خرم دین، هر یک از پیروان بابک خرّمی رهبر ایرانی خرم دینان که قیام آنان علیه خلفای عباسی را رهبری کرد، آنکه به محرّمات دینی بی اعتقاد یا بی توجه باشد، اباحتی
خرم دین، هر یک از پیروان بابک خرّمی رهبر ایرانی خرم دینان که قیام آنان علیه خلفای عباسی را رهبری کرد، آنکه به محرّمات دینی بی اعتقاد یا بی توجه باشد، اِباحتی
محصول درو شده و روی هم ریخته که هنوز نکوبیده و کاه آن را جدا نکرده اند، کنایه از تودۀ چیزی خرمن ماه (مه): کنایه از هالۀ ماه، برای مثال آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشۀ پروین به دو جو (حافظ - ۸۱۴)
محصول درو شده و روی هم ریخته که هنوز نکوبیده و کاه آن را جدا نکرده اند، کنایه از تودۀ چیزی خرمن ماه (مه): کنایه از هالۀ ماه، برای مِثال آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشۀ پروین به دو جو (حافظ - ۸۱۴)
گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ راست و سخت، برگ های ریز و بریده و پوشیده از کرک های سفید و گل های خوشه ای سرخ یا زرد رنگ که بلندیش تا نیم متر می رسد و آب و شیرۀ تلخ آن در طب به کار می رود، درمنۀ ترکی، شیح، علف جاروب، ورک، یوشن، خنجک، برای مثال به صد دقیقه ز آب درمنه تلخ ترم / به سخره چشمۀ خضرم چه خواند آن دریا (خاقانی - ۳۰)
گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ راست و سخت، برگ های ریز و بریده و پوشیده از کرک های سفید و گل های خوشه ای سرخ یا زرد رنگ که بلندیش تا نیم متر می رسد و آب و شیرۀ تلخ آن در طب به کار می رود، درمنۀ ترکی، شِیح، عَلَف جاروب، وَرَک، یوشن، خنجک، برای مِثال به صد دقیقه ز آب درمنه تلخ ترم / به سخره چشمۀ خضرم چه خواند آن دریا (خاقانی - ۳۰)
کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند. (نسخه ای از اسدی). قبۀ غله و گل و خاک بود. (نسخه ای از اسدی). تودۀ گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند. (صحاح الفرس). خوشه های غله راگویند که از بعد از درو کردن توده سازند و هنوز دانه را از کاه جدا نکرده باشند. (فرهنگ جهانگیری). تودۀ غلۀ مالیده و غیر آن با کاه آمیخته. (شرفنامۀ منیری). تودۀ غلۀ مالیده و با کاه آمیخته یا تودۀ غلۀ صاف. (غیاث اللغات). تودۀ غله که هنوز آنرا نکوفته و از کاه جدا ننموده باشند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : که را سوخت خرمن چه خواهد مگر جهان را همه سوخته سربسر. ابوشکور بلخی. تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار. رودکی. نسوزد عشق را جز عشق خرمن چنان چون بشکند آهن به آهن. رودکی. چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی چه بیشی ز یک حرف در دفتری. منوچهری. خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود ما مرغکان گرسنه ایم و تو خرمنی. منوچهری. بهر باد خرمن نشاید فشاند. اسدی. گر آتش است چونکه از این خرمن هرگز فزون نگشت و نشد کمتر. ناصرخسرو. نشاید کرد مر هشیاردل را بباد بی خرد بر باد خرمن. ناصرخسرو. این خسان باد عذابند چو نادانان باد ایشان مخر و باد مکن خرمن. ناصرخسرو. وآنگه که تهی شدی ز فرزندان چون پنبه شوی بکوه بر خرمن. ناصرخسرو. خواهد که خرمن تو بسوزند نیز هر مدبری که سوخته شد خرمنش. ناصرخسرو. گر بباد تو کنم خرمن خود بر باد نبرد فردا جز باد در انبانم. ناصرخسرو. دعوی ده کننده ولیکن چو بنگری هادوریان کوی و گدایان خرمنند. سنائی. بیهده خر در خلاب قصۀ من رانده ای کافرم گر نفگنم گاو هجا در خرمنت. انوری. آری چو ترا سوخته باشد خرمن خواهی که بود سوخته هم خرمن من. ؟ (از تاریخ سلاجقۀ کرمان). هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید یقین شناخت که بر باد خرمنی است مرا. خاقانی. ازکشت زار چرخ و زمین کاین دو گاو راست یک جو نیافتم که بخرمن درآورم. خاقانی. صد ره جهان بباد برانداخت خرمنم صد ره اجل بخاک فروبرد گوهرم. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 313). همان سودا گرفته دامنش را همان آتش رسیده خرمنش را. نظامی. ای زبان هم آتش و هم خرمنی چند این آتش در این خرمن زنی ؟ مولوی (مثنوی). تو ز خرمن های ما آن دیده ای که در آن دانه بجان پیچیده ای. مولوی (مثنوی). صاحب خرمن همی گوید که هی ای ز کوری پیش تو معدوم شی. مولوی (مثنوی). گر مرا باران کند خرمن دهم ور مرا ناوک کند در تن جهم. مولوی (مثنوی). خداوند خرمن زیان می کند که بر خوشه چین سر گران می کند. سعدی (بوستان). هرکه مزروع خود بخورد بخوید وقت خرمنش خوشه باید چید. سعدی (گلستان). گنج خواهی در طلب رنجی ببر خرمنی می بایدت تخمی بکار. سعدی. چو خرمن برگرفتی گاو مفروش نه دون همت کند نعمت فراموش. سعدی. از چنین خرمن این چنین خوشه. اوحدی. هادی، گاوی که در مرکز خرمن بندند او راوقت خرمن کوبی. درو، بر باد کرد خرمن را. (منتهی الارب). - امثال: آتش بدو دست خویش در خرمن خویش من خود زده ام چه نالم از دشمن خویش ؟ نظیر: خود کرده را چاره نیست. خرمن سوخته را از برق چه هراس ؟ نظیر: نیست از برق حذر مزرعۀ سوخته را. صائب. نظیر: پابرهنه از آب نمی ترسد. سوخته خرمن همه را سوخته خرمن خواهد، نظیر: خواهد که خرمن تو بسوزند نیز هر مدبری که سوخته شد خرمنش. ناصرخسرو. در خرمن کائنات کردم چو نگاه یک دانه محبت است باقی همه کاه. کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر میخواهد و مرد کهن. - آتش در خرمن زدن، نیست و نابود کردن. تباه کردن: ای زبان هم آتش و هم خرمنی چند این آتش در این خرمن زنی ؟ مولوی (مثنوی). - خرمن گدا، تودۀ غله که خوشه چینان جمع کرده اند. (از ناظم الاطباء). - سر خرمن، وقت خرمن. موقع خرمن. هنگام خرمن: آن نبینی که بر سر خرمن دانه بر زیر و کاه بر زبر است ؟ خاقانی. - سوخته خرمن، آنکه خرمن او سوخته است. کنایه از سرمایه رفته. خرمن سوخته. دلسوخته: بر بستر هجرانت ببینند و نپرسندم کس سوخته خرمن را گوید به چه غمگینی ؟ سعدی (طیبات). هر کجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست. سعدی (دیوان چ مصفا ص 685). عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزارد. سعدی (ترجیعات). سوخته خرمن همه را سوخته خرمن خواهد. (قرهالعیون). - مترس سر خرمن، سر چهارپایی که بر روی چوبی گذارند و در خرمنها نصب کنند تا پرندگان بترسند و از خرمن دانه برنچینند. - وعده سر خرمن، وعده های توخالی. وعده هایی که وفا نمیشود. ، تودۀهر چیز را نامند. (فرهنگ جهانگیری). مطلق توده. (غیاث اللغات). هر توده چون خرمن گل. خرمن آتش. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء). تل از هر چیز. (یادداشت بخط مؤلف) : دو جوی روان در دهانش ز خلم دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم. شهید بلخی. دل پیل تیغش همی چاک زد ز خون خرمن لاله بر خاک زد. فردوسی. چون برون آیم از این باغ مرا باشد مجلس خواجه و از گل بزده خرمن. فرخی. زلف تو از مشک ناب چنبرچنبر روی تو از لاله برگ خرمن خرمن. فرخی. سندس رومی در نارونان پوشانند خرمن مینا بر بیدبنان افشانند. منوچهری. زده یاقوت رمانی بصحراها بخرمنها فشانده مشک خرخیزی ببستانها بزنبرها. منوچهری. باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین. منوچهری. بینی آن قامت چون سرو خرامان در خواب که کند خرمن گل دست طبیعت بر سیم. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 490). بتل زرّ و در ریخته زیر گام بخرمن برافروخته عود خام. اسدی. بخرمن فروریخت مهراج زر بخروار دیبا ودرّ و گهر. اسدی. خرمن ایام من با داغ اوست او به آتش قصد خرمن می کند. خاقانی. نعل آن نقره خنگ او از برق بر جهان خرمن زر افشانده ست. خاقانی. پیمود نیارم بنفس خرمن اندوه با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد؟ خاقانی. گر من از خرمن عمرم شده بر باد چو کاه جای شکر است که چون دانه بجاییدهمه. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 409). یک دسته گل دماغ پرور از خرمن صد گیاه بهتر. نظامی. حامله، زنبیل که بدان انگور کشند بسوی خرمن. (منتهی الارب) ، هاله. داره. شادروان. (السامی فی الاسامی). شایورد. حلقۀ نور بر گرد ماه. شادورد. (یادداشت بخط مؤلف) : وز پرده چو سر برون زند گویی چون ماه بر آسمان زندخرمن. عسجدی. همچنانک خرمن و گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان آید. (التفهیم بیرونی). چو زین درگه نشیند گرد بر من زند بختم بگرد ماه خرمن. (ویس و رامین). تا تیر گشاید شهاب سوزان تا ماه ز خرمن حصار دارد. مسعودسعد. اگر در روستا باشی عجب نیست که جرم ماه در خرمن بیفزود. خاقانی. ای کرده گردماه ز شب خرمن گریان ز حسرت تو چو باران من آری دلیل قوت باران است آنجا که گرد ماه بود خرمن. ظهیر فاریابی. - خرمن ماه، هالۀ ماه: کنیزان و غلامان گرد خرگاه ثریاوار گرد خرمن ماه. نظامی. چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد. حافظ. - خرمن مه، هالۀ ماه: خوی برخ چون گل و نسرین شده خرمن مه خوشۀ پروین شده. نظامی. ف تنه آن ماه قصب دوخته خرمن مه را چو قصب سوخته. نظامی. آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق خرمن مه به جوی خوشۀ پروین بدو جو. حافظ. ، حلقۀ نور بر گرد سر پیامبران وامامان. (یادداشت بخط مؤلف) ، اکلیل نور. (یادداشت بخط مؤلف) ، خط عذار خوبان. (از ناظم الاطباء)
کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند. (نسخه ای از اسدی). قبۀ غله و گل و خاک بود. (نسخه ای از اسدی). تودۀ گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند. (صحاح الفرس). خوشه های غله راگویند که از بعد از درو کردن توده سازند و هنوز دانه را از کاه جدا نکرده باشند. (فرهنگ جهانگیری). تودۀ غلۀ مالیده و غیر آن با کاه آمیخته. (شرفنامۀ منیری). تودۀ غلۀ مالیده و با کاه آمیخته یا تودۀ غلۀ صاف. (غیاث اللغات). تودۀ غله که هنوز آنرا نکوفته و از کاه جدا ننموده باشند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : که را سوخت خرمن چه خواهد مگر جهان را همه سوخته سربسر. ابوشکور بلخی. تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار. رودکی. نسوزد عشق را جز عشق خرمن چنان چون بشکند آهن به آهن. رودکی. چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی چه بیشی ز یک حرف در دفتری. منوچهری. خرمن ز مرغ گرسنه خالی کجا بود ما مرغکان گرسنه ایم و تو خرمنی. منوچهری. بهر باد خرمن نشاید فشاند. اسدی. گر آتش است چونکه از این خرمن هرگز فزون نگشت و نشد کمتر. ناصرخسرو. نشاید کرد مر هشیاردل را بباد بی خرد بر باد خرمن. ناصرخسرو. این خسان باد عذابند چو نادانان باد ایشان مخر و باد مکن خرمن. ناصرخسرو. وآنگه که تهی شدی ز فرزندان چون پنبه شوی بکوه بر خرمن. ناصرخسرو. خواهد که خرمن تو بسوزند نیز هر مدبری که سوخته شد خرمنش. ناصرخسرو. گر بباد تو کنم خرمن خود بر باد نبرد فردا جز باد در انبانم. ناصرخسرو. دعوی ده کننده ولیکن چو بنگری هادوریان کوی و گدایان خرمنند. سنائی. بیهده خر در خلاب قصۀ من رانده ای کافرم گر نفگنم گاو هجا در خرمنت. انوری. آری چو ترا سوخته باشد خرمن خواهی که بود سوخته هم خرمن من. ؟ (از تاریخ سلاجقۀ کرمان). هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید یقین شناخت که بر باد خرمنی است مرا. خاقانی. ازکشت زار چرخ و زمین کاین دو گاو راست یک جو نیافتم که بخرمن درآورم. خاقانی. صد ره جهان بباد برانداخت خرمنم صد ره اجل بخاک فروبرد گوهرم. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 313). همان سودا گرفته دامنش را همان آتش رسیده خرمنش را. نظامی. ای زبان هم آتش و هم خرمنی چند این آتش در این خرمن زنی ؟ مولوی (مثنوی). تو ز خرمن های ما آن دیده ای که در آن دانه بجان پیچیده ای. مولوی (مثنوی). صاحب خرمن همی گوید که هی ای ز کوری پیش تو معدوم شی. مولوی (مثنوی). گر مرا باران کند خرمن دهم ور مرا ناوک کند در تن جهم. مولوی (مثنوی). خداوند خرمن زیان می کند که بر خوشه چین سر گران می کند. سعدی (بوستان). هرکه مزروع خود بخورد بخوید وقت خرمنْش خوشه باید چید. سعدی (گلستان). گنج خواهی در طلب رنجی ببر خرمنی می بایدت تخمی بکار. سعدی. چو خرمن برگرفتی گاو مفروش نه دون همت کند نعمت فراموش. سعدی. از چنین خرمن این چنین خوشه. اوحدی. هادی، گاوی که در مرکز خرمن بندند او راوقت خرمن کوبی. درو، بر باد کرد خرمن را. (منتهی الارب). - امثال: آتش بدو دست خویش در خرمن خویش من خود زده ام چه نالم از دشمن خویش ؟ نظیر: خود کرده را چاره نیست. خرمن سوخته را از برق چه هراس ؟ نظیر: نیست از برق حذر مزرعۀ سوخته را. صائب. نظیر: پابرهنه از آب نمی ترسد. سوخته خرمن همه را سوخته خرمن خواهد، نظیر: خواهد که خرمن تو بسوزند نیز هر مدبری که سوخته شد خرمنش. ناصرخسرو. در خرمن کائنات کردم چو نگاه یک دانه محبت است باقی همه کاه. کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر میخواهد و مرد کهن. - آتش در خرمن زدن، نیست و نابود کردن. تباه کردن: ای زبان هم آتش و هم خرمنی چند این آتش در این خرمن زنی ؟ مولوی (مثنوی). - خرمن گدا، تودۀ غله که خوشه چینان جمع کرده اند. (از ناظم الاطباء). - سر خرمن، وقت خرمن. موقع خرمن. هنگام خرمن: آن نبینی که بر سر خرمن دانه بر زیر و کاه بر زبر است ؟ خاقانی. - سوخته خرمن، آنکه خرمن او سوخته است. کنایه از سرمایه رفته. خرمن سوخته. دلسوخته: بر بستر هجرانت ببینند و نپرسندم کس سوخته خرمن را گوید به چه غمگینی ؟ سعدی (طیبات). هر کجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست. سعدی (دیوان چ مصفا ص 685). عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزارد. سعدی (ترجیعات). سوخته خرمن همه را سوخته خرمن خواهد. (قرهالعیون). - مترس سر خرمن، سر چهارپایی که بر روی چوبی گذارند و در خرمنها نصب کنند تا پرندگان بترسند و از خرمن دانه برنچینند. - وعده سر خرمن، وعده های توخالی. وعده هایی که وفا نمیشود. ، تودۀهر چیز را نامند. (فرهنگ جهانگیری). مطلق توده. (غیاث اللغات). هر توده چون خرمن گل. خرمن آتش. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از ناظم الاطباء). تل از هر چیز. (یادداشت بخط مؤلف) : دو جوی روان در دهانش ز خلم دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم. شهید بلخی. دل پیل تیغش همی چاک زد ز خون خرمن لاله بر خاک زد. فردوسی. چون برون آیم از این باغ مرا باشد مجلس خواجه و از گل بزده خرمن. فرخی. زلف تو از مشک ناب چنبرچنبر روی تو از لاله برگ خرمن خرمن. فرخی. سندس رومی در نارونان پوشانند خرمن مینا بر بیدبنان افشانند. منوچهری. زده یاقوت رمانی بصحراها بخرمنها فشانده مشک خرخیزی ببستانها بزنبرها. منوچهری. باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه خرمن درّ و عقیق بر همه روی زمین. منوچهری. بینی آن قامت چون سرو خرامان در خواب که کند خرمن گل دست طبیعت بر سیم. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 490). بتل زرّ و در ریخته زیر گام بخرمن برافروخته عود خام. اسدی. بخرمن فروریخت مهراج زر بخروار دیبا ودرّ و گهر. اسدی. خرمن ایام من با داغ اوست او به آتش قصد خرمن می کند. خاقانی. نعل آن نقره خنگ او از برق بر جهان خرمن زر افشانده ست. خاقانی. پیمود نیارم بنفس خرمن اندوه با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد؟ خاقانی. گر من از خرمن عمرم شده بر باد چو کاه جای شکر است که چون دانه بجاییدهمه. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 409). یک دسته گل دماغ پرور از خرمن صد گیاه بهتر. نظامی. حامله، زنبیل که بدان انگور کشند بسوی خرمن. (منتهی الارب) ، هاله. داره. شادروان. (السامی فی الاسامی). شایورد. حلقۀ نور بر گرد ماه. شادورد. (یادداشت بخط مؤلف) : وز پرده چو سر برون زند گویی چون ماه بر آسمان زندخرمن. عسجدی. همچنانک خرمن و گیسو و دنبال اندر هوا برابر ایشان آید. (التفهیم بیرونی). چو زین درگه نشیند گرد بر من زند بختم بگرد ماه خرمن. (ویس و رامین). تا تیر گشاید شهاب سوزان تا ماه ز خرمن حصار دارد. مسعودسعد. اگر در روستا باشی عجب نیست که جرم ماه در خرمن بیفزود. خاقانی. ای کرده گردماه ز شب خرمن گریان ز حسرت تو چو باران من آری دلیل قوت باران است آنجا که گرد ماه بود خرمن. ظهیر فاریابی. - خرمن ماه، هالۀ ماه: کنیزان و غلامان گرد خرگاه ثریاوار گرد خرمن ماه. نظامی. چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد. حافظ. - خرمن مه، هالۀ ماه: خوی برخ چون گل و نسرین شده خرمن مه خوشۀ پروین شده. نظامی. ف تنه آن ماه قصب دوخته خرمن مه را چو قصب سوخته. نظامی. آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق خرمن مه به جوی خوشۀ پروین بدو جو. حافظ. ، حلقۀ نور بر گرد سر پیامبران وامامان. (یادداشت بخط مؤلف) ، اکلیل نور. (یادداشت بخط مؤلف) ، خط عذار خوبان. (از ناظم الاطباء)
خرمگس، چه منج بمعنی مگس باشد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج با بور تو رخش پور دستان خرمنج. حکیم ازرقی (از آنندراج). ، مردم مفلوج را نیز گفته اند یعنی شخصی که فلج داشته باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، رنگی هم هست از رنگهای اسب. (برهان قاطع)
خرمگس، چه منج بمعنی مگس باشد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج با بور تو رخش پور دستان خرمنج. حکیم ازرقی (از آنندراج). ، مردم مفلوج را نیز گفته اند یعنی شخصی که فلج داشته باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، رنگی هم هست از رنگهای اسب. (برهان قاطع)
جایگاهی بوده است در بالای القدقده و ازآن طایفه ای از بنی تمیم موسوم به بنوالکذاب. در قسمت علیای این مکان آبی بنام القلیب قرار دارد. (از معجم البلدان)
جایگاهی بوده است در بالای القدقده و ازآن ِ طایفه ای از بنی تمیم موسوم به بنوالکذاب. در قسمت علیای این مکان آبی بنام القلیب قرار دارد. (از معجم البلدان)
گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. (یادداشت بخط مؤلف). گیاهی است مانند لوبیا. ج، خرّم. (منتهی الارب) ، کافتگی دیوار بینی. ج، خرمات. (منتهی الارب)
گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. (یادداشت بخط مؤلف). گیاهی است مانند لوبیا. ج، خُرَّم. (منتهی الارب) ، کافتگی دیوار بینی. ج، خرمات. (منتهی الارب)
نوعی از گیاه دوائی. (غیاث) گیاهی است که اسبان را چرانند. (شرفنامۀ منیری). اسم فارسی شیح است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). رستنیی که دفع کرم کند. (ناظم الاطباء). ترکی و ارمنی باشد و درمنۀ ترکی بهتر است و آن کرم کش باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نام گیاهی است که خاصیت طبی دارد، و این کلمه همان درمان است و درمان و دارو و درواخ جمله از ریشه درو اوستائی به معنی علاج و دوا است. (لغات شاهنامه). بوته ای دائمی که در آسیای مرکزی و غربی میروید و از آن سانتونین می گیرند و چون ساقه های باریک آن سخت و نازک است با آن جارو می سازند. (از دائره المعارف فارسی). خنجک. علف جاروب. ورک. شیح. (منتهی الارب) (دهار). علف جاروب. ورک. شیح خراسانی. قیصوم انثی. نبات السنتونین. یوشیو. و رجوع به شیح در ردیف خود شود: خشک چون شاخ درمنه شده ام تازه ریحان شوم ان شأالله. خاقانی. دمنه اسد کجا شود شاخ درمنه سنبله قوت موم و آتشی فعل زقوم و کوثری. خاقانی. کی برند آب درمنه بر لب آب حیات کی شود سنگ منات اندرخور سنگ منا. خاقانی. عاقلان آب درمنه کی برند بر کنار چشمۀ ماء معین. خاقانی. به صد دقیقه ز آب درمنه تلخترم به سخره چشمۀ خضرم چه خواند آن دریا. خاقانی. نه دمنه چون اسد نه درمنه چو سنبله ست هرچند نام بیهده کانا برافکند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 139). لابل که در قیاس درمنه ست وشوره خاک طوبی بنزد خلقش کوثر بر سخاش. خاقانی. آن کودکم کز آب دهان و درمنه چوب دولابکی میانۀ راهی بکار کرد. خاقانی. از عطر تو لافد آستینم گر عودم و گر درمنه اینم. نظامی. چون درمنه درم ندارد هیچ باد در پیکرش نیاردپیچ. نظامی. به هر وادیی کو عنان تافته درمنه به دامن درم یافته. نظامی (اقبالنامه، از شرفنامۀ منیری). بخور عود من باشد درمنه چنین باشد کسی کو را درم نه. شهاب الدین استیفانی. پروازه، درمنه باشد که از پیش عروس برفروزند خرمی را. (فرهنگ اسدی). شیّاح، درمنه فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب). - درمنۀ ترکی، به فارسی تخم بستیباج است. (فهرست مخزن الادویه). تخم بستیباج که شبیه به نانخواه می باشد و طعمش تند و در آخر دوم گرم و خشک است. و بستیباج را به فارسی خلال مکه گویند و شاخه های باریک دارد و آن نباتی است خاردار برگش باخشونت و ریزه وگلش سفید و ازرق و شاخه ها بقدر شبری از یک بیخ می روید. (غیاث) (آنندراج). افسنطین بحری. شیح. وخشیزق. وخشیزک. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بگیرند افسنتین و شیح که آنرا به پارسی درمنۀ ترکی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - درمنۀ خراسان، به فارسی گیاه وخشیزک را نامند و تخم آن بستیباج است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). - درمنۀ سپید (سفید) ، ثغام. (منتهی الارب). جاورد. سپیدخار
نوعی از گیاه دوائی. (غیاث) گیاهی است که اسبان را چرانند. (شرفنامۀ منیری). اسم فارسی شیح است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). رستنیی که دفع کرم کند. (ناظم الاطباء). ترکی و ارمنی باشد و درمنۀ ترکی بهتر است و آن کرم کش باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). نام گیاهی است که خاصیت طبی دارد، و این کلمه همان درمان است و درمان و دارو و درواخ جمله از ریشه درو اوستائی به معنی علاج و دوا است. (لغات شاهنامه). بوته ای دائمی که در آسیای مرکزی و غربی میروید و از آن سانتونین می گیرند و چون ساقه های باریک آن سخت و نازک است با آن جارو می سازند. (از دائره المعارف فارسی). خنجک. علف جاروب. ورک. شیح. (منتهی الارب) (دهار). علف جاروب. ورک. شیح خراسانی. قیصوم انثی. نبات السنتونین. یوشیو. و رجوع به شیح در ردیف خود شود: خشک چون شاخ درمنه شده ام تازه ریحان شوم ان شأالله. خاقانی. دمنه اسد کجا شود شاخ درمنه سنبله قوت موم و آتشی فعل زقوم و کوثری. خاقانی. کی برند آب درمنه بر لب آب حیات کی شود سنگ منات اندرخور سنگ منا. خاقانی. عاقلان آب درمنه کی برند بر کنار چشمۀ ماء معین. خاقانی. به صد دقیقه ز آب درمنه تلخترم به سخره چشمۀ خضرم چه خواند آن دریا. خاقانی. نه دمنه چون اسد نه درمنه چو سنبله ست هرچند نام بیهده کانا برافکند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 139). لابل که در قیاس درمنه ست وشوره خاک طوبی بنزد خلقش کوثر بر سخاش. خاقانی. آن کودکم کز آب دهان و درمنه چوب دولابکی میانۀ راهی بکار کرد. خاقانی. از عطر تو لافد آستینم گر عودم و گر درمنه اینم. نظامی. چون درمنه درم ندارد هیچ باد در پیکرش نیاردپیچ. نظامی. به هر وادیی کو عنان تافته درمنه به دامن درم یافته. نظامی (اقبالنامه، از شرفنامۀ منیری). بخور عود من باشد درمنه چنین باشد کسی کو را درم نه. شهاب الدین استیفانی. پروازه، درمنه باشد که از پیش عروس برفروزند خرمی را. (فرهنگ اسدی). شَیّاح، درمنه فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب). - درمنۀ ترکی، به فارسی تخم بستیباج است. (فهرست مخزن الادویه). تخم بستیباج که شبیه به نانخواه می باشد و طعمش تند و در آخر دوم گرم و خشک است. و بستیباج را به فارسی خلال مکه گویند و شاخه های باریک دارد و آن نباتی است خاردار برگش باخشونت و ریزه وگلش سفید و ازرق و شاخه ها بقدر شبری از یک بیخ می رویَد. (غیاث) (آنندراج). افسنطین بحری. شیح. وخشیزق. وخشیزک. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بگیرند افسنتین و شیح که آنرا به پارسی درمنۀ ترکی گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - درمنۀ خراسان، به فارسی گیاه وخشیزک را نامند و تخم آن بستیباج است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). - درمنۀ سپید (سفید) ، ثَغام. (منتهی الارب). جاورد. سپیدخار
نام ناحیتی بوده است در ب اسی در شبه جزیره یونان که در سال 338 قبل از میلاد جنگی بین فیلیپ پادشاه مقدونیه پدر اسکندر و آتنی ها در این نقطه اتفاق افتاد. در این نبرد فیلیپ فرماندهی جناح راست قشون خود را به اسکندر داد و معاونین ممتاز خود را هم در کنار او جا داد و فرماندهی جناح چپ را خود بعهده گرفت و باقی قشون را بمکانهایی که موافق اقتضای محل و وقت بود فرستاد. آتنی ها نیز سپاهشان را نظر بقومیت بدو قسمت (آتنی و ب اسی) تقسیم کردند. جنگ خونین از طلیعۀ صبح اتفاق افتاد، در این جنگ خونین مردان بسیاری از طرفین کشته شدند. بالاخره اسکندر با شجاعت خاص مجاهدت زیاد کرد و صف دشمن را شکافت و تلفات زیاد بمردان آتنی وارد آورد ولی از آنجاکه فیلیپ نمی خواست شاهد فتح را کسی جز او به آغوش کشد با فشار زیاد جبهۀ آتنی را بعقب نشاند و بر اثر این جنگ هزار نفر آتنی کشته و دوهزار نفر اسیر شدند و جنگ به پیروزی فیلیپ و اسکندر خاتمه یافت و نیز بواسطۀ این جنگ و شکست آتنی ها لی سیک لس سردار خود را کشتند و فیلیپ در واقع پادشاه مقدونیه و تمام یونان شد. (از تاریخ ایران باستان ص 1203 و 1204 و 1205)
نام ناحیتی بوده است در ب ِاُسی در شبه جزیره یونان که در سال 338 قبل از میلاد جنگی بین فیلیپ پادشاه مقدونیه پدر اسکندر و آتنی ها در این نقطه اتفاق افتاد. در این نبرد فیلیپ فرماندهی جناح راست قشون خود را به اسکندر داد و معاونین ممتاز خود را هم در کنار او جا داد و فرماندهی جناح چپ را خود بعهده گرفت و باقی قشون را بمکانهایی که موافق اقتضای محل و وقت بود فرستاد. آتنی ها نیز سپاهشان را نظر بقومیت بدو قسمت (آتنی و ب ِاُسی) تقسیم کردند. جنگ خونین از طلیعۀ صبح اتفاق افتاد، در این جنگ خونین مردان بسیاری از طرفین کشته شدند. بالاخره اسکندر با شجاعت خاص مجاهدت زیاد کرد و صف دشمن را شکافت و تلفات زیاد بمردان آتنی وارد آورد ولی از آنجاکه فیلیپ نمی خواست شاهد فتح را کسی جز او به آغوش کشد با فشار زیاد جبهۀ آتنی را بعقب نشاند و بر اثر این جنگ هزار نفر آتنی کشته و دوهزار نفر اسیر شدند و جنگ به پیروزی فیلیپ و اسکندر خاتمه یافت و نیز بواسطۀ این جنگ و شکست آتنی ها لی سیک لس سردار خود را کشتند و فیلیپ در واقع پادشاه مقدونیه و تمام یونان شد. (از تاریخ ایران باستان ص 1203 و 1204 و 1205)
طایفه ای از اهل تناسخ و اباحت که گویند ابومسلم خراسانی هنوز زنده است. (منتهی الارب). محمّره. مبیّضه اصحاب تناسخ و اباحه. خرم دینان. (یادداشت بخط مؤلف). این گروه اصحاب تناسخ و اباحه اند و همان فرقۀ سبعیه اند. (از کشاف اصطلاحات فنون). رجوع به سبعیه شود. امام ابوجعفر احمد بن علی المقری البیهقی در تاج المصادر در ذیل کلمه تخرّم گوید: الخرمیه، اصحاب التناسخ و الاباحه. (یادداشت بخط مؤلف). ابن الندیم خرمیه را چنین شرح می دهد: خرمیه بر دو صنفند یکی خرمیۀ قدیم که آنان را محمره نیز می گویند و در نواحی جبال میان آذربایجان و ارمینیه و شهرهای دیلم و همدان و اصفهان و بلاد اهواز پراگنده اند و اینان در اصل مجوس بوده سپس دین نو گرفته اند و هم این طایفه اند که نام لقطه دارند و رئیس آنان مزدک مشهور است و این مزدک بروزگار قبادبن فیروز بودو انوشیروان او و پیروان او را بکشت و اخبار او را بلخی در کتاب عیون المسائل و الجوابات شرح داده است. صنف دوم خرمیه معروف به خرمیۀ بابکیه اند و رئیس آنان بابک خرمی است و پیروان او، او را خدا می دانستند و او در مذاهب خرمیه قتل و غصب و جنگ و مثله اندرآورد در صورتی که خرمیۀ قدیم این امور نمی شناختند. (الفهرست ابن الندیم). رجوع به بابک خرمی شود. عباس اقبال درباره آنها چنین می آورد: خرمیه یا خرم دینان یا بابکیه یا محمره اصلاً نام اصحاب بابک خرمی است که در عصر مأمون خروج کرد و بدست افشین سردار معتصم دستگیر و مقتول شد. چون بعضی از مقالات بومسلمیه و اسماعیلیه و غلاه بمعتقدات این فرقه شبیه بوده ایشان را هم مخالفین به این اسم می خوانند. (خاندان نوبختی ص 254). برای اطلاع بیشتر به ملل ونحل شهرستانی ص 113 و 132 و تبصرۀ ص 432 و الفرق بین الفرق ص 32 و تلبیس ابلیس ص 109 و 112 رجوع شود
طایفه ای از اهل تناسخ و اباحت که گویند ابومسلم خراسانی هنوز زنده است. (منتهی الارب). محمِّره. مبیِّضه اصحاب تناسخ و اباحه. خرم دینان. (یادداشت بخط مؤلف). این گروه اصحاب تناسخ و اباحه اند و همان فرقۀ سبعیه اند. (از کشاف اصطلاحات فنون). رجوع به سبعیه شود. امام ابوجعفر احمد بن علی المقری البیهقی در تاج المصادر در ذیل کلمه تخرّم گوید: الخرمیه، اصحاب التناسخ و الاباحه. (یادداشت بخط مؤلف). ابن الندیم خرمیه را چنین شرح می دهد: خرمیه بر دو صنفند یکی خرمیۀ قدیم که آنان را محمره نیز می گویند و در نواحی جبال میان آذربایجان و ارمینیه و شهرهای دیلم و همدان و اصفهان و بلاد اهواز پراگنده اند و اینان در اصل مجوس بوده سپس دین نو گرفته اند و هم این طایفه اند که نام لقطه دارند و رئیس آنان مزدک مشهور است و این مزدک بروزگار قبادبن فیروز بودو انوشیروان او و پیروان او را بکشت و اخبار او را بلخی در کتاب عیون المسائل و الجوابات شرح داده است. صنف دوم خرمیه معروف به خرمیۀ بابکیه اند و رئیس آنان بابک خرمی است و پیروان او، او را خدا می دانستند و او در مذاهب خرمیه قتل و غصب و جنگ و مثله اندرآورد در صورتی که خرمیۀ قدیم این امور نمی شناختند. (الفهرست ابن الندیم). رجوع به بابک خرمی شود. عباس اقبال درباره آنها چنین می آورد: خرمیه یا خرم دینان یا بابکیه یا محمره اصلاً نام اصحاب بابک خرمی است که در عصر مأمون خروج کرد و بدست افشین سردار معتصم دستگیر و مقتول شد. چون بعضی از مقالات بومسلمیه و اسماعیلیه و غُلاه بمعتقدات این فرقه شبیه بوده ایشان را هم مخالفین به این اسم می خوانند. (خاندان نوبختی ص 254). برای اطلاع بیشتر به ملل ونحل شهرستانی ص 113 و 132 و تبصرۀ ص 432 و الفرق بین الفرق ص 32 و تلبیس ابلیس ص 109 و 112 رجوع شود
نام یکی از دهستان های پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز است. حدود جغرافیایی آن: این دهستانها در باختر بخش و در جلگه قرار دارند از شمال به کوه مارمیشو و از جنوب بدریاچۀ ارومیّه و بخش دهخوارقان و از خاور بدهستان سیس و از باختر بدهستان شرفخانه محدود می باشند. این ناحیه از 11 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن 25010 نفرمیباشد. قراء مهم آن داریان، بنیس، شانجان، نوجه ده، دیزج خلیل، وایقان، شندرآباد و خامنه که مرکز دهستان میباشد. آب قراء دهستان از رود خانه محلی دامنۀ کوه میشوداغ و چشمه سارها تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و زردآلو و بادام وانگور و سیب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از دهستان های پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز است. حدود جغرافیایی آن: این دهستانها در باختر بخش و در جلگه قرار دارند از شمال به کوه مارمیشو و از جنوب بدریاچۀ ارومیّه و بخش دهخوارقان و از خاور بدهستان سیس و از باختر بدهستان شرفخانه محدود می باشند. این ناحیه از 11 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن 25010 نفرمیباشد. قراء مهم آن داریان، بنیس، شانجان، نوجه ده، دیزج خلیل، وایقان، شندرآباد و خامنه که مرکز دهستان میباشد. آب قراء دهستان از رود خانه محلی دامنۀ کوه میشوداغ و چشمه سارها تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و زردآلو و بادام وانگور و سیب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام قصبه ای است مرکز دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز. این قصبه در چهارهزارگزی باختر شبستر و 2هزارگزی شوسۀ صوفیان سلماس قرار دارد. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 4845 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است. آب آنجا از چشمه و رود و محصول ایشان غلات و حبوبات و بادام و سیب است. اهالی بزراعت و گله داری و کسب مشغولند. راه شوسه است و 10 باب دکان دارد. در آنجا شعبه تلگراف و نمایندۀ بهداری و آبله کوب سیار و یک باب دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام قصبه ای است مرکز دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز. این قصبه در چهارهزارگزی باختر شبستر و 2هزارگزی شوسۀ صوفیان سلماس قرار دارد. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 4845 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است. آب آنجا از چشمه و رود و محصول ایشان غلات و حبوبات و بادام و سیب است. اهالی بزراعت و گله داری و کسب مشغولند. راه شوسه است و 10 باب دکان دارد. در آنجا شعبه تلگراف و نمایندۀ بهداری و آبله کوب سیار و یک باب دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
گیاهی است از تیره مرکبان جزو دسته آفتابیها که منشا آنرا ترکستان دانسته اند. برگهای قاعده ساقه بهم فشرده و دارای برگهای ریز و پوشیده از کزکهای مایل به سفید است ولی برگهای قسمت فوقانی آن کوچک و بدون کرکند. درمنه خودرو و بیابانی است و ارتفاعش تا نیم متر میرسد. آب و عصاره آن در طب مستعمل است. علف ورک جاروب خنجک شیخ خراسانی قیصوم انثی نبات السنتونین یا درمنه ترکی. در میان ما بین بین میان: در میان حکایت گفت... توضیح: باین معنی لازم الاضافه است. یا یکی در میان بفاصله یکی
گیاهی است از تیره مرکبان جزو دسته آفتابیها که منشا آنرا ترکستان دانسته اند. برگهای قاعده ساقه بهم فشرده و دارای برگهای ریز و پوشیده از کزکهای مایل به سفید است ولی برگهای قسمت فوقانی آن کوچک و بدون کرکند. درمنه خودرو و بیابانی است و ارتفاعش تا نیم متر میرسد. آب و عصاره آن در طب مستعمل است. علف ورک جاروب خنجک شیخ خراسانی قیصوم انثی نبات السنتونین یا درمنه ترکی. در میان ما بین بین میان: در میان حکایت گفت... توضیح: باین معنی لازم الاضافه است. یا یکی در میان بفاصله یکی
خرم دینان پیروان بابک خرمدین که شاخه بازمانده از مزدکیان پس از اسلام به شمار می روند آنان را سرخ جامگان نیز خوانده اند به تازی: (محمره) (فضل بن شادان نیشابوری)
خرم دینان پیروان بابک خرمدین که شاخه بازمانده از مزدکیان پس از اسلام به شمار می روند آنان را سرخ جامگان نیز خوانده اند به تازی: (محمره) (فضل بن شادان نیشابوری)
گیاهی است خودرو با ساقه راست و محکم و برگ های ریز و بریده که در بیابان ها می روید، از بوته اش جاروب درست می کنند یا در تنورها و کوره ها می سوزانند، شیره اش نیز در طب مورد استفاده قرار می گیرد
گیاهی است خودرو با ساقه راست و محکم و برگ های ریز و بریده که در بیابان ها می روید، از بوته اش جاروب درست می کنند یا در تنورها و کوره ها می سوزانند، شیره اش نیز در طب مورد استفاده قرار می گیرد