جدول جو
جدول جو

معنی خری - جستجوی لغت در جدول جو

خری
(خُرْ ری ی)
گلوی آسیا. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خری
(خُرْ ری ی)
نام پدر یعقوب بن خره دباغ خری فارسی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
خری
(خَ)
حماقت. سفاهت. (از ناظم الاطباء). بلادت یا نادانی. جهالت. (یادداشت بخط مؤلف) :
به دین از خری دور باش و بدان
که بی دینی ای پور بی شک خریست.
ناصرخسرو.
شیر خدای را چو مخالف شودکسی
هرگز مکن مگر به خری هیچ تهمتش.
ناصرخسرو.
ای امت بدبخت بدین زرق فروشان
جز کز خری و جهل چنین فتنه چرایید.
ناصرخسرو.
تو دست چپ در این معنی ز دست راست نشناسی
کنون با این خری خواهی که اسرار خدا یابی.
سنائی.
گاو را بفروخت حالی خر خرید
گاویش بود و خری بر سر خرید.
عطار.
همچو فرعونی مرصع کرده ریش
برتر از عیسی پریده از خریش.
مولوی (مثنوی).
نیست این از ران گاو ای مفتری
ران گاوت می نماید از خری.
مولوی (مثنوی).
از پی رد و قبول عامه خود را خر مکن
زانکه نبود کار عامه جز خری یا خرخری.
سنائی (دیوان ص 663)
لغت نامه دهخدا
خری
(خِ)
دهی است از دهستان دشت بخش سلوانا شهرستان ارومیه واقعدر 6 هزارگزی شمال خاوری سلوانا در مسیر ارابه رو سلوانا ارومیه، دره، سردسیر و آب آن از رود برده سور و محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن ارابه رو است و در تابستان از راه سلوانا می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خری
حماقت، سفاهت، بلادت و نادانی، جهالت
تصویری از خری
تصویر خری
فرهنگ لغت هوشیار
خری
آبله گون، رنگ خرمایی گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخری
تصویر اخری
دیگر، غیر، آخرت
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
در محاورۀ عامه بجای آخرین به معنی پسین
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ)
سپس
لغت نامه دهخدا
(اُ را)
تأنیث آخر. نقیض اولی. دگر. دیگر. پسین. دومین. ج، اخریات، اخر.
لغت نامه دهخدا
(اَ خُ ری ی)
هذه النسبه الی اخروهی قصه (ظ: قصبه) دهستان بین جرجان و بلادحراسان (ظ: خراسان) هکذا ذکره ابوبکر الخطیب الحافظفی کتاب المونیف (؟) و اطنابی قراه بخط ابی عبداﷲ محدبن عبدالواحد الدما والحافظ الاصبهان ان اخر قریه بدهستان و هو دخل تلک البلاد و عرف المواضع فحصل من القولین ان اخر اسم قصبه (قصبه) دهستان او قربه (قریه؟) بها. (انساب سمعانی ص 14). و عبارت غلط و مضطرب است
لغت نامه دهخدا
تصویری از خریضه
تصویر خریضه
دختر خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریص
تصویر خریص
گرسنه، سرمازده، کرانه جوی، آوای دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریشیده
تصویر خریشیده
خراش برداشته خراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریشیدگی
تصویر خریشیدگی
خراشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریطه کش
تصویر خریطه کش
توبره کش، آنکه در کیسه وسایل کار حمل میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریش
تصویر خریش
خراشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریر
تصویر خریر
آواز کردن بهنگام خواب یا بهنگام جنگی، بانگ کردن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریده
تصویر خریده
مروارید ناسفته، زن دوشیزه، مرد نارسیده، زن شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریدن
تصویر خریدن
پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن، ضد فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
هنبان انبان بیله پیله توبره بیرو کیسه چرمین یا پوستین، صندوقی که از پوست و غیر آن سازند، نقشه جغرافیا، جمع خرائط (خرایط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریداری کردن
تصویر خریداری کردن
ابتیاع کردن خرید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریع
تصویر خریع
سست، ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریف
تصویر خریف
پائیز، خزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریق
تصویر خریق
زمین پست علفناک
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداری است علفخوار جزو راسته جوندگان باندام گربه دارای گوشهای دراز و لبهای شکافدار. دستهای وی از پاها کوتاهتر است و بسیار تند میرود و آن دارای اقسامی است ارنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریم
تصویر خریم
بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخری
تصویر آخری
واپسین آخرین واپسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخری
تصویر اخری
((اُ را))
دیگر، پسین، آخرت، جهان دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخری
تصویر آخری
پسین، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
آخرت، رستاخیز، عقبا، عقبی، قیامت، بعدی، پسین، دومین، دیگر
متضاد: دنیا، اولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اخیر، آخرین، انتهایی، واپسین
متضاد: اولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نهایی، آخرین
دیکشنری اردو به فارسی