خرم دین، هر یک از پیروان بابک خرّمی رهبر ایرانی خرم دینان که قیام آنان علیه خلفای عباسی را رهبری کرد، آنکه به محرّمات دینی بی اعتقاد یا بی توجه باشد، اباحتی
خرم دین، هر یک از پیروان بابک خرّمی رهبر ایرانی خرم دینان که قیام آنان علیه خلفای عباسی را رهبری کرد، آنکه به محرّمات دینی بی اعتقاد یا بی توجه باشد، اِباحتی
مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، چادر خیمۀ بزرگ مدور و سراپردۀ بزرگ. (از برهان قاطع) : منیژه بیامد گرفتش ببر گشاد از میانش کیانی کمر نشستنگه رود و می ساختند ز بیگانه خرگه بپرداختند. فردوسی. ندارم درنگ امشب آید ز کین مگر سوی افغان و خرگه زمین. فردوسی. همه دشت پر خرگه و خیمه گشت از انبوه آهو سراسیمه گشت. فردوسی. نه خیمه نه خرگه نه بار و بنه چنین چند باشد سپه گرسنه. فردوسی. مقاتوره از پیش خاقان برفت بیامد سوی خرگه خویش تفت. فردوسی. بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان. منوچهری. لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست خیمۀ آن سبزگون خرگه این آتشین. منوچهری. یکی چون خیمۀ خاقان دوم چون خرگه خاتون سیم چون مجرۀ قیصر چهارم قبۀ کسری. منوچهری. هر کجا پویی ز مینا خرمنی است هر کجاپویی ز دیبا خرگهی. منوچهری. روز باشد بخیمۀ قاقم شب درآید بخرگه سنجاب. سوزنی. چو بیرون خرگه نهی لاکعا لهم باشد آن لالکالالکا. ؟ (از صحاح الفرس). هر هفت کرده پردگی زر بخرگه آر تا هفت پردۀ خرد ما برافکند. خاقانی. یکی خرگه از شوشۀسرخ بید در آن خرگه افشانده خاک سپید. نظامی. کین مه زرین که دراین خرگه است غول ره عشق خلیل اللّه است. نظامی. بر خرگه من گذر کن از راه وز دور بمن نمود خرگاه. نظامی. حجاب دیدۀ ادراک شد شعاع جمال بیا و خرگه خورشید را منور کن. حافظ. این چه خرگه چه تتق این چه خیامست اینجا چتر مه رایت خور ظل غمامست اینجا. نظام قاری. حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون که ظل دولت خرگه فتاده بر سر ما. نظام قاری. ، آلاچیق بزرگ، چادر مدور بزرگ. (ناظم الاطباء) ، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف)
مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، چادر خیمۀ بزرگ مدور و سراپردۀ بزرگ. (از برهان قاطع) : منیژه بیامد گرفتش ببر گشاد از میانش کیانی کمر نشستنگه رود و می ساختند ز بیگانه خرگه بپرداختند. فردوسی. ندارم درنگ امشب آید ز کین مگر سوی افغان و خرگه زمین. فردوسی. همه دشت پر خرگه و خیمه گشت از انبوه آهو سراسیمه گشت. فردوسی. نه خیمه نه خرگه نه بار و بنه چنین چند باشد سپه گرسنه. فردوسی. مقاتوره از پیش خاقان برفت بیامد سوی خرگه خویش تفت. فردوسی. بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان. منوچهری. لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست خیمۀ آن سبزگون خرگه این آتشین. منوچهری. یکی چون خیمۀ خاقان دوم چون خرگه خاتون سیم چون مجرۀ قیصر چهارم قبۀ کسری. منوچهری. هر کجا پویی ز مینا خرمنی است هر کجاپویی ز دیبا خرگهی. منوچهری. روز باشد بخیمۀ قاقم شب درآید بخرگه سنجاب. سوزنی. چو بیرون خرگه نهی لاکعا لهم باشد آن لالکالالکا. ؟ (از صحاح الفرس). هر هفت کرده پردگی زر بخرگه آر تا هفت پردۀ خرد ما برافکند. خاقانی. یکی خرگه از شوشۀسرخ بید در آن خرگه افشانده خاک سپید. نظامی. کین مه زرین که دراین خرگه است غول ره عشق خلیل اللَّه است. نظامی. بر خرگه من گذر کن از راه وز دور بمن نمود خرگاه. نظامی. حجاب دیدۀ ادراک شد شعاع جمال بیا و خرگه خورشید را منور کن. حافظ. این چه خرگه چه تتق این چه خیامست اینجا چتر مه رایت خور ظل غمامست اینجا. نظام قاری. حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون که ظل دولت خرگه فتاده بر سر ما. نظام قاری. ، آلاچیق بزرگ، چادر مدور بزرگ. (ناظم الاطباء) ، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف)
