جدول جو
جدول جو

معنی خرمیذس - جستجوی لغت در جدول جو

خرمیذس
(خَ ذُ)
خرمیدس. نام کتابی است از افلاطون. (عیون الانباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرمیس
تصویر پرمیس
(دخترانه)
پارمیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارمیس
تصویر ارمیس
(پسرانه)
هرمس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هرمیس
تصویر هرمیس
(دخترانه)
شیر یا کرگدن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرمیه
تصویر خرمیه
خرم دین، هر یک از پیروان بابک خرّمی رهبر ایرانی خرم دینان که قیام آنان علیه خلفای عباسی را رهبری کرد، آنکه به محرّمات دینی بی اعتقاد یا بی توجه باشد، اباحتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمگس
تصویر خرمگس
نوعی مگس درشت با خرطومی کوتاه و برجسته که در جاهای مرطوب تخم گذاری می کند
خرمگس معرکه: کنایه از مزاحم مثلاً برخرمگس معرکه لعنت!
فرهنگ فارسی عمید
(خَ مَ گَ)
مگس کلان که بر جراحت کرم می اندازد. (ناظم الاطباء) (آنندراج). مگس درشت که غالباً در باغها و بر درختان گرد آید. مگس درشت سایر حیوانات یا همج که بر روی گوسپندان نشیند. مگس خر. (یادداشت بخط مؤلف). نعره. (زمخشری). همج.عنتر (ع ت / ع ت ) . (منتهی الارب) :
خرمگس بر خوان گیتی صف زده ست
یک مگس را انگبین جستیم نیست.
خاقانی.
بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل
پر طاوس مگس را بخراسان یابم.
خاقانی.
دولت به اهل جهل دهند آری
خوان مسیح خرمگسان دارند.
خاقانی.
خوان عیسی بر من وآنگه من
باک هر خرمگسی داشتمی.
خاقانی.
روزه داران را بود آن نان و خوان
خرمگس راچه ابا چه دیگدان.
مولوی (مثنوی).
- خرمگس معرکه، مگس بزرگ که در معرکه های قدیم با صدای خود مزاحم معرکه گیر میشود. کنایه از فرد مزاحم وناجور در جمعی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام حاکم هرات بوده است از طرف غوریان بزمان محمد خوارزمشاه. حمدالله مستوفی می گوید: سلطان محمد خوارزمشاه به نیشابور آمد و با ضیاءالدین علی جنگ کرد و او را با امرای خود اسیر گردانید و بزرگی نمود و بجان امان داد و پیش سلطان غورفرستاد، پس عزم هری کردند خرمیل از قبل غوریان حاکم بسر خود نصرت ملک را بنوا فرستاد. (تاریخ گزیده چ 1 ص 410). جوینی درباره این مرد آرد: ’چون سلطان حکم ممالک هراه در قبضۀ خرمیل نهاد و عنان مراجعت معطوف کرد و بکلیات امور دیگر از غزو و جهاد اشتغال نمود سبب اراجیفی که افتاد که سلطان در غزای لشکر ختای معدوم شده ست شیطان تسویل دماغ خرمیل را بسودای محال آکنده کرد و اباطیل غرور در نهاد او مجال گرفت بنزدیک سلطان محمود رسولی فرستاد و چون مخالفت سلطان موافقت ایشان بود خرمیل را به انواع مبرات موعود گردانیدندو باز سکه و خطبه بنام غوریان کرد و جماعتی را که بحضرت سلطانی انتما و اعتزا داشتند بگرفت’، سرانجام بدست سلطان از بین رفت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 66)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ ی یَ)
طایفه ای از اهل تناسخ و اباحت که گویند ابومسلم خراسانی هنوز زنده است. (منتهی الارب). محمّره. مبیّضه اصحاب تناسخ و اباحه. خرم دینان. (یادداشت بخط مؤلف). این گروه اصحاب تناسخ و اباحه اند و همان فرقۀ سبعیه اند. (از کشاف اصطلاحات فنون). رجوع به سبعیه شود. امام ابوجعفر احمد بن علی المقری البیهقی در تاج المصادر در ذیل کلمه تخرّم گوید: الخرمیه، اصحاب التناسخ و الاباحه. (یادداشت بخط مؤلف). ابن الندیم خرمیه را چنین شرح می دهد: خرمیه بر دو صنفند یکی خرمیۀ قدیم که آنان را محمره نیز می گویند و در نواحی جبال میان آذربایجان و ارمینیه و شهرهای دیلم و همدان و اصفهان و بلاد اهواز پراگنده اند و اینان در اصل مجوس بوده سپس دین نو گرفته اند و هم این طایفه اند که نام لقطه دارند و رئیس آنان مزدک مشهور است و این مزدک بروزگار قبادبن فیروز بودو انوشیروان او و پیروان او را بکشت و اخبار او را بلخی در کتاب عیون المسائل و الجوابات شرح داده است. صنف دوم خرمیه معروف به خرمیۀ بابکیه اند و رئیس آنان بابک خرمی است و پیروان او، او را خدا می دانستند و او در مذاهب خرمیه قتل و غصب و جنگ و مثله اندرآورد در صورتی که خرمیۀ قدیم این امور نمی شناختند. (الفهرست ابن الندیم). رجوع به بابک خرمی شود. عباس اقبال درباره آنها چنین می آورد: خرمیه یا خرم دینان یا بابکیه یا محمره اصلاً نام اصحاب بابک خرمی است که در عصر مأمون خروج کرد و بدست افشین سردار معتصم دستگیر و مقتول شد. چون بعضی از مقالات بومسلمیه و اسماعیلیه و غلاه بمعتقدات این فرقه شبیه بوده ایشان را هم مخالفین به این اسم می خوانند. (خاندان نوبختی ص 254). برای اطلاع بیشتر به ملل ونحل شهرستانی ص 113 و 132 و تبصرۀ ص 432 و الفرق بین الفرق ص 32 و تلبیس ابلیس ص 109 و 112 رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
