جدول جو
جدول جو

معنی خرچرانی - جستجوی لغت در جدول جو

خرچرانی
(خَ چَ)
عمل خرچران
لغت نامه دهخدا
خرچرانی
نگاهبانی الاغ چراندن
تصویری از خرچرانی
تصویر خرچرانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خراسانی
تصویر خراسانی
مربوط به خراسان مثلاً موسیقی خراسانی، از مردم خراسان، در علوم ادبی در ادبیات فارسی، سبکی که دارای ویژگی هایی چون سادگی الفاظ، روانی عبارات، خالی بودن مضامین از تخیلات دورازذهن و مقید نبودن به صنایع بدیعی است مانند اشعار رودکی، عنصری، فرخی و منوچهری، سبک ترکستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرانی
تصویر سرگرانی
سرسنگینی، ناخوشنودی، تکبر و خودپسندی، برای مثال گمان کی برد مردم هوشمند / که در سرگرانی ست قدر بلند (سعدی۱ - ۱۱۶)، چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری / سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد (حافظ - ۳۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
منسوب به خربان که نام جد ابوعبیداﷲ احمد بن اسحاق است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
عمل دوانیدن خر. مقابل اسبدوانی. در گذشته در ایران رسم بر این بود که پس از اسب دوانی دور میدان خر میدوانیدند و به این ترتیب مسابقه ای چون اسب دوانی انجام می دادند
لغت نامه دهخدا
(خَ نی ی)
سری بن سهل بن خربان جندیشابوری. خربانی از روایان بود. از عبدالله بن رشید و دیگران روایت حدیث دارد و از او جماعتی چون عبدالصمد بن علی حدیث می کنند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ نی ی)
احمد بن اسحاق بن خربان بصری خربانی، مکنی به ابوعبدالله. اصل او از نهاوند بود. او فقیهی مبرز و فاضل و در زمرۀ بصریان بود. از محمد بن احمد بن عمرو ربیعی و دیگران حدیث شنید و از او ابوبکر برقانی و چند نفر دیگر حدیث کردند. او درس فقه شافعی بر قاضی ابوحامد داد و وفاتش در بصره بحدود 410 ه. ق. اتفاق افتاد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو چَ)
عمل گاوچران و گوچران. رجوع به گاوچران و گاوچرانی و گوچران شود
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
نوعی از ماهی تابان هموار. (منتهی الارب). صرصران. رجوع به صرصران شود، اشتر که پدر او بختی (یعنی خراسانی) بود و مادر عربی. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). ج، صرصرانیات. (مهذب الاسماء). شتر مجنس میان بختی و عربی یا شتر بزرگ دوکوهانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ چَ / چِ)
عمل شترچران. نگهبانی شتر. اشترچرانی. ساربانی. شتربانی. رجوع به اشترچرانی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
سور خوردن. (فرهنگ فارسی معین). عمل سورچران. کار سورچران، مفت خوری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
خشم کردن. بی اعتنایی، تکبر. ناز کردن:
در پای توام به سرفشانی
همسر مکنم به سرگرانی.
نظامی.
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد.
حافظ.
در پهلوی او بنشست و با او ملاطفت کرده گفت ای خواجه این چه سرگرانی است. (هزار و یکشب)
لغت نامه دهخدا
سلیمان خان از سلاطین بهار و بنگاله بود که به سال 971 هجری قمری (= 1563 میلادی) بسلطنت رسید. خاندان سلیمان قرارانی را امپراتوران مغول از میان برداشتند. (از طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 278)
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ)
منسوب است به زرکران، از قرای سمرقند. رجوع به الانساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ زُ / زَ)
منسوب بخیزران. (از انساب سمعانی) :
و آن جسم لطیف خیزرانی
درخورد شکنجه نیست دانی.
نظامی.
نی گشته قضیب خیزرانیش
خیری شده رنگ ارغوانیش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ طُنی ی)
مرد کلان بینی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
نوعی از جنطیانا. (یادداشت بخط مؤلف) : خرمقانی، جنطیانایی که دیقوریدوس از آن بحث کند همین جنطیاناست. (از ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
منسوب به خراسان، که مشتمل بر بلاد کثیره می باشد. بعقیدۀ اهل عراق از ری تا مطلع شمس داخل خراسانست. (از انساب سمعانی) (منتهی الارب) :
ببازارگانی خراسانیم
به رنج اندرون بی تن آسانیم.
فردوسی.
- طین خراسانی، قسمی خاک که از خراسان آرند. (یادداشت بخط مؤلف).
، قسمی کاغذکه از کتان کردندی. (ابن ندیم) ، نام طعامی است. (غیاث اللغات) (از آنندراج) ، بختی. قسمی شتر است. (یادداشت مؤلف) ، دستنبو. رجوع به دست بویه شود. (یادداشت بخط مؤلف). در تداول امروز، نوعی خربزه
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
محمد بن ابی بکر بن ابی صادق خدفرانی. نام فقیه و مدرسی است که از جد مادری خود ابوبکر محمد بن مفتی قطوانی روایت دارد. تولد وی در شوال سال 487 ه. ق. اتفاق افتاده است
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
منسوب به خدفران
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
منسوب به خاوران
لغت نامه دهخدا
(وُ)
احمد بن ابی بکر بن ابی محمد به جوانی در سال 620 هجری قمری درگذشت. وی یکی از ادبای تبریز است. (از یاقوت در معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ گِ رِ تَ / تِ)
کسی که خر را در بیابان می چراند. کسی که تیمارداشت خر را از جهت چریدن در عهده دارد. خربنده، کنایت از آدم بی سواد و بی معرفت
لغت نامه دهخدا
(خِ)
تبختر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزرانی
تصویر خزرانی
خزری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراسانی
تصویر خراسانی
منسوب به خراسان از مردم خراسان اهل خراسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرانی
تصویر سرگرانی
غضبناکی، خود پرستی غرور، ناخشنودی عدم رضایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوچرانی
تصویر گوچرانی
شغل و عمل گاو چران گاو چراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسرانی
تصویر خسرانی
((خُ سُ))
منسوب به پدرزن یا پدرشوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سورچرانی
تصویر سورچرانی
سور خوردن، مفتخوری
فرهنگ فارسی معین
سورخوری، مفت خوری، ضیافت، میهمانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرسنگینی، تکبر، نخوت، خودپسندی، غرور، ناخشنودی، نارضایی، نارضایتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جیرجیرک
فرهنگ گویش مازندرانی
فرفره
فرهنگ گویش مازندرانی