جدول جو
جدول جو

معنی خزانیه - جستجوی لغت در جدول جو

خزانیه
شعری که در وصف خزان و آنچه مناسب آن است گفته می شود
تصویری از خزانیه
تصویر خزانیه
فرهنگ فارسی عمید
خزانیه
(خَ نی یَ)
شعرها که در صفت خزان گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زانیه
تصویر زانیه
زنی که به حرام با مردی هم بستر شود، زناکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
جایی که در آن پول و چیزهای گران بها را حفظ و نگهداری می کنند، گنج، در امور نظامی محل قرار گرفتن گلوله در سلاح های گرم، خزینه، در کشاورزی قطعه زمینی که در آن تخم بعضی گیاهان، گل ها یا درختان را می کارند تا پس از سبز شدن از آنجا دربیاورند و برای کاشتن به جای دیگر ببرند
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
نام بندر مهم جزیره کرت است که 37500 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث زانی. زن زنا و فجور کننده. (اقرب الموارد). زناکار و جاف و روسپی. (ناظم الاطباء). زن زنادهنده. (فرهنگ نظام) : الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده. (قرآن 2/24) ، مرد زانی و ’تا’ برای مبالغه است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
شرم داشتن. خزی. (از منتهی الارب). رجوع به خزی شود
لغت نامه دهخدا
(خِ /خَ)
محلی بوده است که در سرای پادشاهان و امیران و ثروتمندان که جواهرات و نقود و مالهای منقول قیمتی را بدانجا می نهادند و هر خرج و بذل و بخششی از آنجا می شد و هر هدیه ای بدانجا می رفت: علی تکین بخارا بغازیان ماوراءالنهر سپرد و خزانه وآنچه مخفف داشت با خویشتن برد. (تاریخ بیهقی). با من عهد کنید و بر غلامان سرایی حجت کنید تا بخرد باشند که چون به آموی رسیم از خزانه خوارزمشاه صلتی داده آید. (تاریخ بیهقی). آن چیزها از مجلس و میدان ببردندبه خزانه ها و سرای ها. (تاریخ بیهقی). چند روز پیغام می رفت و می آمد تا قرار گرفت بر آنکه خداوند را خدمتی کند پنجاه هزار دینار و خط بداد و مال در زمان بخزانه فرستاد. (تاریخ بیهقی). خازنان و دبیران خزینه ومستوفیان نثارها را بخزانه بردند. (تاریخ بیهقی).
گر تو بیاموزی ای پسر سخن خوب
خوار شود سوی تو خزانۀ قارون.
ناصرخسرو.
گفت حجت بجمله گوهر علم است
گوهر او راز جانت ساز خزانه.
ناصرخسرو.
شاه را چون خزانه آراید
چیز بدهم چو نیک دریابد.
سنائی.
طمعش بود کز خزانۀ جود
بی نیازش کنی بجامه و زر.
انوری.
نسیه بر نام روزگار تو بس
زانکه نقد از خزانه می نرسد.
خاقانی.
حمل خزانه اش به سمرقند برنهد.
خاقانی.
بخت نقش سعادتش بندد
بر ششم چرخ کان خزانۀ اوست.
خاقانی.
بذات خویش بحفظ خزانۀ جوهر قیام نمود. (ترجمه تاریخ یمینی).
گرامی نزلهای خسروانه
فرستاد از ادب سوی خزانه.
نظامی.
ولیکن خزانه نه تنها مراست.
سعدی.
خزائن پر از بهر لشکر بود.
سعدی (بوستان).
، مال و نقود کثیر. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
دل باید و خزانه و تیغ و سپاه و تخت
تا بر مراد خویش بود مرد کامران.
امیر معزی.
و لشکر برادر را که آنجا بودند برداشت با مال و خزانه. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 103).
- از خزانه بیرون آوردن.
- از خزانه خارج کردن، از خزانه بیرون آوردن.
- از خزانه درآوردن، یا ز خزانه خارج کردن.
- به خزانه بردن، در خزانه قرار دادن. بخزانه فرستادن. حمل بخزانه کردن.
- به خزانه فرستادن، بخزانه بردن. حمل بخزانه کردن.
- خزانۀ اسرار، مخزن الاسرار، کنایه از قلب:
چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانۀ اسرار من خراب کنند.
مسعودسعد سلمان.
- خزانه خانه، مخزن. جای خزانه. جایی که در آن نقود و جواهر نهند:
خزانه خانه عشق است در بمهر رضا.
خاقانی.
- خزانۀ غیب، مخزن غیب. مخزن و خزانۀ الهی که رزق مردمان از آنجا رسد:
ای کریمی که از خزانۀ غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری.
سعدی.
- ، شفا خانه غیب. دارو خانه غیب:
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانۀ غیبم دوا کنند.
حافظ.
- خزانۀ فتوح، خزانۀ الهی که بخشایش الهی از آن بشود:
هم خزانۀ فتوح بگشاید
هم نشانۀ فلاح بفرستد.
خاقانی.
- در خزانه نهادن، اکتناز. (یادداشت بخط مؤلف).
، حوض گونه ای در حمام که در آن برای شست و شو داخل میشدند. (یادداشت بخط مؤلف).
- خزانۀ آب سرد، خزانه ای که حاوی آب سرد حمام است.
- خزانۀآب گرم، خزانه ای که حاوی آب گرم است.
، قطعه ای از زمین که در آن تخم یا قلمۀ درختان نزدیک یکدیگر کاشته و سپس درجاهای دیگر غرس کنند، ممکن است بجای قطعه زمین ظرفی باشد که در آن تخم یا قلمۀ درختان بشکل فوق کاشته شود. (یادداشت بخط مؤلف) ، مکانی بود در هیکل که عطایا را در آنجا می گذاردند. (قاموس کتاب مقدس) ، محلی که در آن کتاب گذارند. مخزن کتب. کتابخانه. (یادداشت بخط مؤلف).
- خزانۀ کتب، مخزن کتب. گنجینۀ کتب.
، اداره ای که در آن درآمدهای کشوری جمع شود و سپس هزینه ها از آن اداره پرداخت گردد. (یادداشت بخط مؤلف).
- اسناد خزانه، سند حسابداری که در خزانۀ مملکتی تهیه شود و بدانجا مربوط است.
- خزانه داری کل، خزانۀ مملکت که درآمد و هزینۀ مملکتی بدانجا مربوط است.
- خزانۀ مملکت، خزانۀ کشور که درآمدهای کشور و سرمایۀ کشور در آنجا سپرده میشود و مخارج کشور نیز بدانجا حواله میگردد.
، قلب. دل. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ نَ)
گنجینۀ تهی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خزائن، منبع و سرچشمۀ هر چیز. (ناظم الاطباء) ، گنجینه داری. ج، خزائن، گنجینه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (مجمل اللغه) (ترجمان اللغه علامۀ جرجانی). دفینه. خزینه. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خزائن، اندوخته. (یادداشت بخط مؤلف) :
نسیه دادیم بر خزانۀ عیش
همه نقد از خزانه بستانیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
نام سلسله ای از سلاطین ترک پیش از مغول است که در ترکستان شرقی حکومت می کرده اند. این طایفه به اسامی ’خاقانیه’ و ’خانیان’ و ’ایلک خانیه’ و ’آل افراسیاب’ نیز مشهور بوده اند. رجوع به ’آل افراسیاب و خانیان’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خزان و پائیز. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) :
آب انگور خزانی را خوردن گاه است.
منوچهری.
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزانی است بهارش مبین.
نظامی.
کدام باد بهاری وزید در آفاق
که باز در عقبش نکبت خزانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(غَ وی یِ یِ بُ زُ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 54هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 3هزارگزی جنوب اتومبیل رو قرار دارد. دشت و گرم سیر است و سکنۀ آن 60 تن شیعه اند که به عربی و فارسی سخن میگویند. آب آن از رود کوپال تأمین میشود. و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ)
سطبر. چابک. چالاک. (دهار) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). جمل خذانیه، شتر ستبر و چابک. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمانده
تصویر خمانده
خم شده کج گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انانیه
تصویر انانیه
منی خود بینی خودخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمانیده
تصویر خمانیده
خم شده کج گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلانده
تصویر خلانده
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلانیده
تصویر خلانیده
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)، داخل شده، نصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزرانی
تصویر خزرانی
خزری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزعلیه
تصویر خزعلیه
خرم کوشک نام جایی است
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خطابی: راستنمود، نام یکی از شاخه های هفت پیشوایی از پیروان ابوالخطاب محمد بن ابی زینب اجدع کوفی که می گفت آدمی پس از رسیدن به پیامبری خدا می گردد. آنان جعفر صادق ع را نیز خدا می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفافیه
تصویر خفافیه
سوسنگرد نام جایی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانیچه
تصویر خانیچه
حوض کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره خلنگ ها که در زمینهای سخت میروید. در چین و آمریکای شمالی و قفقاز و هندوستان فراوان است و بعنوان گل زینتی در باغها نیز کاشته میشود. گلهایش سفید و یا قرمز است ازلیا اچالیه
فرهنگ لغت هوشیار
هشت، درهمهاییی در قدیم که وزن ده عدد آن هشت فلک بوده است. یا آبا ثمانیه. هشت فلک (افلاک سبعه سیاره و فلک البروج)، یاجنات ثمانیه. هشت بهشت هشت خلد. یارذایل ثمانیه. دو طرف افراط و تفریط فضایل اربعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانیه
تصویر زانیه
زنی که به حرام با مردی همبستر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزایه
تصویر خزایه
شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
گنجینه تهی، منبع و سرچشمه هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
((خِ نِ))
گنجینه، جایی که در آن پول ها و اشیاء گرانبها را نگهداری می کنند، جمع خزاین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زانیه
تصویر زانیه
((یِ))
مؤنث زانی. زنی که به طریق حرام با مردی آمیزش کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوانده
تصویر خوانده
مدعی علیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
گنجینه
فرهنگ واژه فارسی سره
روسپی، زناکار، فاسقه، معروفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انبار، گنج، گنجینه، مخزن، خزینه، حوض، نهال دان، گل خانه، بیت المال، فشنگ دان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انبار، خزانه، حوض آب گرمابه های قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی