جدول جو
جدول جو

معنی خزرج - جستجوی لغت در جدول جو

خزرج
(خَ رَ)
باد سرد، باد جنوب، شیر بیشه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خزرج
(خَ رَ)
نام قبیله ای است از انصار، این قبیله و قبیله اوس هر دو در مدینه زندگانی می کرده اند و از انصار بوده اند. (از انساب سمعانی). رجوع به تاریخ گزیده ص 136، 142، 216، 224، 226 و عقدالفرید ج 1 ص 92 و ج 2 ص 63 و ج 5 ص 153 و امتاع ص 31 و 32 شود
لغت نامه دهخدا
خزرج
باد سرد، باد جنوب
تصویری از خزرج
تصویر خزرج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارج
تصویر خارج
مقابل داخل، بیرون، کشور بیگانه، ویژگی دورۀ عالی در تحصیلات مذهبی شیعه که بر اساس تقریرات استاد است
فرهنگ فارسی عمید
(تِ زِ)
دهی است از دهستان رابر، در بخش بافت شهرستان سیرجان که در 36 هزارگزی خاور بافت و 2 هزارگزی راه مالرو بافت به رابر قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 40 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غله و حبوبات است شغل مردم آنجا زراعت و از طایفۀ فلاحی هستند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ رَ)
درد پشت مازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به خزره شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام میوه ای است:
رازقی و ملاحی و خزری
بوزری و گلابی و شکری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
در قفقاز باد سرد که از شمال وزد. مقابل گیله باد که باد جنوب است و از جنوب وزد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
منسوب به خزران که نام ملکی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوب به دربند خزران. (از انساب سمعانی) :
بخاری و خزری وگیلی و کرد
بنان پاره هر چار هستند خرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام والدین خزر الطبرانی است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
معرب بزرگ. (آنندراج). معرب بزرگ و بمعنی آنست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ / خَ رَ)
سبزه و گیاه خرفه را گویندو آنرا بعربی بقلهالحمقاء می نامند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خفرز در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
دستارها از ابریشم غاژ کرده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
جبن. ترس. (ناظم الاطباء). جبن باشد و آن جزع و فزع کردن است نزدیک مخلوق که از اندک گریزان باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
ده کوچکی است از دهستان جوزم و دهج بخش بابک شهرستان یزد در 53هزارگزی شمال شهر بابک، کنار راه مالرو طزرج به شهر بابک. کوهستانی، معتدل و مالاریایی با64 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، و شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی زنان قالی بافی است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان تیر چائی بخش ترکمان شهرستان میانه، کوهستانی است و 796 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَرْ رَ)
مست شراب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان قوچان که در شمال شرقی راه قوچان به درگز واقع و در منطقۀ کوهستانی سردسیرقرار گرفته محصول عمده آن غلات و دارای باغات انگورمی باشد. شغل مردمش زراعت و مالداری است. این دهستان از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 7426 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
لنگ گردیدن گوسپند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
برأبن معرور بن صخر از بنی سلمه خزرجی بود او اول کسی بود که در عقبه با پیغمبر بیعت کرد و باز هم او اول کسی بود که وصیت کرد روی من به کعبه دفن کنید. پیش از هجرت به مدینه وفات یافت. (از تاریخ گزیده چ 2 ص 219)
قطبه بن عامر از بنی سلمه خزرجی بود ودر بدر بشهادت رسید. (از تاریخ گزیده چ 2 ص 241)
منذر بن عمرو بن خنیس خزرجی در بئر معونه شهید شد. (از تاریخ گزیده چ 2 ص 243)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
درد پشت مازه. خزره. (ناظم الاطباء). رجوع به خزره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزر
تصویر خزر
خرد و تنگ گردیدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
هزینه، بیرون شدن از مال هرچه باشد، ضد درآمد، بکار بردن پول، پول دادن و خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
زن تنگ چشم زن چشم بادامی (مونث اخزر)، زن گوش نگر مونث اخزر. زن تنگ چشم، زنی که بگوشه چشم نگاه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزره
تصویر خزره
پشت درد لوچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزری
تصویر خزری
خزرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارج
تصویر خارج
بیرون رونده، بیرون شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفرج
تصویر خفرج
گیاهی است از تیره خرفه، جزو رده جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است، تخم آن در پزشکی به کار می رود، پرپهن، فرفهن، فرفین، بوخله،، بقله الحمقاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارج
تصویر خارج
((رِ))
خروج کننده، بیرون، ظاهر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرج
تصویر خرج
((خَ))
هزینه، حق کار و زحمت، نفقه، ماده منفجره برای پرتاب گلوله و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرج
تصویر خرج
هزینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خارج
تصویر خارج
بیرون
فرهنگ واژه فارسی سره
برون، بیرون
متضاد: درون، بیگانه، خارجه
متضاد: داخل، داخله، تحصیلات عالی حوزوی، سطح عالی فقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باد توفان زای دریای خزر
فرهنگ گویش مازندرانی