جایگاهی بوده است در بالای القدقده و ازآن طایفه ای از بنی تمیم موسوم به بنوالکذاب. در قسمت علیای این مکان آبی بنام القلیب قرار دارد. (از معجم البلدان)
جایگاهی بوده است در بالای القدقده و ازآن ِ طایفه ای از بنی تمیم موسوم به بنوالکذاب. در قسمت علیای این مکان آبی بنام القلیب قرار دارد. (از معجم البلدان)
گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. (یادداشت بخط مؤلف). گیاهی است مانند لوبیا. ج، خرّم. (منتهی الارب) ، کافتگی دیوار بینی. ج، خرمات. (منتهی الارب)
گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. (یادداشت بخط مؤلف). گیاهی است مانند لوبیا. ج، خُرَّم. (منتهی الارب) ، کافتگی دیوار بینی. ج، خرمات. (منتهی الارب)
مخفف گرمگاه: چرخ از سموم گرمگه، زاده وبا هر چاشتگه دفع وبا را جام شه یاقوت کردار آمده. خاقانی (چ سجادی ص 291). بس زار که بگذاشتیم روز چون گرمگهش بود بامداد. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 99). رجوع به گرمگاه شود
مخفف گرمگاه: چرخ از سموم گرمگه، زاده وبا هر چاشتگه دفع وبا را جام شه یاقوت کردار آمده. خاقانی (چ سجادی ص 291). بس زار که بگذاشتیم روز چون گرمگهش بود بامداد. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 99). رجوع به گرمگاه شود
خرگاه و خیمۀ بزرگ و مدور است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : از علو همت فراش خرمگاه قدر. شمس جندی (از فرهنگ جهانگیری). ، سبزه زار. (ناظم الاطباء) : تابش رخسار تو از راه چشم کرد خرمگاه تو از ارغوان. خاقانی
خرگاه و خیمۀ بزرگ و مدور است. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : از علو همت فراش خرمگاه قدر. شمس جندی (از فرهنگ جهانگیری). ، سبزه زار. (ناظم الاطباء) : تابش رخسار تو از راه چشم کرد خرمگاه تو از ارغوان. خاقانی
مگس کلان که بر جراحت کرم می اندازد. (ناظم الاطباء) (آنندراج). مگس درشت که غالباً در باغها و بر درختان گرد آید. مگس درشت سایر حیوانات یا همج که بر روی گوسپندان نشیند. مگس خر. (یادداشت بخط مؤلف). نعره. (زمخشری). همج.عنتر (ع ت / ع ت ) . (منتهی الارب) : خرمگس بر خوان گیتی صف زده ست یک مگس را انگبین جستیم نیست. خاقانی. بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل پر طاوس مگس را بخراسان یابم. خاقانی. دولت به اهل جهل دهند آری خوان مسیح خرمگسان دارند. خاقانی. خوان عیسی بر من وآنگه من باک هر خرمگسی داشتمی. خاقانی. روزه داران را بود آن نان و خوان خرمگس راچه ابا چه دیگدان. مولوی (مثنوی). - خرمگس معرکه، مگس بزرگ که در معرکه های قدیم با صدای خود مزاحم معرکه گیر میشود. کنایه از فرد مزاحم وناجور در جمعی
مگس کلان که بر جراحت کرم می اندازد. (ناظم الاطباء) (آنندراج). مگس درشت که غالباً در باغها و بر درختان گرد آید. مگس درشت سایر حیوانات یا همج که بر روی گوسپندان نشیند. مگس خر. (یادداشت بخط مؤلف). نُعَره. (زمخشری). هَمَج.عنتر (ع َ ت َ / ع ُ ت ُ) . (منتهی الارب) : خرمگس بر خوان گیتی صف زده ست یک مگس را انگبین جستیم نیست. خاقانی. بر سر خوان جهان خرمگسانند طفیل پر طاوس مگس را بخراسان یابم. خاقانی. دولت به اهل جهل دهند آری خوان مسیح خرمگسان دارند. خاقانی. خوان عیسی بر من وآنگه من باک هر خرمگسی داشتمی. خاقانی. روزه داران را بود آن نان و خوان خرمگس راچه ابا چه دیگدان. مولوی (مثنوی). - خرمگس معرکه، مگس بزرگ که در معرکه های قدیم با صدای خود مزاحم معرکه گیر میشود. کنایه از فرد مزاحم وناجور در جمعی
طایفه ای از اهل تناسخ و اباحت که گویند ابومسلم خراسانی هنوز زنده است. (منتهی الارب). محمّره. مبیّضه اصحاب تناسخ و اباحه. خرم دینان. (یادداشت بخط مؤلف). این گروه اصحاب تناسخ و اباحه اند و همان فرقۀ سبعیه اند. (از کشاف اصطلاحات فنون). رجوع به سبعیه شود. امام ابوجعفر احمد بن علی المقری البیهقی در تاج المصادر در ذیل کلمه تخرّم گوید: الخرمیه، اصحاب التناسخ و الاباحه. (یادداشت بخط مؤلف). ابن الندیم خرمیه را چنین شرح می دهد: خرمیه بر دو صنفند یکی خرمیۀ قدیم که آنان را محمره نیز می گویند و در نواحی جبال میان آذربایجان و ارمینیه و شهرهای دیلم و همدان و اصفهان و بلاد اهواز پراگنده اند و اینان در اصل مجوس بوده سپس دین نو گرفته اند و هم این طایفه اند که نام لقطه دارند و رئیس آنان مزدک مشهور است و این مزدک بروزگار قبادبن فیروز بودو انوشیروان او و پیروان او را بکشت و اخبار او را بلخی در کتاب عیون المسائل و الجوابات شرح داده است. صنف دوم خرمیه معروف به خرمیۀ بابکیه اند و رئیس آنان بابک خرمی است و پیروان او، او را خدا می دانستند و او در مذاهب خرمیه قتل و غصب و جنگ و مثله اندرآورد در صورتی که خرمیۀ قدیم این امور نمی شناختند. (الفهرست ابن الندیم). رجوع به بابک خرمی شود. عباس اقبال درباره آنها چنین می آورد: خرمیه یا خرم دینان یا بابکیه یا محمره اصلاً نام اصحاب بابک خرمی است که در عصر مأمون خروج کرد و بدست افشین سردار معتصم دستگیر و مقتول شد. چون بعضی از مقالات بومسلمیه و اسماعیلیه و غلاه بمعتقدات این فرقه شبیه بوده ایشان را هم مخالفین به این اسم می خوانند. (خاندان نوبختی ص 254). برای اطلاع بیشتر به ملل ونحل شهرستانی ص 113 و 132 و تبصرۀ ص 432 و الفرق بین الفرق ص 32 و تلبیس ابلیس ص 109 و 112 رجوع شود
طایفه ای از اهل تناسخ و اباحت که گویند ابومسلم خراسانی هنوز زنده است. (منتهی الارب). محمِّره. مبیِّضه اصحاب تناسخ و اباحه. خرم دینان. (یادداشت بخط مؤلف). این گروه اصحاب تناسخ و اباحه اند و همان فرقۀ سبعیه اند. (از کشاف اصطلاحات فنون). رجوع به سبعیه شود. امام ابوجعفر احمد بن علی المقری البیهقی در تاج المصادر در ذیل کلمه تخرّم گوید: الخرمیه، اصحاب التناسخ و الاباحه. (یادداشت بخط مؤلف). ابن الندیم خرمیه را چنین شرح می دهد: خرمیه بر دو صنفند یکی خرمیۀ قدیم که آنان را محمره نیز می گویند و در نواحی جبال میان آذربایجان و ارمینیه و شهرهای دیلم و همدان و اصفهان و بلاد اهواز پراگنده اند و اینان در اصل مجوس بوده سپس دین نو گرفته اند و هم این طایفه اند که نام لقطه دارند و رئیس آنان مزدک مشهور است و این مزدک بروزگار قبادبن فیروز بودو انوشیروان او و پیروان او را بکشت و اخبار او را بلخی در کتاب عیون المسائل و الجوابات شرح داده است. صنف دوم خرمیه معروف به خرمیۀ بابکیه اند و رئیس آنان بابک خرمی است و پیروان او، او را خدا می دانستند و او در مذاهب خرمیه قتل و غصب و جنگ و مثله اندرآورد در صورتی که خرمیۀ قدیم این امور نمی شناختند. (الفهرست ابن الندیم). رجوع به بابک خرمی شود. عباس اقبال درباره آنها چنین می آورد: خرمیه یا خرم دینان یا بابکیه یا محمره اصلاً نام اصحاب بابک خرمی است که در عصر مأمون خروج کرد و بدست افشین سردار معتصم دستگیر و مقتول شد. چون بعضی از مقالات بومسلمیه و اسماعیلیه و غُلاه بمعتقدات این فرقه شبیه بوده ایشان را هم مخالفین به این اسم می خوانند. (خاندان نوبختی ص 254). برای اطلاع بیشتر به ملل ونحل شهرستانی ص 113 و 132 و تبصرۀ ص 432 و الفرق بین الفرق ص 32 و تلبیس ابلیس ص 109 و 112 رجوع شود
خرم دینان پیروان بابک خرمدین که شاخه بازمانده از مزدکیان پس از اسلام به شمار می روند آنان را سرخ جامگان نیز خوانده اند به تازی: (محمره) (فضل بن شادان نیشابوری)
خرم دینان پیروان بابک خرمدین که شاخه بازمانده از مزدکیان پس از اسلام به شمار می روند آنان را سرخ جامگان نیز خوانده اند به تازی: (محمره) (فضل بن شادان نیشابوری)