جدول جو
جدول جو

معنی خرگهی - جستجوی لغت در جدول جو

خرگهی
(خَ گَ)
منسوب به خرگاه و خرگه. بهمه معانی ’خرگه’ و ’خرگاه’ رجوع شود. رجوع به خرگاهی شود، پردگی. (یادداشت مؤلف) :
نگار خرگهی بت روی چینی
سهی سرو چمن بانوی چینی.
نظامی.
چو خسرو دید ماه خرگهی را
چمن کرد از دل آن سرو سهی را.
نظامی.
سماع خرگهی در خرگه شاه
ندیمی چند موزون طبع و دلخواه.
نظامی.
پیر آمد و زآنچه کرد بنیاد
با آن بت خرگهی خبر داد.
نظامی.
چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرگه
تصویر خرگه
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خرگاه، خبا، هواری، افراس، فسطاط
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
منسوب به خرگاه. خرگاه نشین، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف) :
چو زین خرگاه گردان دور شد شاه
برآمد چون رخ خرگاهیان ماه.
نظامی.
آن خرامنده ماه خرگاهی
شد طلبکار آب چون ماهی.
نظامی.
آمدند آن بتان خرگاهی
حوض دیدند و ماه با ماهی.
نظامی.
آنچه دراین حجلۀ خرگاهی است
جلوه گری چند سحرگاهی است.
نظامی.
ایا باد سحرگاهی گر این شب روز میخواهی
از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل.
سعدی.
- ماه خرگاهی، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف).
- ماه خرگهی، معشوقۀ چادرنشین. (یادداشت بخط مؤلف) :
چه ناله ها که رسیداز دلم بخرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.
حافظ.
، در صفت درخت، آنکه امروز چتری گویند. (یادداشت بخط مؤلف) : و در این چهارباغها میوه های الوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب وهر میوه که اندر بهشت هست در آنجا بغایت نیکو و لطیف بوده است. (تاریخ بخارای نرشخی)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
نوعی از مرغ است. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
منسوب به درگه. درگاهی.
- مرکب درگهی، اسب نوبتی. اسب تربیت شده و لایق سواری درباریان:
شیخ کامل بود و طالب مشتهی
مرد چابک بود و مرکب درگهی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَ گَهْ)
مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، چادر خیمۀ بزرگ مدور و سراپردۀ بزرگ. (از برهان قاطع) :
منیژه بیامد گرفتش ببر
گشاد از میانش کیانی کمر
نشستنگه رود و می ساختند
ز بیگانه خرگه بپرداختند.
فردوسی.
ندارم درنگ امشب آید ز کین
مگر سوی افغان و خرگه زمین.
فردوسی.
همه دشت پر خرگه و خیمه گشت
از انبوه آهو سراسیمه گشت.
فردوسی.
نه خیمه نه خرگه نه بار و بنه
چنین چند باشد سپه گرسنه.
فردوسی.
مقاتوره از پیش خاقان برفت
بیامد سوی خرگه خویش تفت.
فردوسی.
بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان.
منوچهری.
لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست
خیمۀ آن سبزگون خرگه این آتشین.
منوچهری.
یکی چون خیمۀ خاقان دوم چون خرگه خاتون
سیم چون مجرۀ قیصر چهارم قبۀ کسری.
منوچهری.
هر کجا پویی ز مینا خرمنی است
هر کجاپویی ز دیبا خرگهی.
منوچهری.
روز باشد بخیمۀ قاقم
شب درآید بخرگه سنجاب.
سوزنی.
چو بیرون خرگه نهی لاکعا
لهم باشد آن لالکالالکا.
؟ (از صحاح الفرس).
هر هفت کرده پردگی زر بخرگه آر
تا هفت پردۀ خرد ما برافکند.
خاقانی.
یکی خرگه از شوشۀسرخ بید
در آن خرگه افشانده خاک سپید.
نظامی.
کین مه زرین که دراین خرگه است
غول ره عشق خلیل اللّه است.
نظامی.
بر خرگه من گذر کن از راه
وز دور بمن نمود خرگاه.
نظامی.
حجاب دیدۀ ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن.
حافظ.
این چه خرگه چه تتق این چه خیامست اینجا
چتر مه رایت خور ظل غمامست اینجا.
نظام قاری.
حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون
که ظل دولت خرگه فتاده بر سر ما.
نظام قاری.
، آلاچیق بزرگ، چادر مدور بزرگ. (ناظم الاطباء) ، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
عبدالسلام بن عبدالرحمن بن ابراهیم الخرهی الشیرازی مکنی به ابوالفتح. از اهل علم و فضل بود و مذهب شافعی داشت. او به اصفهان حدیث می گفت و ابوعبدالله محمد بن غانم بن احمد حداد و جز او از او برای ما نقل حدیث کردند. مرگ او به اصفهان بعد از سال 469 هجری قمری اتفاق افتاد. چه او در این سال به اصفهان حدیث می گفت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
خیمه بزرگ سرا پرده. یا خرگاه اخضر. آسمان. یا خرگاه سبز. آسمان. یا خر گاه قمر. خرمن ماه هاله. یا خر گاه مینا. آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرگه
تصویر خرگه
((خَ گَ))
خیمه بزرگ، سراپرده، خرگاه
فرهنگ فارسی معین