ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخورۀ شهرستان فریدن واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری اخوره. آب از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخورۀ شهرستان فریدن واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری اخوره. آب از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
سیاه درخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه انگور، آش انگور، اشنگور، کلی کک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرن، نرپرون
سیاه دِرَخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه اَنگور، آش اَنگور، اَشَنگور، کُلی کَک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرُن، نرپرون
سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود، در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند، دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، آهوری، خردله، سپندان، سپندین، کنایه از مقداری اندک از چیزی
سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود، در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند، دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، آهوری، خردله، سپندان، سپندین، کنایه از مقداری اندک از چیزی
دهی از دهستان بیرم بخش گاوبندی لار واقع در 59هزارگزی شمال خاوری گاوبندی. جلگه، گرمسیر. آب از چاه و باران و محصول آن غلات و لبنیات و خرما. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان بیرم بخش گاوبندی لار واقع در 59هزارگزی شمال خاوری گاوبندی. جلگه، گرمسیر. آب از چاه و باران و محصول آن غلات و لبنیات و خرما. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، چادر خیمۀ بزرگ مدور و سراپردۀ بزرگ. (از برهان قاطع) : منیژه بیامد گرفتش ببر گشاد از میانش کیانی کمر نشستنگه رود و می ساختند ز بیگانه خرگه بپرداختند. فردوسی. ندارم درنگ امشب آید ز کین مگر سوی افغان و خرگه زمین. فردوسی. همه دشت پر خرگه و خیمه گشت از انبوه آهو سراسیمه گشت. فردوسی. نه خیمه نه خرگه نه بار و بنه چنین چند باشد سپه گرسنه. فردوسی. مقاتوره از پیش خاقان برفت بیامد سوی خرگه خویش تفت. فردوسی. بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان. منوچهری. لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست خیمۀ آن سبزگون خرگه این آتشین. منوچهری. یکی چون خیمۀ خاقان دوم چون خرگه خاتون سیم چون مجرۀ قیصر چهارم قبۀ کسری. منوچهری. هر کجا پویی ز مینا خرمنی است هر کجاپویی ز دیبا خرگهی. منوچهری. روز باشد بخیمۀ قاقم شب درآید بخرگه سنجاب. سوزنی. چو بیرون خرگه نهی لاکعا لهم باشد آن لالکالالکا. ؟ (از صحاح الفرس). هر هفت کرده پردگی زر بخرگه آر تا هفت پردۀ خرد ما برافکند. خاقانی. یکی خرگه از شوشۀسرخ بید در آن خرگه افشانده خاک سپید. نظامی. کین مه زرین که دراین خرگه است غول ره عشق خلیل اللّه است. نظامی. بر خرگه من گذر کن از راه وز دور بمن نمود خرگاه. نظامی. حجاب دیدۀ ادراک شد شعاع جمال بیا و خرگه خورشید را منور کن. حافظ. این چه خرگه چه تتق این چه خیامست اینجا چتر مه رایت خور ظل غمامست اینجا. نظام قاری. حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون که ظل دولت خرگه فتاده بر سر ما. نظام قاری. ، آلاچیق بزرگ، چادر مدور بزرگ. (ناظم الاطباء) ، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف)
مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، چادر خیمۀ بزرگ مدور و سراپردۀ بزرگ. (از برهان قاطع) : منیژه بیامد گرفتش ببر گشاد از میانش کیانی کمر نشستنگه رود و می ساختند ز بیگانه خرگه بپرداختند. فردوسی. ندارم درنگ امشب آید ز کین مگر سوی افغان و خرگه زمین. فردوسی. همه دشت پر خرگه و خیمه گشت از انبوه آهو سراسیمه گشت. فردوسی. نه خیمه نه خرگه نه بار و بنه چنین چند باشد سپه گرسنه. فردوسی. مقاتوره از پیش خاقان برفت بیامد سوی خرگه خویش تفت. فردوسی. بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان. منوچهری. لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست خیمۀ آن سبزگون خرگه این آتشین. منوچهری. یکی چون خیمۀ خاقان دوم چون خرگه خاتون سیم چون مجرۀ قیصر چهارم قبۀ کسری. منوچهری. هر کجا پویی ز مینا خرمنی است هر کجاپویی ز دیبا خرگهی. منوچهری. روز باشد بخیمۀ قاقم شب درآید بخرگه سنجاب. سوزنی. چو بیرون خرگه نهی لاکعا لهم باشد آن لالکالالکا. ؟ (از صحاح الفرس). هر هفت کرده پردگی زر بخرگه آر تا هفت پردۀ خرد ما برافکند. خاقانی. یکی خرگه از شوشۀسرخ بید در آن خرگه افشانده خاک سپید. نظامی. کین مه زرین که دراین خرگه است غول ره عشق خلیل اللَّه است. نظامی. بر خرگه من گذر کن از راه وز دور بمن نمود خرگاه. نظامی. حجاب دیدۀ ادراک شد شعاع جمال بیا و خرگه خورشید را منور کن. حافظ. این چه خرگه چه تتق این چه خیامست اینجا چتر مه رایت خور ظل غمامست اینجا. نظام قاری. حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون که ظل دولت خرگه فتاده بر سر ما. نظام قاری. ، آلاچیق بزرگ، چادر مدور بزرگ. (ناظم الاطباء) ، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف)
دهی است از دهستان زیر کوه باشت بابویی بخش گچساران بهبهان. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه می باشد. ساکنان آن از طایفۀباشت بابوئی اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان زیر کوه باشت بابویی بخش گچساران بهبهان. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه می باشد. ساکنان آن از طایفۀباشت بابوئی اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 65هزارگزی باختر راه مشهد به کلات. این دهکده در دامنۀ کوه واقعاست با آب و هوای سردسیری. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 65هزارگزی باختر راه مشهد به کلات. این دهکده در دامنۀ کوه واقعاست با آب و هوای سردسیری. آب آن از چشمه و محصولات آن غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)