نام دهی بوده است: ابن مقفع گوید که این دیه را مردی از عجم نام او خرزاد بنا کرده است و او خرزادگرد نام نهاده است پس تخفیف کردند و گفتند خزادجرد. (تاریخ قم ص 65 و ص 66)
نام دهی بوده است: ابن مقفع گوید که این دیه را مردی از عجم نام او خرزاد بنا کرده است و او خرزادگرد نام نهاده است پس تخفیف کردند و گفتند خزادجرد. (تاریخ قم ص 65 و ص 66)
آزاده، جوانمرد، برای مثال بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱ - ۵۱)اصیل، نجیب، ایرانی، برای مثال به گیتی مرا نیست کس هم نبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی - ۵/۳۰۲)
آزاده، جوانمرد، برای مِثال بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱ - ۵۱)اصیل، نجیب، ایرانی، برای مِثال به گیتی مرا نیست کس هم نبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی - ۵/۳۰۲)
آزاده. حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل. نجیب. صاحب نسب بلند. شریف. کریم. نبیل: همه پهلوانان آزادمرد بر او خواندند آفرینها بدرد. فردوسی. بیامد سبک مرد افسون پژوه... بنزد سه دانا و آزادمرد. فردوسی. پدرت آن جهاندار آزادمرد شنیدی که با روم و قیصر چه کرد. فردوسی. خروشی برآمد ز ایران بدرد از آن شهریاران آزادمرد. فردوسی. یکی دشت با دیدگان پر ز خون که تا او [سیاوش] کی آید ز آتش برون ز آتش برون آمد آزادمرد لبان پر ز خنده برخ همچو ورد. فردوسی. بهر نیک و بد شاه آزادمرد بفرزند بر، نازده باد سرد همی پروریدش بناز و برنج... فردوسی. بگفتند کای شاه آزادمرد بگرد بلا تا توانی مگرد. فردوسی. سوم منزل آن شاه آزادمرد [فریدون] لب دجله و شهر بغداد کرد. فردوسی. وز آن پس بشد روشنک پر ز درد چنین گفت کای شاه آزادمرد... فردوسی. چنین گفت کای شاه آزادمرد نگه کن که فرزند با من چه کرد. فردوسی. بشد موبد و برگرفتش ز گرد ببردش بر شاه آزادمرد. فردوسی. میازار کس را که آزادمرد سر اندرنیارد به آزار مرد. فردوسی. ندیده ست کس ترک آزادمرد چه گویم کنون روز ننگ و نبرد؟ فردوسی. چنین گفت کای شاه آزاد مرد چگونه ست کارت بدشت نبرد؟ فردوسی. و محمد بن هرمز... اندر مظالم شدو گفت بسیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند و لشکری بلشکرجای باشد که مردمان را زنان و دختران باشد. مردم بیگانه بمنزل و سرای آزادمردان واجب نکند. (تاریخ سیستان). جدّان من همه جهان بگرفتند هرجا که بسرای آزادمردان رسیدند همان کردند. (تاریخ سیستان). گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت شوخ و گربز پیش خواهد آمد. (تاریخ بیهقی). پس گفت [عبداﷲ زبیر] هان ای آزادمردان حمله برید. (تاریخ بیهقی). و من [عبدالرحمن] و این آزادمرد با ایشان میرفتیم تا پای قلعت، قلعه ای دیدم سخت بلند. (تاریخ بیهقی). فضل [برمکی] املاء همی کرد و سخن نرم همی گفت، یکی سخن بگفت دبیر نشنید... از وی بازخواست... دیگربار گفت دبیر هم نشنید آن سخن دیگربار خواست فضل... گفت چند بار پرسی ای نبطی ؟ گفت آزادمردان چنین گویند! و این داشتم بتو که این شنوم ! (تاریخ برامکه). بوالفرج ای خواجۀ آزادمرد هجر وصال تو مرا خیره کرد. مسعودسعد. هیچ دانی از چه باشد قیمت آزادمرد بر سر خوان لئیمان دست کوته کردن است. سنائی. بخندید صراف آزادمرد وز آمیزش زر بدو قصه کرد. نظامی. بمرد از تهیدستی آزادمرد ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد. سعدی. بخصمان بندی فرستاد مرد که ای نیکمردان آزادمرد. سعدی. ، ایرانی: بگیتی نداند کسی هم نبرد ز رومی ّ و توری ّ و آزادمرد. فردوسی. و رجوع به آزاده و آزاده مردشود
آزاده. حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل. نجیب. صاحب نسب بلند. شریف. کریم. نبیل: همه پهلوانان آزادمرد بر او خواندند آفرینها بدرد. فردوسی. بیامد سبک مرد افسون پژوه... بنزد سه دانا و آزادمرد. فردوسی. پدرْت آن جهاندار آزادمرد شنیدی که با روم و قیصر چه کرد. فردوسی. خروشی برآمد ز ایران بدرد از آن شهریاران آزادمرد. فردوسی. یکی دشت با دیدگان ْ پر ز خون که تا او [سیاوش] کی آید ز آتش برون ز آتش برون آمد آزادمرد لبان پر ز خنده برخ همچو ورد. فردوسی. بهر نیک و بد شاه آزادمرد بفرزند بر، نازده باد سرد همی پروریدش بناز و برنج... فردوسی. بگفتند کای شاه آزادمرد بگرد بلا تا توانی مگرد. فردوسی. سوم منزل آن شاه آزادمرد [فریدون] لب دجله و شهر بغداد کرد. فردوسی. وز آن پس بشد روشنک پر ز درد چنین گفت کای شاه آزادمرد... فردوسی. چنین گفت کای شاه آزادمرد نگه کن که فرزند با من چه کرد. فردوسی. بشد موبد و برگرفتش ز گرد ببردش بر شاه آزادمرد. فردوسی. میازار کس را که آزادمرد سر اندرنیارد به آزار مرد. فردوسی. ندیده ست کس ترک آزادمرد چه گویم کنون روز ننگ و نبرد؟ فردوسی. چنین گفت کای شاه آزاد مرد چگونه ست کارت بدشت نبرد؟ فردوسی. و محمد بن هرمز... اندر مظالم شدو گفت بسیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند و لشکری بلشکرجای باشد که مردمان را زنان و دختران باشد. مردم بیگانه بمنزل و سرای آزادمردان واجب نکند. (تاریخ سیستان). جدّان من همه جهان بگرفتند هرجا که بسرای آزادمردان رسیدند همان کردند. (تاریخ سیستان). گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت شوخ و گربز پیش خواهد آمد. (تاریخ بیهقی). پس گفت [عبداﷲ زبیر] هان ای آزادمردان حمله برید. (تاریخ بیهقی). و من [عبدالرحمن] و این آزادمرد با ایشان میرفتیم تا پای قلعت، قلعه ای دیدم سخت بلند. (تاریخ بیهقی). فضل [برمکی] املاء همی کرد و سخن نرم همی گفت، یکی سخن بگفت دبیر نشنید... از وی بازخواست... دیگربار گفت دبیر هم نشنید آن سخن دیگربار خواست فضل... گفت چند بار پرسی ای نبطی ؟ گفت آزادمردان چنین گویند! و این داشتم بتو که این شنوم ! (تاریخ برامکه). بوالفرج ای خواجۀ آزادمرد هجر وصال تو مرا خیره کرد. مسعودسعد. هیچ دانی از چه باشد قیمت آزادمرد بر سر خوان لئیمان دست کوته کردن است. سنائی. بخندید صراف آزادمرد وز آمیزش زر بدو قصه کرد. نظامی. بمرد از تهیدستی آزادمرد ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد. سعدی. بخصمان بندی فرستاد مرد که ای نیکمردان آزادمرد. سعدی. ، ایرانی: بگیتی نداند کسی هم نبرد ز رومی ّ و توری ّ و آزادمرد. فردوسی. و رجوع به آزاده و آزاده مردشود
آزادکرده. آزادشده. عتیق. معتق. محرّر. مولی: همه گفتند ما فرمان توکنیم و بنده و آزادکرد تو باشیم. (تاریخ سیستان). من آزاد آزادکردان اویم که بنده ست چو من هزاران هزارش. ناصرخسرو
آزادکرده. آزادشده. عتیق. معتق. محرّر. مولی: همه گفتند ما فرمان توکنیم و بنده و آزادکرد تو باشیم. (تاریخ سیستان). من آزاد آزادکردان اویم که بنده ست چو من هزاران هزارش. ناصرخسرو
نام یکی از قراء انار از اعمال قم است. (از کتاب تاریخ قم تألیف حسن بن محمد بن حسن قمی ترجمه حسن بن علی بن عبدالملک قمی تصحیح و تحشیۀ سیدجلال الدین طهرانی چ 1313 هجری شمسی)
نام یکی از قراء انار از اعمال قم است. (از کتاب تاریخ قم تألیف حسن بن محمد بن حسن قمی ترجمه حسن بن علی بن عبدالملک قمی تصحیح و تحشیۀ سیدجلال الدین طهرانی چ 1313 هجری شمسی)
دهی است از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد در 48 هزارگزی خاور دورود. سکنۀ آن 140 تن و آب آن از قنات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاغۀ بخش دورود شهرستان بروجرد در 48 هزارگزی خاور دورود. سکنۀ آن 140 تن و آب آن از قنات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام چند نفر از پادشاهان ساسانی. (ناظم الاطباء). معرب یزدگرد است. (از برهان) (یادداشت مؤلف). از آن جمله است یزدجرد پسر شهریار آخرین پادشاه سلسلۀ ساسانی: سرآمد کنون قصۀ یزدجرد به ماه سفندارمذ روز ارد. فردوسی. تا به خرمن خار یابی بر کلاه یزدجرد تا به دامن خاک بینی بر سر نوشیروان. نظامی. نوشیروان کجا شد و دارا و یزدجرد گردان شاهنامه و خانان و قیصران. سعدی. و رجوع به یزدگرد شود ابن مهبذان الکسروی، کاتب در ایام معتضد خلیفه و ازکتب اوست: 1- کتاب فضائل بغداد و صفتها. 2- کتاب الدلائل علی التوحید من کلام الفلاسفه. (ابن ندیم ص 185)
نام چند نفر از پادشاهان ساسانی. (ناظم الاطباء). معرب یزدگرد است. (از برهان) (یادداشت مؤلف). از آن جمله است یزدجرد پسر شهریار آخرین پادشاه سلسلۀ ساسانی: سرآمد کنون قصۀ یزدجرد به ماه سفندارمذ روز ارد. فردوسی. تا به خرمن خار یابی بر کلاه یزدجرد تا به دامن خاک بینی بر سر نوشیروان. نظامی. نوشیروان کجا شد و دارا و یزدجرد گردان شاهنامه و خانان و قیصران. سعدی. و رجوع به یزدگرد شود ابن مهبذان الکسروی، کاتب در ایام معتضد خلیفه و ازکتب اوست: 1- کتاب فضائل بغداد و صفتها. 2- کتاب الدلائل علی التوحید من کلام الفلاسفه. (ابن ندیم ص 185)