جدول جو
جدول جو

معنی خرفستر - جستجوی لغت در جدول جو

خرفستر
در آیین زردشتی هر جانور موذی مانند مار، عقرب و ملخ که اهریمنی شمرده می شوند
تصویری از خرفستر
تصویر خرفستر
فرهنگ فارسی عمید
خرفستر(خَ تَ)
حشرات موذیه چون مار و بید و کژدم و وزغ و موش و مور و شپشه و کنه و ملخ و مگس و زنبور و تارتنه و کرم و سوسک و سن و ساس و شپش و کیک و سرگین گردان و هر جانور خرد زیانکار دیگر و در دین زردشتی همه آنان جانوران اهریمنی اند و کشتن آنها را مزد و ثواب است. (یادداشت بخط مؤلف). خرفسترا (بزبان اوستائی). خستر. (السامی فی الاسامی). خراستر
لغت نامه دهخدا
خرفستر
جانور موذی مانند مار عقرب زنبور و غیره
تصویری از خرفستر
تصویر خرفستر
فرهنگ لغت هوشیار
خرفستر((خَ رَ تَ))
جانور موذی و زیانکار مانند مار، عقرب، حیوان زیانکار اهریمنی، خستر
تصویری از خرفستر
تصویر خرفستر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرفسور
تصویر پرفسور
پروفسور، استاد دانشگاه، شخص بسیار دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستر
تصویر راستر
صحیح تر، درست تر
فرهنگ فارسی عمید
گروهی ثابت از نوازندگان سازهای مختلف که با هدایت یک رهبر قطعه های موسیقی را اجرا می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرسته
تصویر خرسته
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکستر
تصویر خاکستر
مادۀ معدنی نرمی که پس از سوختن یک جسم جامد به جا می ماند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
دهی است از دهستان گوکان، بخش خفر، شهرستان جهرم. واقع در 20 هزارگزی جنوب خاور باب انار و 6 هزارگزی جنوب راه فرعی خفر به گوکان. ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیری و مالاریائی دارای 177 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است. آب آنجا از چشمه و محصولات آن غلات و خرما و مرکبات است. شغل اهالی زراعت و باغ داری و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است در چهار فرسنگ و نیم میانه جنوب و مشرق شهر خفر. (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
نام محلی است در خراسان... در تعلیقه بر تاریخ بیهقی (تصحیح و تحشیۀ فیاض و غنی) در صفحۀ 696 چنین آمده: در خراسان دو محل به این نام یکی خاکستر معروف به خاکستر لاین که در کوههای سرحدی شمال خراسان واقع است. دوم محلی است در پائین ولایت شهر مشهد در سر راه هرات و سرخس که رباط خاکستر هم نامیده میشود. ظاهراً خاکستر در این داستان بیهقی محل اخیر است: مرا سبکتکین دراز گفتندی و بقضا سه اسب خداوندم در زیر من ریش شده بود چون بدین خاکستر رسیدیم اسبی دیگر زیر من ریش شد. (تاریخ بیهقی چ فیاض و غنی ص 202). صاحب کتاب اخبارالدوله السلجوقیه در ذیل محاربۀ سلطان عضدالدوله ابی شجاع الب ارسلان بن داود بن میکائیل بن سلجوق با ملک قطلمش بن اسرائیل و ظفر یافتن بر او بانی رباط خاکستر را سوتکین ذکر می کند و این سوتکین منشاء و مولدش نیز از خاکستر بوده است. (تاریخ اخبارالدوله السلجوقیه ص 30). حمدالله مستوفی در نزهه القلوب از دهی بنام خاکستر نام می برد و فاصله آن را از مواضع ما قبل و ما بعدش چنین تعیین می کند: ’من نیشابور الی سرخس: از نیشابور تا دیه باد هفت فرسنگ راه هری از اینجا بدست راست جدا میشود و از دیه باد تادیه خاکستر پنج فرسنگ، ازو تا رباط سنگ بست سه فرسنگ...’ شاید این خاکستر یکی از آن خاکسترها باشد. (ازنزهه القلوب حمدالله مستوفی چ لیدن مقالۀ 3 ص 175)
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ تَ / تِ)
جنگ و خصومت و خرخشه و شلتاق. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به ’خرخشه’ شود، جماعتی که متسیدند یعنی سید نیستند و سیادت را بر خود بسته اند این جماعت را سادات خرجسته و خردرگله خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جمهور، خردرگله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
سرافسار: فأمر باحضار الفی دینار و ثوب اطلس و عمامه مذهبه و حصان بطوق ذهب و سرفسار ذهب. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 68). رجوع به سرافسار شود
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
رماد. فسرده از صفات اوست. (آنندراج). آنچه از هیزم و جز آن بعد سوخته شدن بماند. (شرفنامۀ منیری). بهندش راکهه گویند. (شرفنامۀ منیری). آنچه از آتش چوب بجای ماند پس ازسوختن. نرمۀ انگشت پس از سوختن. رمدداء. ارمداء. رماد. دمن. دمان. حمم. خصیف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). مهل. مخط. ضبح (ض / ض ) . بوّ. ضابی. رملاء، اورق. (منتهی الارب). خرق. خاکستری که بجای میماند و صرف کنندگان آتش آن میروند. صناء. صنی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
هر آن آتش که باشد سربسر دود
همان بهتر که خاکستر شود زود.
(ویس و رامین).
مخور خام کاتش نه دور است سخت
بخاکستر اندر بخیره مدم.
ناصرخسرو.
عزیزیم در چشم دانا چو زر
به چشم تو در خاک و خاکستریم.
ناصرخسرو.
دشمنان را در خور کردارشان بدهی جزا
عدل باشد چون جزای خاک خاکستر کنی.
ناصرخسرو.
دشمنان را آتش شمشیر او
در میان خاک و خاکستر کشید.
مسعودسعد.
گفت آتش گرچه من تابنده و سوزنده ام
باد خشم او کند انگشت و خاکستر مرا.
امیرمعزی.
نسبت از خویشتن کنم چو گهر
نه چو خاکسترم کز آتش زاد.
؟ (از کلیله و دمنۀ بهرامشاهی).
گر جز ترا ستودم بر من مگیر ازانک
گه گه کنند پاک بخاکستر آینه.
خاقانی.
او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر.
خاقانی.
مرده را چون بسوزانند خاکستر او را در آن آب پاشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414 چ 1272). و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشانید. (گلستان سعدی).
آتش افسردۀ از کاروان وامانده ام
همرهانم رفته خاکستر نشینم کرده اند.
واصف (از فرهنگ ضیاء).
- امثال:
آتش از خاکستر زاید و خاکستر از آتش.
روزگار آئینه را محتاج خاکستر کند.
، خاکستر در اصطلاح زراعتی: پس از سوزانیدن مواد نباتی و حیوانی قسمتی از آنکه سوخته نمیشود باقی می ماند که خاکستر نامیده میشود. خاکسترهای نباتی عموماً کم و بیش دارای مواد پطاس، سود، آهک، منیزیم، آهن که بجوهر فسفر و جوهر شن و کلر و جوهر زغال چسبیده است. خاکستر حیوانی ترکیباتش با خاکستر نباتی متفاوت است مثلاً خاکستر استخوان بیشترش آهک چسبیده به جوهر فسفر و جوهر زغال است. تجزیۀ خاکسترهای نباتی مختلفه بدینقرار است:
لغت نامه دهخدا
(خَ بُ تِ)
جزء برآمدۀ از سقف و قابول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
حشره. از لغت اوستائی خرفستر مشتق شده است که بمعنی زیانکار باشد
لغت نامه دهخدا
(خَ اَ تَ)
خراستر آن جانوری که نیش دارد و آدمی را با نیش خود می آزارد، چون: شپش، مار، عقرب، هزارپا، عنکبوت، رطیل، زنبور، ساس، کنه، کیک، پشه و مور. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ اَ تَ)
موذیات را گویند مطلقاً، چون: مار و عقرب و زنبور و مورچه و امثال آن. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). مخفف خرفستر. خستر. حیوان موذی آفریدۀ اهرمن. حشرۀ موذی. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خرافستر شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ رَ غَ)
خرفسترزن. حشره کش. عصائی که برسر سیخی دارد کشتن حشره را. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
واقع در سمت راست آنکه در راست بود:) آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنکه از سمت چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آنکه از راستر بربریان دارند . (، صحیح تر درست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درستر
تصویر درستر
درست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفات
تصویر خرفات
حکایات و قصه ها و افسانه ها و داستانهای خوش و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسته
تصویر خرسته
زالو زلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمست
تصویر خرمست
مست مست سیاه مست طافح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرفسور
تصویر پرفسور
دانشمند، استاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرجسته
تصویر خرجسته
جنگ و ستیز، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه پس از سوختن چوب و زغال یا چیز دیگر باقی میماند که مانند خاک است اما رنگش سفید مایل به سیاهی است
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نواختگاه: جای نوازندگان، همنوازان: گروه نوازندگان در یونان قدیم نام محل نوازندگان با مجموعه سازها که با همکاری یک قطعه موسیقی را اجرا کنند. یا ارکسترسنفنیک. ارکستر بزرگی که برای اجرای سنفنی ها اوورتورها کنسرتوها و غیره بکار برده شود. این ارکستر از سازهای زهی بادی و کوبی تشکیل میشود. تعداد این سازها باندازه معینی است و نسبت مشخصی هم با یکدیگر دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراستر
تصویر خراستر
جانور موذی مانند مار عقرب زنبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکستر
تصویر خاکستر
((کِ تَ))
گردی که پس از سوختن چوب، زغال و غیره به جای ماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارکستر
تصویر ارکستر
((اُ کِ))
گروه نوازندگان مختلف که با هم یک قطعه موسیقی را اجرا کنند، سازگان (واژه فرهنگستان)
ارکستر سمفونیک: ترکیبی از سازها به نحوی که قادر به اجرای آثاری با فرم سمفونی باشند
ارکستر فیلارمونیک: ارکستری که تحت پوشش انجمن دوستداران موسیقی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرفسور
تصویر پرفسور
((پُ رُ فِ))
استاد دانشگاه، استاد، مجازاً شخص بسیار دانشمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارکستر
تصویر ارکستر
هم نوازی
فرهنگ واژه فارسی سره
بقایای اجسام سوخته، رماد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاکستر، مال باطل است از قبل سلطان، که بر کسی باقی بماند. اگر بیند خاکستر جمع کرد و باطل شد، دلیل که مال از سلطان جمع کند و به وی نماند و بعضی از معبران گویند: علمی حاصل کند که در وی هیچ خیر و نفع نباشد. محمد بن سیرین
دیدن خاکستر درخواب بر نه وجه است... اول: عامل ناپذیرفته. دوم: مال حرام. سوم: کلام باطل. چهارم: خصومت. پنجم: فسق. ششم: مکر. هفتم: حسادت. هشتم: پشیمانی. نهم: کاری که اندر آن خیری نباشد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب