پیری که عقلش تباه شده باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). آنکه هیچ چیز نداند که چه گوید از پیری. (مهذب الاسماء). بسیار فرتوت و بی عقل. (از فرهنگ اسدی) : تو نیز ای بخیره خرف گشته مرد زبهر جهان دل پر از داغ و درد. فردوسی. عجب آید ز منوچهر خرف گشته مرا کو ولایت ز شه شرق همی داشت نگاه. فرخی. هوای روشن بگرفت تیره رنگ سحاب جهان گشته خرف گشت باز از سر شاب. مسعودسعد. بهار دولت او آن هوای معتدل دارد که گردون خرف را تازه کرد ایام برنائی. انوری. گرنه خرف شد خریف از چه تلف می کند بر شمر از دست باد سیم و زر بی شمار. خاقانی. وآنکه دواسبه رسید موکب فصل ربیع دهر خرف بازیافت قوت فصل شباب. خاقانی. کز شرفش دهر خرف شد جوان. خاقانی. زو عالم خرف را برنای نغز یابی زو گنبد کهن را دوران تازه بینی. خاقانی. ، خنگ. (یادداشت مؤلف). گنگ. بهت زده. عقل ازدست داده. کودن. آنکه خردش تباه شده: امیر چون این نامه بخواند در حال مرا گفت این مرد خرف شده است و نداند که چه میگوید جوابش بنویس که صواب این است که ما دیده ایم. (تاریخ بیهقی). یک روز گفت بدین خلیفۀ خرف شده باید نبشت که من ازبهر قدر عباسیان انگشت درکرده ام در همه جهان. (تاریخ بیهقی). دست بر هم زند طبیب ظریف چون خرف بیند اوفتاده حریف. سعدی (گلستان). خیالش خرف کرده کالیوه رنگ بمغزش فروبرده خرچنگ چنگ. سعدی (بوستان)
پیری که عقلش تباه شده باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). آنکه هیچ چیز نداند که چه گوید از پیری. (مهذب الاسماء). بسیار فرتوت و بی عقل. (از فرهنگ اسدی) : تو نیز ای بخیره خرف گشته مرد زبهر جهان دل پر از داغ و درد. فردوسی. عجب آید ز منوچهر خرف گشته مرا کو ولایت ز شه شرق همی داشت نگاه. فرخی. هوای روشن بگرفت تیره رنگ سحاب جهان گشته خرف گشت باز از سر شاب. مسعودسعد. بهار دولت او آن هوای معتدل دارد که گردون خرف را تازه کرد ایام برنائی. انوری. گرنه خرف شد خریف از چه تلف می کند بر شمر از دست باد سیم و زر بی شمار. خاقانی. وآنکه دواسبه رسید موکب فصل ربیع دهر خرف بازیافت قوت فصل شباب. خاقانی. کز شرفش دهر خرف شد جوان. خاقانی. زو عالم خرف را برنای نغز یابی زو گنبد کهن را دوران تازه بینی. خاقانی. ، خِنگ. (یادداشت مؤلف). گُنگ. بهت زده. عقل ازدست داده. کودن. آنکه خردش تباه شده: امیر چون این نامه بخواند در حال مرا گفت این مرد خرف شده است و نداند که چه میگوید جوابش بنویس که صواب این است که ما دیده ایم. (تاریخ بیهقی). یک روز گفت بدین خلیفۀ خرف شده باید نبشت که من ازبهر قدر عباسیان انگشت درکرده ام در همه جهان. (تاریخ بیهقی). دست بر هم زند طبیب ظریف چون خرف بیند اوفتاده حریف. سعدی (گلستان). خیالش خرف کرده کالیوه رنگ بمغزش فروبرده خرچنگ چنگ. سعدی (بوستان)
زمان داخل شدن در پائیز و در حدیث جارود آمده است: یا رسول اﷲ قد علمت ما یکفینا من الظهر ذودناتی علیهن فی خرف فنستمتع من ظهورهن اراد من الخرف وقت خروجهم الی الخریف. (از تاج العروس) (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
زمان داخل شدن در پائیز و در حدیث جارود آمده است: یا رسول اﷲ قد علمت ما یکفینا من الظهر ذودناتی علیهن فی خرف فنستمتع من ظهورهن اراد من الخرف وقت خروجهم الی الخریف. (از تاج العروس) (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، تورَک، پَرپَهن، بَلبَن، فَرفَخ، بُخلِه، بَخیلِه، بوخَل، بوخَلِه، بیخیلِه، بَقلَةُ الحَمقا
نام گیاهی است و آنرا بپارسی پرپهن گویند و معرب آن خرفج است و آن بعربی به بقلهالحمقاء معروف است. گویند در اصل بقلهالزهراء بوده و معاندان اهل بیت آنرا برگردانده بقلهالحمقاء خوانده اند. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (از برهان قاطع). فرفین. فرفه. فرفحیز. فرفیه. بقلهالمبارکه. بقلهاللینه. چکوک. وشینگ. بلبن. کف. قینا. کلنگ. کلنگک. نوحل. بوخله. رجله. بی خیله. ختفرج. زریرا. بخله. بخیله. خفرج. گیاه نمناک. تورک. پی خیله. خوک. مویزآب. دندان سا. تخمگان. (یادداشت بخط مؤلف) : کسی را کو تو بینی درد سرفه بفرمایش تو آب دوغ و خرفه. طیان (از فرهنگ اسدی نخجوانی)
نام گیاهی است و آنرا بپارسی پرپهن گویند و معرب آن خرفج است و آن بعربی به بقلهالحمقاء معروف است. گویند در اصل بقلهالزهراء بوده و معاندان اهل بیت آنرا برگردانده بقلهالحمقاء خوانده اند. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (از برهان قاطع). فرفین. فرفه. فرفحیز. فرفیه. بقلهالمبارکه. بقلهاللینه. چکوک. وَشینَگ. بلبن. کف. قینا. کلنگ. کلنگک. نوحل. بوخله. رجله. بی خیله. ختفرج. زریرا. بخله. بخیله. خفرج. گیاه نمناک. تورک. پی خیله. خوک. مویزآب. دندان سا. تخمگان. (یادداشت بخط مؤلف) : کسی را کو تو بینی درد سرفه بفرمایش تو آب دوغ و خرفه. طیان (از فرهنگ اسدی نخجوانی)
خردل فارسی بلغه اهل شام و مصر و آن ب حشیشهالسلطان شهرت دارد و آن نوعی از سپندان است که برگش عریض است. (از منتهی الارب). خرفوف. تخم ترتیزک. (یادداشت بخط مؤلف). حشیشهالسلطان و آن نوعی از حرف السطوح می باشد، تخم سداب بری. (ناظم الاطباء)
خردل فارسی بلغه اهل شام و مصر و آن ب حشیشهالسلطان شهرت دارد و آن نوعی از سپندان است که برگش عریض است. (از منتهی الارب). خرفوف. تخم ترتیزک. (یادداشت بخط مؤلف). حشیشهالسلطان و آن نوعی از حرف السطوح می باشد، تخم سداب بری. (ناظم الاطباء)
چیده گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء
چیده گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء
گیاهی است از تیره خرفه، جزو رده جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است، تخم آن در پزشکی به کار می رود، پرپهن، فرفهن، فرفین، بوخله، خفرج، بقله الحمقاء، پخل
گیاهی است از تیره خرفه، جزو رده جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است، تخم آن در پزشکی به کار می رود، پرپهن، فرفهن، فرفین، بوخله، خفرج، بقله الحمقاء، پخل