جدول جو
جدول جو

معنی خرپا - جستجوی لغت در جدول جو

خرپا
چوبی کلفت یا میله ای آهنی که به صورت عمودی زیر چیزی به خصوص زیر سقف یا زیر پل قرار دهند
فرهنگ فارسی عمید
خرپا
(خَ)
چوب بندی زیر آهنهای شیروانی. (یادداشت مؤلف). چون بخواهند آهن شیروانی را بکوبند ابتدا از چوبهای ضخیم مثلث هایی درست میکنند و قاعده آن مثلثها را روی سقف میگذارند و سپس روی اضلاع این مثلث ها دستکهای چوبی میکوبند و زمینه را برای آهن کوبی آماده میکنند. امروزه این کلمه بر مثلثهای ساخته شدۀ از آهن برای منظورهایی شبیه بمنظور فوق نیز اطلاق میشود. خرفی ̍. خلّر. جلّبان. (یادداشت به خط مؤلف) ، چوب بندی بشکل مثلث برای اره کشی و از وسط شکافتن تیر. (یادداشت بخط مؤلف) ، چوب بندی برای آویزان کردن پردۀ نقاشی تا نقاش بتواند درکنار آن نشیند و نقاشی کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خرپا
چوبی ضخیم یا میله ای آهنین که آنرا عمودا در زیر سقف یا جایی دیگر کار گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
خرپا
((خَ))
داربستی از چوب یا آهن به شکل مثلث که زیر سقف، پل و مانند آن قرار می دهند
تصویری از خرپا
تصویر خرپا
فرهنگ فارسی معین
خرپا
چوب بندی روی سقف که چوب های زیر شیروانی به آن ها تکیه دارند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرشا
تصویر خرشا
(دخترانه)
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برپا
تصویر برپا
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، ورپا، هج، سرپا، برپای، برخاسته، قائم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرپا
تصویر کرپا
شبدر، گیاهی خودرو یا کاشتنی با سه برگچۀ گرد که معمولاً به مصرف خوراک دام می رسد، هلندوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورپا
تصویر ورپا
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، برپا، هج، سرپا، قائم، برپای، برخاسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپا
تصویر سرپا
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، قائم، هج، برپای، برپا، برخاسته، ورپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپا
تصویر پرپا
خرخاکی، حشره ای خاکی رنگ و کوچک با پاهای کوتاه که در جاهای نمناک زندگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
میوه ای گرمسیری با هستۀ سخت و پوست نازک که به شکل خوشۀ بزرگ از درخت آویزان می شود، درخت راست و بلند این میوه با برگ های بزرگ و میوه های خوشه ای، نخل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپا
تصویر پرپا
ویژگی کبوتری که در پاهای او نیز پر روییده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خَ پَ / پِ)
خرفی ̍. جلبان. (یادداشت بخط مؤلف). خرپا، پی پا که متصل بپاشنه است و به اصطلاح تشریح آنرا تراخیل گویند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام گلی است:
خجسته را بجز از خردپا ندارد گوش
بنفشه را بجز از گرگ پا ندارد پاس.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام موضعی است که بدانجا عمرو بن جموع فرودآمد. (از معجم البلدان). این نام به صورت خربی ̍ در منتهی الارب آمده است
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام فارسی حرباء است. جوالیقی می گوید: ’خربا’ در فارسی بمعنی ’حافظالشمس’ عربی است. (از المعرب جوالیقی ص 118)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بترکی شعیر است. (فهرست مخزن الادویه). و امروز آرپه و آرپا گویند
لغت نامه دهخدا
خان، ابن سوسه (؟). دهمین از ایلخانان ایران در 736هجری قمری بعد از سلطان ابوسعید در واقع سلطنت مغول از استقلال افتاد و هر کسی در جائی بنای سرکشی نهاد و چون سلطان ابوسعید را جانشینی نبود ارپاخان را که از نژاد تولیخان بود بپادشاهی برداشتند. او بجای تاج و کمر کلاه نمد و تسمه استعمال میکرد و میگفت درخور مردان اینست. خیالات او بد نبود و از کارها که کرد این بود که پادشاه اوزبکان را که زمان ارتحال ابوسعید بدربند آمده بود و بعضی بلاد آذربایجان را مسخر کرده بیرون کرد و دختر الجایتو را بمزاوجت خود درآورد. امیرعلیشاه که از نسل اویرات در دیاربکر بود تمکین پادشاهی وی نکرده با او محاربه نمود و ارپا شکست خورده در اوجان بدست عساکر امیرعلیشاه مقتول شد و بعضی گفته اند در ناحیۀ سجاس دستگیر شد و امیرعلیشاه بفرمان موسی خان او را بکشت. سلطنت ارپا پنج ماه بود. (مرآت البلدان ج 1 ص 395). و رجوع به ارپای کاون شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرکّب از: بر + پا، ایستاده. روی پا. (ناظم الاطباء)، قائم و ایستاده. (آنندراج)، سرپا. مقابل نشسته.
- برپا بودن، بر پای بودن صف، متشکل بودن. رده بودن:
بروز بار کو را رای بودی
به پیشش پنج صف برپای بودی.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(خُ)
غطیط. خرخر. خرناسه. نفیر. آواز گلو در خواب. آواز درشت خیشوم بعض خفتگان. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به خرناسه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرشا
تصویر خرشا
پوست مار، تهی، گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برپا
تصویر برپا
ایشتاده، روی پا، قائم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرما
تصویر خرما
خوشا، بس خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپا
تصویر کرپا
شبدر: (پیش تیغ تو روز صف دشمن دست چون پیش داس نو کرپا) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرثا
تصویر خرثا
مور سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسا
تصویر خرسا
جمع اخرس، گنگان (مونث اخرس) زن گنگ مونث اخرس گنگ، جمع خرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرپا
تصویر سرپا
ایستاده بر پا منتصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرپا
تصویر گرپا
شبدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپا
تصویر کرپا
((کَ))
گرپا. کرپه، شبدر
فرهنگ فارسی معین
((خُ))
درختی است از تیره گرمسیری دارای میوه ای گوشت دار با هسته سخت و پوست نازک، بسیار شیرین و خوش طعم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برپا
تصویر برپا
((بَ))
ایستاده، سر پا، برقراری، برجای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برپا
تصویر برپا
برقرار
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
گوه، گوه ی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی