جدول جو
جدول جو

معنی خرف - جستجوی لغت در جدول جو

خرف
خرفت، مقابل جوان، کنایه از پیر
تصویری از خرف
تصویر خرف
فرهنگ فارسی عمید
خرف
(اِ)
چیدن میوه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، چیدن میوه برای کسی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). منه: خرف فلاناً، اقامت کردن قوم در فصل خریف بجایی، باریدن باران خریف و باران اول زمستان. این صیغه مجهول است و بصورت معلوم استعمال نمیشود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
تباه شدن عقل از کلانسالی. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، حریص شدن بخوردن میوۀ تازه چیده. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خرف
(خَ)
نام قریتی بوده است از اعمال نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خرف
(خَ رَ)
قریتی بزرگ و معمور بوده است در مرو. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خرف
(خَ رَ)
یک نوع خرمایی که دانۀ آن سخت نشود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خرف
(خَ رِ)
پیری که عقلش تباه شده باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). آنکه هیچ چیز نداند که چه گوید از پیری. (مهذب الاسماء). بسیار فرتوت و بی عقل. (از فرهنگ اسدی) :
تو نیز ای بخیره خرف گشته مرد
زبهر جهان دل پر از داغ و درد.
فردوسی.
عجب آید ز منوچهر خرف گشته مرا
کو ولایت ز شه شرق همی داشت نگاه.
فرخی.
هوای روشن بگرفت تیره رنگ سحاب
جهان گشته خرف گشت باز از سر شاب.
مسعودسعد.
بهار دولت او آن هوای معتدل دارد
که گردون خرف را تازه کرد ایام برنائی.
انوری.
گرنه خرف شد خریف از چه تلف می کند
بر شمر از دست باد سیم و زر بی شمار.
خاقانی.
وآنکه دواسبه رسید موکب فصل ربیع
دهر خرف بازیافت قوت فصل شباب.
خاقانی.
کز شرفش دهر خرف شد جوان.
خاقانی.
زو عالم خرف را برنای نغز یابی
زو گنبد کهن را دوران تازه بینی.
خاقانی.
، خنگ. (یادداشت مؤلف). گنگ. بهت زده. عقل ازدست داده. کودن. آنکه خردش تباه شده: امیر چون این نامه بخواند در حال مرا گفت این مرد خرف شده است و نداند که چه میگوید جوابش بنویس که صواب این است که ما دیده ایم. (تاریخ بیهقی). یک روز گفت بدین خلیفۀ خرف شده باید نبشت که من ازبهر قدر عباسیان انگشت درکرده ام در همه جهان. (تاریخ بیهقی).
دست بر هم زند طبیب ظریف
چون خرف بیند اوفتاده حریف.
سعدی (گلستان).
خیالش خرف کرده کالیوه رنگ
بمغزش فروبرده خرچنگ چنگ.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
خرف
(خُ رُ)
زمان داخل شدن در پائیز و در حدیث جارود آمده است: یا رسول اﷲ قد علمت ما یکفینا من الظهر ذودناتی علیهن فی خرف فنستمتع من ظهورهن اراد من الخرف وقت خروجهم الی الخریف. (از تاج العروس) (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خرف
(خِ)
خرفه. (ناظم الاطباء). سپندان کنده. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
خرف
(خِ رِ)
کودن. گول. مأخوذ از خرف عربی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خرف
تباه شدن عقل از کلانسالی
تصویری از خرف
تصویر خرف
فرهنگ لغت هوشیار
خرف
((خَ رَ))
تباهی خرد در اثر پیری
تصویری از خرف
تصویر خرف
فرهنگ فارسی معین
خرف
((خَ رِ))
مرد کم عقل و پیر
تصویری از خرف
تصویر خرف
فرهنگ فارسی معین
خرف
((خَ))
میوه چیدن
تصویری از خرف
تصویر خرف
فرهنگ فارسی معین
خرف
پیر، کهنسال
متضاد: برنا، جوان، بی هوش، حواس پرت، خرفت، کم هوش
متضاد: هوشمند، باهوش، خنگ، کودن، گول، کندذهن، ابله
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرفت
تصویر خرفت
کودن، ویژگی کسی که بر اثر پیری، فساد و تباهی عقل پیدا کرده است
خرفت شدن: تباه شدن عقل بر اثر پیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرفه
تصویر خرفه
گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
فرهنگ فارسی عمید
(خِ فَ)
بار درخت عشر است بلغت اهل یمن. گویند بعضی از این درخت هست که اگر کسی در سایه آن بخوابد تا قیامت بیدار نشود. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ فی ی)
منسوب به خریف، میوۀ تازۀ پائیزمیوۀ پائیزی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام یکی از شاگردان جابر بن حیان و کوچۀ خرفی در مدینه بدو منسوب است. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ / فِ)
نام گیاهی است و آنرا بپارسی پرپهن گویند و معرب آن خرفج است و آن بعربی به بقلهالحمقاء معروف است. گویند در اصل بقلهالزهراء بوده و معاندان اهل بیت آنرا برگردانده بقلهالحمقاء خوانده اند. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (از برهان قاطع). فرفین. فرفه. فرفحیز. فرفیه. بقلهالمبارکه. بقلهاللینه. چکوک. وشینگ. بلبن. کف. قینا. کلنگ. کلنگک. نوحل. بوخله. رجله. بی خیله. ختفرج. زریرا. بخله. بخیله. خفرج. گیاه نمناک. تورک. پی خیله. خوک. مویزآب. دندان سا. تخمگان. (یادداشت بخط مؤلف) :
کسی را کو تو بینی درد سرفه
بفرمایش تو آب دوغ و خرفه.
طیان (از فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
آنچه چیده شده از میوه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: التمر خرفه الصائم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ فَ)
دهی است میان سنجار و نصیبین و احمد مقری ابن مبارک بن نوفل از این ده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ فَ)
مؤنث خرف. زنی که از پیری عقلش تباه شده باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَرِ)
خرافت. کودنی. (ناظم الاطباء). سفه
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ فَ)
حکایت و قصه و افسانه و داستان خوش و پسندیده و مقبول. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
خردل فارسی بلغه اهل شام و مصر و آن ب حشیشهالسلطان شهرت دارد و آن نوعی از سپندان است که برگش عریض است. (از منتهی الارب). خرفوف. تخم ترتیزک. (یادداشت بخط مؤلف). حشیشهالسلطان و آن نوعی از حرف السطوح می باشد، تخم سداب بری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ فِ)
پنبۀ زده شده به کمان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ فا)
معرب خرپا و آن دانۀ خلر است. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء). جلّبان. خلر
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرفک
تصویر خرفک
جرقه (آتش) برق (آتش)
فرهنگ لغت هوشیار
چیده گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفی
تصویر خرفی
کم عقلی از پیری خرف بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفت
تصویر خرفت
کند فهم، کند ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفت
تصویر خرفت
((خِ رِ))
ابله، نادان، کندذهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرفک
تصویر خرفک
((خَ فَ))
جرقه (آتش)، برق (آتش)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرفه
تصویر خرفه
((خُ فِ یا فَ))
گیاهی است از تیره خرفه، جزو رده جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است، تخم آن در پزشکی به کار می رود، پرپهن، فرفهن، فرفین، بوخله، خفرج، بقله الحمقاء، پخل
فرهنگ فارسی معین