- خرفستر
- جانور موذی مانند مار عقرب زنبور و غیره
معنی خرفستر - جستجوی لغت در جدول جو
- خرفستر
- در آیین زردشتی هر جانور موذی مانند مار، عقرب و ملخ که اهریمنی شمرده می شوند
- خرفستر ((خَ رَ تَ))
- جانور موذی و زیانکار مانند مار، عقرب، حیوان زیانکار اهریمنی، خستر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جانور موذی مانند مار عقرب زنبور
فرانسوی نواختگاه: جای نوازندگان، همنوازان: گروه نوازندگان در یونان قدیم نام محل نوازندگان با مجموعه سازها که با همکاری یک قطعه موسیقی را اجرا کنند. یا ارکسترسنفنیک. ارکستر بزرگی که برای اجرای سنفنی ها اوورتورها کنسرتوها و غیره بکار برده شود. این ارکستر از سازهای زهی بادی و کوبی تشکیل میشود. تعداد این سازها باندازه معینی است و نسبت مشخصی هم با یکدیگر دارند
هم نوازی
آنچه پس از سوختن چوب و زغال یا چیز دیگر باقی میماند که مانند خاک است اما رنگش سفید مایل به سیاهی است
جنگ و ستیز، غوغا
دانشمند، استاد
پروفسور، استاد دانشگاه، شخص بسیار دانشمند
مادۀ معدنی نرمی که پس از سوختن یک جسم جامد به جا می ماند
((اُ کِ))
فرهنگ فارسی معین
گروه نوازندگان مختلف که با هم یک قطعه موسیقی را اجرا کنند، سازگان (واژه فرهنگستان)
ارکستر سمفونیک: ترکیبی از سازها به نحوی که قادر به اجرای آثاری با فرم سمفونی باشند
ارکستر فیلارمونیک: ارکستری که تحت پوشش انجمن دوستداران موسیقی باشد
ارکستر سمفونیک: ترکیبی از سازها به نحوی که قادر به اجرای آثاری با فرم سمفونی باشند
ارکستر فیلارمونیک: ارکستری که تحت پوشش انجمن دوستداران موسیقی باشد
گروهی ثابت از نوازندگان سازهای مختلف که با هدایت یک رهبر قطعه های موسیقی را اجرا می کنند
درست تر
واقع در سمت راست آنکه در راست بود:) آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنکه از سمت چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آنکه از راستر بربریان دارند . (، صحیح تر درست تر
مست مست سیاه مست طافح
حکایات و قصه ها و افسانه ها و داستانهای خوش و پسندیده
زالو زلو
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
صحیح تر، درست تر
کند فهم، کند ذهن
سیاه مست طافح
جانور موذی مانند مار عقرب زنبور و غیره
کودن، ویژگی کسی که بر اثر پیری، فساد و تباهی عقل پیدا کرده است
خرفت شدن: تباه شدن عقل بر اثر پیری
خرفت شدن: تباه شدن عقل بر اثر پیری