جدول جو
جدول جو

معنی خرفتی - جستجوی لغت در جدول جو

خرفتی
کم هوشی، کم حواسی، فراموش کاری، کودنی، ابلهی، کندذهنی، خنگی، حماقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرفت
تصویر خرفت
کودن، ویژگی کسی که بر اثر پیری، فساد و تباهی عقل پیدا کرده است
خرفت شدن: تباه شدن عقل بر اثر پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفتی
تصویر خفتی
نوعی گردن بند که دور گردن می چسبد و روی سینه نمی افتد
فرهنگ فارسی عمید
(خِ رِ)
کندفهم. کندذهن. (یادداشت بخط مؤلف). کودن. بیحس. مبهوت. ازکاررفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
خنثی. (دزی ج 1 ص 367)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
دهی از دهستان اهمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 190 تن ومحصول آنجا برنج و کنف و غلات است. آب آن از چشمۀ محلی تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
شکایت کردن و نالیدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خرخر کردن. (ناظم الاطباء). خراخر کردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَرِ)
خرافت. کودنی. (ناظم الاطباء). سفه
لغت نامه دهخدا
(خَ فا)
معرب خرپا و آن دانۀ خلر است. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء). جلّبان. خلر
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ فی ی)
منسوب به خریف، میوۀ تازۀ پائیزمیوۀ پائیزی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام یکی از شاگردان جابر بن حیان و کوچۀ خرفی در مدینه بدو منسوب است. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرفی
تصویر خرفی
کم عقلی از پیری خرف بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفت
تصویر خرفت
کند فهم، کند ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفت
تصویر خرفت
((خِ رِ))
ابله، نادان، کندذهن
فرهنگ فارسی معین
پیر، سالخورده، کهنسال
متضاد: خردسال، برنا، جوان، پخمه، حواس پرت، خرف، بی هوش وحواس، کم حواس، کندذهن، کم هوش، کودن، منگ، ابله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدمی که بینی اش بزرگ باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
گردنبند، سینه ریزی که از فلز قیمتی ساخته شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی