جدول جو
جدول جو

معنی خرکسی - جستجوی لغت در جدول جو

خرکسی
(خَ کُ)
حماقت. ابلهی. کون خری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
کسی که خر کرایه می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رَ)
منسوب به خر. از خر. (یادداشت بخط مؤلف) ، سخت. زفت. زمخت. سطبر. خشن. (یادداشت بخط مؤلف) ، سخت بی ادبانه. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرکی بار کردن، سخت بسیار خوردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرکی بار کرده بودن، بسیار خورده بودن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خیار خرکی، خیار قطور و بزرگ. (یادداشت بخط مؤلف).
- شوخیهای خرکی،مزاحها و ملاعبه های درشت با زبان یا با دست. (یادداشت بخط مؤلف).
- ناز خرکی، ناز و کرشمه های بیمورد و بیجا. (یادداشت بخط مؤلف).
، منسوب به خرک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام خاندانی بوده است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
منسوب به مربعه الخرسی، نام محلتی در بغداد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ سا)
آنکه بانگ نکند از شتران. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ سی ی)
منسوب بخراسان. خراسانی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ کُ)
ابله. احمق. بی عقل. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) :
چلپی آن ز خرکسان ممتاز
دست پروردۀ غیاث دراز.
شفائی (از آنندراج).
، کاهل. سست و پرگو. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان مانۀ بخش مانۀ شهرستان بجنورد، واقع در 47هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی محمدآباد به دشتک. این ده در دامنۀ کوه قرار دارد و آب آن از رودخانه و محصولات آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام شرط بغداد بوده. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ سی ی)
چرکسی. (ناظم الاطباء). منسوب به شرکس. صورتی از چرکس. رجوع به چرکس شود
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ)
محمد بن حمویه خرکنی نیشابوری، مکنی به ابوعبدالله. از محمد بن صالح اشج حدیث شنید و از او ابوسعید بن ابی بکر بن عثمان حیری حدیث نقل کرد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ)
منسوب به ’خرکن’ از قراء نیشابور. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ ی ی)
منسوب است بخراسان. خراسانی. (ازمنتهی الارب) (از معجم البلدان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
منسوب به ولایت چرکس. مردم چرکس. (ناظم الاطباء). اهالی چرکس. رجوع به چرکس شود، قسمی لباس. نوعی لباس
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
آنکه خر را کرایه دهد خزبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکی
تصویر خرکی
سخت بی ادبانه، سطبر، زمخت، خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرکسی
تصویر هرکسی
هرفردی هرشخصی: (تااین نامه (کلیله ودمنه) بدست مردمان وهرکسی دست بدواندرزدند) توضیح ضمیروفعل آنراگاه مفرد آورندوگاه جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکی
تصویر خرکی
((خَ رَ))
احمقانه، شوخی خرکی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
((خَ رَ))
آن که خر را کرایه دهد، خربنده
فرهنگ فارسی معین
الاغی، خربان، خربنده، خرران
فرهنگ واژه مترادف متضاد