیدن
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خزیدن
((خَ دَ))
روی سینه و شکم خود را به روی زمین کشیدن، آهسته به جایی درآمدن و در کنجی نهان شدن
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
فرهنگ فارسی معین
خزیدن
سینه مال رفتن، سینه خیز رفتن، آرام آرام حرکت کردن، به گوشه ای پناه بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خزیدن
للزّحف
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به عربی
خزیدن
ramper
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خزیدن
arrastrarse
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خزیدن
ползти
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به روسی
خزیدن
kriechen
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
خزیدن
повзати
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خزیدن
pełzać
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
خزیدن
爬行
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به چینی
خزیدن
rastejar
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خزیدن
زحف کرنا
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به اردو
خزیدن
strisciare
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خزیدن
হামাগুড়ি দেওয়া
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
خزیدن
crawl
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خزیدن
emeklemek
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خزیدن
기어가다
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به کره ای
خزیدن
לזחול
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به عبری
خزیدن
रेंगना
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به هندی
خزیدن
merangkak
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خزیدن
คลาน
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
خزیدن
kruipen
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
خزیدن
這う
تصویری از خزیدن
تصویر خزیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خریدن
تصویر خریدن
پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن، ضد فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپیدن
تصویر خپیدن
خفه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزیدن
تصویر جزیدن
تغییر و تبدیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیدن
تصویر رزیدن
رنگ کردن، رنگرزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزیدن
تصویر آزیدن
آژیدن آجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزیدن
تصویر بزیدن
وزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزیده
تصویر خزیده
بروی سینه و شکم روی زمین کشیده، آنکه در کنجی و رخنه ای پنهان شده
فرهنگ لغت هوشیار
خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه خیز رفتن، خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی