حنا افندی. رئیس دانشکدۀ ملی حمص. او راست: 1- ’البرد القشیب فی مطارف التهذیب’ 2- مجموع خطابه های ادبی که به سال 1910 میلادی برای شاگردان خود در حمص القاء کرده است. وی سفری بدور زمین کرد و ذکر آن در جامع التصانیف الحدیثه آمده است. (از معجم المطبوعات ستون 818)
حنا افندی. رئیس دانشکدۀ ملی حمص. او راست: 1- ’البرد القشیب فی مطارف التهذیب’ 2- مجموع خطابه های ادبی که به سال 1910 میلادی برای شاگردان خود در حمص القاء کرده است. وی سفری بدور زمین کرد و ذکر آن در جامع التصانیف الحدیثه آمده است. (از معجم المطبوعات ستون 818)
نان پز. نانوا. (دهار) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (ازتاج العروس) (از انساب سمعانی). نانبا: دین ز کرار جونه از طرار خز ز بزاز چونه از خباز. سنائی. نماز شام خبازی که به اقامت رواتب سرای من موسوم بود پیش من آمد و گفت: امروز بر دکان من چهار صد من نان باقی ماند. (از ترجمه تاریخ یمینی). تا بنقد جان من خباز من نان می دهد عاشق بی چاره نان می گوید و جان می دهد. سیفی (ازآنندراج). ، این کلمه گاهی به معنی ’طاهی’ و ’طباخ’ و ’خوانسالار’ نیز اطلاق میشده است. (یادداشت بخط مؤلف) ، نان پز و فروشندۀ آن. (از متن اللغه)
نان پز. نانوا. (دهار) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) (ازتاج العروس) (از انساب سمعانی). نانبا: دین ز کرار جونه از طرار خز ز بزاز چونه از خباز. سنائی. نماز شام خبازی که به اقامت رواتب سرای من موسوم بود پیش من آمد و گفت: امروز بر دکان من چهار صد من نان باقی ماند. (از ترجمه تاریخ یمینی). تا بنقد جان من خباز من نان می دهد عاشق بی چاره نان می گوید و جان می دهد. سیفی (ازآنندراج). ، این کلمه گاهی به معنی ’طاهی’ و ’طباخ’ و ’خوانسالار’ نیز اطلاق میشده است. (یادداشت بخط مؤلف) ، نان پز و فروشندۀ آن. (از متن اللغه)
دهی است از دهستان پایین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، واقع در 21 هزارگزی شمال کدکن و یکهزار گزی خاور کال چغوکی. هوای آن معتدل و دارای 12 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه، تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پایین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، واقع در 21 هزارگزی شمال کدکن و یکهزار گزی خاور کال چغوکی. هوای آن معتدل و دارای 12 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه، تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
احمد بن الحارث بن المبارک از مورخان بود و در بغداد به جهان آمد و در آنجا از جهان رفت و او را کتبی چون ’المسالک و الممالک’ و ’اسماء الخلفاء و کتابهم’ و ’الصحابه’ و ’مغازی البحر فی دوله بنی هاشم’ بوده است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 35 چ 1)
احمد بن الحارث بن المبارک از مورخان بود و در بغداد به جهان آمد و در آنجا از جهان رفت و او را کتبی چون ’المسالک و الممالک’ و ’اسماء الخلفاء و کتابهم’ و ’الصحابه’ و ’مغازی البحر فی دوله بنی هاشم’ بوده است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 35 چ 1)
مگسی است که در مرغزارها باشد. خزباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) : من الناس من تجوز علیه شعراء کانها الخازباز. از متنبی (از اقرب الموارد). ، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وز وز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
مگسی است که در مرغزارها باشد. خِزِباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) : من الناس من تجوز علیه شعراء کانها الخازباز. از متنبی (از اقرب الموارد). ، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وِز وِز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
به عربی بسباسه خوانند و بعضی گویند پوست جوز است و بعضی دیگر گویند شکوفه و گل و بهار جوز است. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). بسباسه که قشر دوم جوزبوا باشد. (ناظم الاطباء). بسباس. (شرفنامۀ منیری). یک نوع دوائی است. (فرهنگ شعوری) : فلفل و میخک و بزباز و کبابۀ چینی جوز بویا بود و هیل و قرنفل در کار. بسحاق اطعمه، از عیوب مادرزادی اسب است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 25 شود
به عربی بسباسه خوانند و بعضی گویند پوست جوز است و بعضی دیگر گویند شکوفه و گل و بهار جوز است. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). بسباسه که قشر دوم جوزبوا باشد. (ناظم الاطباء). بسباس. (شرفنامۀ منیری). یک نوع دوائی است. (فرهنگ شعوری) : فلفل و میخک و بزباز و کبابۀ چینی جوز بویا بود و هیل و قرنفل در کار. بسحاق اطعمه، از عیوب مادرزادی اسب است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 25 شود
یعنی کسی که بز را تعلیم بازی و جستن و رقاصی دهد، عامل آن عمل را بزباز و آن عمل را بزبازی گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). شعبده بازی که بز و بوزینه را با هم می رقصاند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : پهلوان طاهر بزباز که چندین زین پیش دهر دون زاده بدش منصب مخلص خانی. محسن دباغی (از بهار عجم). من گرگ پیر فضلم و بزباز این فلک میراندم بهر طرفی همچو گوسفند. ملک الکلام بهاءالدین محمد (از بهار عجم).
یعنی کسی که بز را تعلیم بازی و جستن و رقاصی دهد، عامل آن عمل را بزباز و آن عمل را بزبازی گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). شعبده بازی که بز و بوزینه را با هم می رقصاند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : پهلوان طاهر بزباز که چندین زین پیش دهر دون زاده بدش منصب مخلص خانی. محسن دباغی (از بهار عجم). من گرگ پیر فضلم و بزباز این فلک میراندم بهر طرفی همچو گوسفند. ملک الکلام بهاءالدین محمد (از بهار عجم).
بنا بقول ابوعبیده نام کوهی است بین بصره و مکه و بنابر قول دیگر نام کوهی است از آن بنی غاصره. (معجم البلدان یاقوت) نام بازار مشهوری است در مدینه. (از انساب سمعانی)
بنا بقول ابوعبیده نام کوهی است بین بصره و مکه و بنابر قول دیگر نام کوهی است از آن بنی غاصره. (معجم البلدان یاقوت) نام بازار مشهوری است در مدینه. (از انساب سمعانی)