جدول جو
جدول جو

معنی خزباز - جستجوی لغت در جدول جو

خزباز
(خَ)
خازباز، صدای مگس، وزوز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزباز
تصویر بزباز
پوست جوز بویا، قشر دوم جوز بویا که در طب قدیم کاربرد دارویی داشته، جارگون، بسباسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزباز
تصویر بزباز
نوازندۀ دوره گردی که ساز می زند و بز را به رقص وا می دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزاز
تصویر خزاز
فروشندۀ خز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خباز
تصویر خباز
نانوا، آنکه نان می پزد و می فروشد، نان فروش
فرهنگ فارسی عمید
(خَزْ زا)
خزفروش. (دهار) (یادداشت بخط مؤلف) ، خزباف. (یادداشت بخط مؤلف) ، سوداگر ابریشم خام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَبْ با)
حنا افندی. رئیس دانشکدۀ ملی حمص. او راست: 1- ’البرد القشیب فی مطارف التهذیب’ 2- مجموع خطابه های ادبی که به سال 1910 میلادی برای شاگردان خود در حمص القاء کرده است. وی سفری بدور زمین کرد و ذکر آن در جامع التصانیف الحدیثه آمده است. (از معجم المطبوعات ستون 818)
لغت نامه دهخدا
(خَبْ با)
نان پز. نانوا. (دهار) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (ازتاج العروس) (از انساب سمعانی). نانبا:
دین ز کرار جونه از طرار
خز ز بزاز چونه از خباز.
سنائی.
نماز شام خبازی که به اقامت رواتب سرای من موسوم بود پیش من آمد و گفت: امروز بر دکان من چهار صد من نان باقی ماند. (از ترجمه تاریخ یمینی).
تا بنقد جان من خباز من نان می دهد
عاشق بی چاره نان می گوید و جان می دهد.
سیفی (ازآنندراج).
، این کلمه گاهی به معنی ’طاهی’ و ’طباخ’ و ’خوانسالار’ نیز اطلاق میشده است. (یادداشت بخط مؤلف) ، نان پز و فروشندۀ آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُبْ با)
نام گیاهی است. رجوع به ’خبازی’ شود. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (از البستان) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مگسی که در مرغزارها باشد. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از منتهی الارب). خزباء. رجوع به خزباء شود، بانگ مگس. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از البستان). خازباز. (یادداشت بخط مؤلف). خزباء، علتی است که در گردن شتر یا مردم عارض شود. خزباء، نام دو گیاه. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس). خزباء، گربه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آنکه به گز رقاصی کند. (آنندراج) :
چو رقاص گزباز آید ببزم
کند دف به اقبال آهنگ جزم.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به گزبازی شود
لغت نامه دهخدا
(گِ بُ لَ)
دهی است از دهستان پایین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، واقع در 21 هزارگزی شمال کدکن و یکهزار گزی خاور کال چغوکی. هوای آن معتدل و دارای 12 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه، تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَزْ زا)
احمد بن الحارث بن المبارک از مورخان بود و در بغداد به جهان آمد و در آنجا از جهان رفت و او را کتبی چون ’المسالک و الممالک’ و ’اسماء الخلفاء و کتابهم’ و ’الصحابه’ و ’مغازی البحر فی دوله بنی هاشم’ بوده است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 35 چ 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ماده شتری که پستانش آماهیده باشد و یا در زهدان وی ثآلیل بود که بدان متأذی می گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خزباه. رجوع به خزبا با معانی مختلف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
نام جایگاهی است در یمامه و متعلق است به بنی عقیل صاحب امیری و کرسی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ / زَ زُ / زُ زِ / زِ زُ / زُ زِنْ / زِ نِ)
مگسی است که در مرغزارها باشد. خزباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) :
من الناس من تجوز علیه
شعراء کانها الخازباز.
از متنبی (از اقرب الموارد).
، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وز وز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
به عربی بسباسه خوانند و بعضی گویند پوست جوز است و بعضی دیگر گویند شکوفه و گل و بهار جوز است. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). بسباسه که قشر دوم جوزبوا باشد. (ناظم الاطباء). بسباس. (شرفنامۀ منیری). یک نوع دوائی است. (فرهنگ شعوری) :
فلفل و میخک و بزباز و کبابۀ چینی
جوز بویا بود و هیل و قرنفل در کار.
بسحاق اطعمه، از عیوب مادرزادی اسب است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غلام سبک روح در سفر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بزابز. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
یعنی کسی که بز را تعلیم بازی و جستن و رقاصی دهد، عامل آن عمل را بزباز و آن عمل را بزبازی گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). شعبده بازی که بز و بوزینه را با هم می رقصاند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
پهلوان طاهر بزباز که چندین زین پیش
دهر دون زاده بدش منصب مخلص خانی.
محسن دباغی (از بهار عجم).
من گرگ پیر فضلم و بزباز این فلک
میراندم بهر طرفی همچو گوسفند.
ملک الکلام بهاءالدین محمد (از بهار عجم).
لغت نامه دهخدا
(خَزْ زا)
بنا بقول ابوعبیده نام کوهی است بین بصره و مکه و بنابر قول دیگر نام کوهی است از آن بنی غاصره. (معجم البلدان یاقوت)
نام بازار مشهوری است در مدینه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خباز
تصویر خباز
نان پز، نانوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خباز
تصویر خباز
((خَ بّ))
نانوا
فرهنگ فارسی معین
نان پز، نانوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد