جایی که در آن پول و چیزهای گران بها را حفظ و نگهداری می کنند، گنج، در امور نظامی محل قرار گرفتن گلوله در سلاح های گرم، خزینه، در کشاورزی قطعه زمینی که در آن تخم بعضی گیاهان، گل ها یا درختان را می کارند تا پس از سبز شدن از آنجا دربیاورند و برای کاشتن به جای دیگر ببرند
جایی که در آن پول و چیزهای گران بها را حفظ و نگهداری می کنند، گنج، در امور نظامی محل قرار گرفتن گلوله در سلاح های گرم، خزینه، در کشاورزی قطعه زمینی که در آن تخم بعضی گیاهان، گل ها یا درختان را می کارند تا پس از سبز شدن از آنجا دربیاورند و برای کاشتن به جای دیگر ببرند
مربوط به خانه مثلاً لوازم خانگی، ویژگی حیوانی که در خانه تربیت شده است مثلاً کبوتر خانگی، مرغ خانگی، تهیه شده در خانه مثلاً نان خانگی، شراب خانگی ام بس، می مغانه بیار / حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع (حافظ - ۵۹۰)
مربوط به خانه مثلاً لوازم خانگی، ویژگی حیوانی که در خانه تربیت شده است مثلاً کبوتر خانگی، مرغ خانگی، تهیه شده در خانه مثلاً نان خانگی، شراب خانگی ام بس، می مغانه بیار / حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع (حافظ - ۵۹۰)
احمد بن محمد مطوعی خذاندی از راویانست. بعضی اورا محمد بن احمد نام برده اند و از عتیق بن ابراهیم بن شماس سمرقندی نقل حدیث کرد و ابومحمد باهلی از او حدیث دارد، ولی باهلی از کذبانست. (از معجم الوسیط)
احمد بن محمد مطوعی خذاندی از راویانست. بعضی اورا محمد بن احمد نام برده اند و از عتیق بن ابراهیم بن شماس سمرقندی نقل حدیث کرد و ابومحمد باهلی از او حدیث دارد، ولی باهلی از کذبانست. (از معجم الوسیط)
خوان کوچک. سفرۀ کوچک. (ناظم الاطباء) ، طبق چوبی است اعم از آنکه مدور باشد و در آن غله را از خاشاک پاک سازندیا طولانی پایه که در آن بزرگان طعام چاشت را گذارند و خورند. اولی را خوانچۀ طبقی و دومی را خوانچۀ دیوانی گویند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). خوان طبق مانندی مربعمستطیل که از چوب و یا فلز سازند. (ناظم الاطباء). میز کوتاه پایه که در آن ظروف شیرینی و جهیز عروسی و غیره نهند. (یادداشت بخط مؤلف) : بسفر سفره گزین خوانچه مخواه مرد خوان باش غم خانه مخور. خاقانی. زین دو نان فلک از خوانچه دو نان بینند تا نبینم که دهان از پی خور بگشایند. خاقانی. و ترتیبه ان یؤتی بمائده نحاس یسمونها خونجه و یحمل علیها طبق نحاس. (از سفرنامۀ ابن بطوطه). بنیاد عقل برفکند خوانچۀ صبوح عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند. خاقانی. - خوانچۀ خورشید، طبق خورشید. قرص خورشید: خوانشان خوانچۀ خورشید سزد که بهمت همه عیسی هنرند. خاقانی. - خوانچۀ دنیا، طبق جهان. کنایه از دنیاست: خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند زآن اباها که بر این خوانچۀ دنیا بینند. خاقانی چرب و شیرین خوانچۀ دنیا بمگس راندنش نمی ارزد. خاقانی. - خوانچۀ زر، آفتاب. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه بی خوانچه سپید آید میخواره بصبح اندر. خاقانی. منتظری که از فلک خوانچۀ زر برآیدت خوانچه کن و چمانه کش خوانچۀ زر چه میبری ؟ خاقانی. چون روز رسد که روزن چشم زآن خوانچۀ زرفشان برافروز. خاقانی. شاهد روز از نهان آمد برون خوانچۀ زر زآسمان آمد برون. خاقانی. - خوانچۀ زرین، کنایه از آفتاب عالم تاب. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوانچۀ زر: وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچۀ زرین پر طاوس فردوسی کند بر خوان مگس رانی. خاقانی. - خوانچۀ سپهر، کنایه از آفتاب عالمتاب و خورشید انور است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). - خوانچۀ فلک، کنایه از خورشید انوراست. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). - خوانچه کردن، خوان پهن کردن. بساط آراستن: خوانچه کن باده کش چو خاقانی یاد شه گیر در صفای صبوح. خاقانی. رو فلک خوانچه کن ز همت می زاختران خواه نز خم خمار. خاقانی. خوانچه کن سنت مغان می را وز بلورین رکاب می بگسار. خاقانی. سیم کش بحر کش ز کشتی زر خوان مکن خوانچه کن مسلم صبح. خاقانی. زآن میی کآتش زند در خوانچۀ زنبور چرخ خوانچه کرده وآب حیوان در میان انگیخته. خاقانی. - خوانچۀ گردون، کنایه از فلک است: ای خوانچۀ گردون که نوالت همه زهر است نانت ز چه شیرین و تو چون تلخ ابایی ؟ خاقانی
خوان کوچک. سفرۀ کوچک. (ناظم الاطباء) ، طبق چوبی است اعم از آنکه مدور باشد و در آن غله را از خاشاک پاک سازندیا طولانی پایه که در آن بزرگان طعام چاشت را گذارند و خورند. اولی را خوانچۀ طبقی و دومی را خوانچۀ دیوانی گویند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). خوان طبق مانندی مربعمستطیل که از چوب و یا فلز سازند. (ناظم الاطباء). میز کوتاه پایه که در آن ظروف شیرینی و جهیز عروسی و غیره نهند. (یادداشت بخط مؤلف) : بسفر سفره گزین خوانچه مخواه مرد خوان باش غم خانه مخور. خاقانی. زین دو نان فلک از خوانچه دو نان بینند تا نبینم که دهان از پی خور بگشایند. خاقانی. و ترتیبه ان یؤتی بمائده نحاس یسمونها خونجه و یحمل علیها طبق نحاس. (از سفرنامۀ ابن بطوطه). بنیاد عقل برفکند خوانچۀ صبوح عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند. خاقانی. - خوانچۀ خورشید، طبق خورشید. قرص خورشید: خوانشان خوانچۀ خورشید سزد که بهمت همه عیسی هنرند. خاقانی. - خوانچۀ دنیا، طبق جهان. کنایه از دنیاست: خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند زآن اَباها که بر این خوانچۀ دنیا بینند. خاقانی چرب و شیرین خوانچۀ دنیا بمگس راندنش نمی ارزد. خاقانی. - خوانچۀ زر، آفتاب. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه بی خوانچه سپید آید میخواره بصبح اندر. خاقانی. منتظری که از فلک خوانچۀ زر برآیدت خوانچه کن و چمانه کش خوانچۀ زر چه میبری ؟ خاقانی. چون روز رسد که روزن چشم زآن خوانچۀ زرفشان برافروز. خاقانی. شاهد روز از نهان آمد برون خوانچۀ زر زآسمان آمد برون. خاقانی. - خوانچۀ زرین، کنایه از آفتاب عالم تاب. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوانچۀ زر: وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچۀ زرین پر طاوس فردوسی کند بر خوان مگس رانی. خاقانی. - خوانچۀ سپهر، کنایه از آفتاب عالمتاب و خورشید انور است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). - خوانچۀ فلک، کنایه از خورشید انوراست. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). - خوانچه کردن، خوان پهن کردن. بساط آراستن: خوانچه کن باده کش چو خاقانی یاد شه گیر در صفای صبوح. خاقانی. رو فلک خوانچه کن ز همت می زَاختران خواه نز خم خمار. خاقانی. خوانچه کن سنت مغان می را وز بلورین رکاب می بگسار. خاقانی. سیم کش بحر کش ز کشتی زر خوان مکن خوانچه کن مسلم صبح. خاقانی. زآن میی کآتش زند در خوانچۀ زنبور چرخ خوانچه کرده وآب حیوان در میان انگیخته. خاقانی. - خوانچۀ گردون، کنایه از فلک است: ای خوانچۀ گردون که نوالت همه زهر است نانت ز چه شیرین و تو چون تلخ ابایی ؟ خاقانی
منسوب به خزانه یعنی چیزی که خاص و ممتاز بپادشاه باشد. (ناظم الاطباء). - ترانه های خزانگی، مراد از ترانه های خاص که شاه آن را یاد دارد و می سراید و یا آنکه آن را پادشاه تصنیف کرده است. (از آنندراج)
منسوب به خزانه یعنی چیزی که خاص و ممتاز بپادشاه باشد. (ناظم الاطباء). - ترانه های خزانگی، مراد از ترانه های خاص که شاه آن را یاد دارد و می سراید و یا آنکه آن را پادشاه تصنیف کرده است. (از آنندراج)
خزانه دار. گنجور. متصدی خزانه: و باورچیان و شرابداران و فراشان و اختاجیان هر یک چیزی از مأکول ومشروب و غیره می بردند و چیزی می خواستند و خزانه چیان با هم کنگاج کرده می دادند. (تاریخ غازانی ص 332)
خزانه دار. گنجور. متصدی خزانه: و باورچیان و شرابداران و فراشان و اختاجیان هر یک چیزی از مأکول ومشروب و غیره می بردند و چیزی می خواستند و خزانه چیان با هم کنگاج کرده می دادند. (تاریخ غازانی ص 332)
کوزۀ سرتنگ شکم فراخ پرشراب را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوزۀ سرتنگ بزرگ شکم که در آن شراب کنند. (رشیدی) (انجمن آرا ذیل چمانه). تنگ شراب. ابریق شراب. صراحی. و رجوع به چمان شود
کوزۀ سرتنگ شکم فراخ پرشراب را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوزۀ سرتنگ بزرگ شکم که در آن شراب کنند. (رشیدی) (انجمن آرا ذیل چمانه). تنگ شراب. ابریق شراب. صراحی. و رجوع به چمان شود
دارویی را گویند که عزیزالوجود است و در خزانه های پادشاهان نگاه دارند. (یادداشت بخط مؤلف) : و دمه (دم الخنزیر) اذا احکم دواء خزائنی یؤثر بقیراطین منه. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
دارویی را گویند که عزیزالوجود است و در خزانه های پادشاهان نگاه دارند. (یادداشت بخط مؤلف) : و دمه (دم الخنزیر) اِذا احکم دواء خزائنی یؤثر بقیراطین منه. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
دهی از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 20 هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و دوراهی کردستان به روانسر. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 220 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و لبنیات. شغل اهالی زراعت است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 20 هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و دوراهی کردستان به روانسر. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 220 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و لبنیات. شغل اهالی زراعت است. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
منسوب به خزان و پائیز. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) : آب انگور خزانی را خوردن گاه است. منوچهری. منزل فانی است قرارش مبین باد خزانی است بهارش مبین. نظامی. کدام باد بهاری وزید در آفاق که باز در عقبش نکبت خزانی نیست. سعدی
منسوب به خزان و پائیز. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف) : آب انگور خزانی را خوردن گاه است. منوچهری. منزل فانی است قرارش مبین باد خزانی است بهارش مبین. نظامی. کدام باد بهاری وزید در آفاق که باز در عقبش نکبت خزانی نیست. سعدی
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند