جدول جو
جدول جو

معنی خرمرمت - جستجوی لغت در جدول جو

خرمرمت
خرمرمت و لوقیامات، شهر کوچک است که در او باغستان و میوۀ بسیار باشد و هوائی در غایت خوبی. حقوق دیوانیش شانزده هزاروششصد دینار است و از مواضع ولایات ارمن بشمار میرود. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 101)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمدخت
تصویر خرمدخت
(دخترانه)
دختر شاد و خندان، دختر شاد و با طراوت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرمت
تصویر مرمت
تعمیر کردن، اصلاح کردن بنا یا چیز دیگر، کنایه از بهبود بخشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ مَ)
احمق. نادان. (آنندراج) ، سیاه مست. لول. قره مست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَعْوْ)
مرمه. مصدر میمی از ترمیم. تعمیر و اصلاح هر چیز خلل یافته. (ناظم الاطباء). دریافت. دریافتن. تدارک. استدراک. به اصلاح آوردن خلل. نیکو کردن چیزی. ترمیم. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مرمه شود: ابوالقاسم بن سیمجور به مرمت آن حال و رفو آن خرق باز ایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 174). چند روز آن جایگاه توقف کرد و به مرمت حال و معالجت مجروحان مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 385). از بام تا شام بر کار ایشان مشارفت میکرد و به صدق عمل و مرمت خلل مطالبت مینمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420).
یارئی ده در مرمت کشتیش
گر غلام خاص و بنده گشتیش.
مولوی.
- مرمت پذیر، قابل تعمیر. قابل مرمت کردن. آنچه بتوان آن را ترمیم کرد.
- مرمت خواه، محتاج به تعمیر و اصلاح. (ناظم الاطباء). جویای اصلاح و تعمیر.
- مرمت طلب، محتاج به اصلاح و تعمیر. (ناظم الاطباء). تعمیرخواه.
- مرمت ناپذیر، غیر قابل مرمت. غیرقابل اصلاح. تعمیرناپذیر
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ رَ)
دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری، در6 هزارگزی جنوب شرقی ساری کنار رود تجن و در دامنۀمعتدل هوائی واقع و دارای 600 تن سکنه است. آبش از رود خانه تجن و محصولش برنج، پنبه، غلات، صیفی و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
قرطم بری یا قرصف است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). رمرام. رجوع به رمرام شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ رَ)
سخت، هرچه باشد. (منتهی الارب). شدید. (اقرب الموارد) ، لشکر بسیار. (منتهی الارب). جیش کثیر. (از اقرب الموارد). بمعنی لشکر نوشته اند، و بعضی گویند که ترکی است و در بعضی اقسام ترکی عین مهمله هم می آید، واﷲ اعلم بالصواب. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
جمع واژۀ خرمه. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
جنبانیدن لبها بجهت سخن و گویند ترمرموا یعنی جنبیدند برای گفتار اما دم نزدند. (منتهی الارب) (از آنندراج). جنبانیدن لبها جهت تکلم. (ناظم الاطباء). حرکت دادن لبان برای سخن گفتن و تکلم نکردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خَ را رِ)
جمع واژۀ خرّیت. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه، و تاء آن بدل ازسین باشد چون ’نات’ بجای ناس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ رُ)
شخصی که چیزی کم و اندک میخورد و به سبب کم خوردن ضعیف و لاغرمی شود و عربان قصیع خوانند به فتح قاف. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ دُ)
آنکه بصورت مردم و به سیرت به خر ماند. کنایه از احمق. نافهم:
نیستی مردم تو بل خرمردمی زیرا که من
صورت مردم همی بینم ترا و فعل خر.
ناصرخسرو.
خرمردمند هر سه نه مردم نه خر تمام
از هر دو نام همچو شترمرغ بهره ور.
سوزنی.
ای پرستنده زادۀ سم خر
خرمردم نه ای که مردم خر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ مُ دَ / دِ)
کنایه از فقیر. کنایه از مسکین. آنکه از مال دنیا یک خر داشته و باآن امرار معاش می کرده و سرانجام آن خر میمیرد و مردجز خر مرده چیز دیگر ندارد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خرّیت. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خریت در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرمست
تصویر خرمست
مست مست سیاه مست طافح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمرمه
تصویر رمرمه
راست کردن کار، ریزه خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمت
تصویر مرمت
تعمیر و اصلاح هر چیز، تدارک، ترمیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمت
تصویر مرمت
((مَ رَ مَّ))
تعمیر و اصلاح هرچیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرمت
تصویر مرمت
بازسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
سیاه مست، مست مست، طافح، مست لایعقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترمیم، تعمیر، احیا، اصلاح، بازسازی، اصلاح کردن، تعمیر کردن، آشتی، صلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خر مهره
فرهنگ گویش مازندرانی