مردمی از قوم روس که در ساحل وسطای رود ولگا سکونت دارند، و ولایت آنها جزء اتحاد جماهیر شوروی است و بنام ’ماری’ نیز خوانده میشوند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خاری است که از برگهای وی آنچه نرم باشد در ادویه استعمال کنند. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قالت فرقه ولد (ادریس) بمصر و سموه هرمس الهرامسه و مولده بمنف و قالوا هو بالیونانیه ارمیس و عرّب بهرمس و معنی ارمیس عطارد. (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسک ص 2). رجوع به هرمس شود
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ دَ)
از قراء دمشق است. (معجم البلدان ج 6 ص 45)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کرگدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ دُ)
نام کتابی است از افلاطون در عفت. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام پدر یکی از فرماندهان قوای خشایارشاه است در جنگ یونانیان به اسم گرگوس. (از تاریخ ایران باستان پیرنیا ص 742)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شیر سخت خونخوار. (منتهی الارب). الهرامس. (اقرب الموارد) ، گاومیش. (منتهی الارب) ، کرگدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هرامس شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
بنا به گفتۀ قفطی، به زبان یونانی نام حضرت ادریس است. (تاریخ الحکماء قفطی چ اروپا ص 2)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
یکی از حکام آتارنه در میسیه که به دستور اردشیر سوم هخامنشی و به دست یکی از سرداران مقرب او به نام ’من تور’ دستگیر و مطیع حکومت ایران شد. (از ایران باستان پیرنیا صص 1180- 1181)
لغت نامه دهخدا
به سریانی بطم است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(خَمُ قَدْ دَ)
بسیار متعصب و مقدس. آنکه ازتعصب و تقدس در دینی و آئینی کارهای ابلهانه کند
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ ثَ)
نام قریه ای است از قراء بخارا. (از انساب سمعانی). رجوع به عیون الانباء شود. در فرهنگ ایران باستان ص 12آمده: خرمیثن (خورشیدمیهن) نام قریه ای است در بخارانزدیک قریۀ افشنه چنانکه ابن خلکان می نویسد عبداﷲ پدر ابن سینا در خرمیثن دختری را نامزد بستاره از اهالی قریۀ افشنه بزنی برگزید و از این زن شیخ ابوعلی سینا متولد شد. آنرا خرمثین نیز ضبط کرده اند
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
منسوب به خرمیثن که قریه ای است از قرای بخارا. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
الخادم. لما توفی فلاطن سار (ارسطو) الی ارمیاس الخادم الوالی کان علی اترنوس ثم لما مات هذا الخادم رجع الی اثینس. (عیون الانباء ج 1 ص 54)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
نام یکی از فلاسفه و مفسرین کتب قدما. (ابن الندیم). فیلسوفی است رومی و اهل زمان خویش از او استفاده میکردند و او بعضی کتب ارسطو را تشریح کرده است. (تاریخ الحکمای قفطی ص 60 و 125)
نام یکی از شاگردان هرمس و هرمس یکی از کتابهای خویش را در صنعت کیمیا بنام یا خطاب به او کرده است
معلم طب جالینوس. (عیون الانباء ج 1 ص 36 و 82)
لغت نامه دهخدا
الحکیم. از صاحبان صنعت: رساله سالیدس الملک مع ارمیوس الحکیم فی الصنعه. (کشف الظنون چ 1 ج 1 ص 554). و رجوع به ارمیون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرمی
تصویر خرمی
شادمانی، خوشحالی، سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمیس
تصویر مرمیس
کرگدن از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرمیس
تصویر هرمیس
شیر درنده، کرگدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمگس
تصویر خرمگس
مگس کلان که بر جراحت کرم می اندازد
فرهنگ لغت هوشیار
خرم دینان پیروان بابک خرمدین که شاخه بازمانده از مزدکیان پس از اسلام به شمار می روند آنان را سرخ جامگان نیز خوانده اند به تازی: (محمره) (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمس
تصویر خرمس
شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمگس
تصویر خرمگس
((خَ. مَ گَ))
نوعی مگس که بزرگتر از مگس های معمولی است و دارای خرطومی کوتاه است
خرمگس معرکه: مزاحم، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
نوعی بازی محلی
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم بدبو، متکبر، خودخواه
فرهنگ گویش مازندرانی