جدول جو
جدول جو

معنی خرطمه - جستجوی لغت در جدول جو

خرطمه
(تَ ظَ ظُ)
زدن بر خرطوم کسی و کج گردانیدن خرطوم وی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خرطم الخف و غیره، خرطوم قرار داد برای کفش و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمه
تصویر خرمه
(دخترانه)
نام همسر مزدک
فرهنگ نامهای ایرانی
(خُرْ رَ مَ)
گیاهی است مانند لوبیا و آن بنفشه ای رنگ است و بوییدن و نظر کردن بدان مفرح باشد و روغن آن نیز فرح آرد. (یادداشت بخط مؤلف). گیاهی است مانند لوبیا. ج، خرّم. (منتهی الارب) ، کافتگی دیوار بینی. ج، خرمات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
کار مشکل و مشتبه که جهت آن معلوم نشود. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
پسر سعد بن ثعلبه است از قبیلۀ طی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
قبیله ای است ازانصار و هم بنوعبدالله بن مالک بن اوس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
بلندی کوه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ طُ)
خرطوم. (یادداشت بخط مؤلف) :
مخالفانت گرفتار این چهار بلد
که داد خواهم هر یک جداجدا تفصیل
یکی به تیغ گران و یکی به تیر سبک
یکی به پنجۀ شیر و یکی بخرطم فیل.
مسعودسعد.
، حنک. (منتهی الارب) ، بینی و پیش بینی، فراهم آمدنگاه دو حنک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
جایگاهی بوده است در بالای القدقده و ازآن طایفه ای از بنی تمیم موسوم به بنوالکذاب. در قسمت علیای این مکان آبی بنام القلیب قرار دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
برآماسیدن از خشم. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). فروهشته لب شدن از خشم. خشم گرفتن (اوبهی) ، بچۀ گاو دشتی. (مهذب الاسماء). برغز. برغوز. برغاز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ)
دوختن بینی موزه را و درپی کردن. (منتهی الارب). وصله کردن کفش گر موزه را. (اقرب الموارد). قرطمه با قاف صحیح تر است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
شهری است به اندلس. (منتهی الارب). شهری است در اندلس، و آن غیر از قرطبه است. این شهر در توابع ریّه است و مردمی شایسته دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِ شَمْ مَ)
زمین درشت و سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ / ثِ مَ)
نوعی کفش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بی باک و گستاخ گردیدن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ مِ)
قصبه ای است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز. واقع در 78هزارگزی جنوب خاوری زرقان کنار راه فرعی شیراز به سهل آباد خیر و نیریز. این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و مالاریایی و دارای 2850 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آن از رود خانه کروقنات. محصولاتش: غلات، برنج و میوجات می باشد. اهالی بکشاورزی و کسب و باغبانی گذران می کنند و از صنایع دستی قالی و گیوه می بافند. بدانجا یک دبستان و پاسگاه ژاندارمری وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَسُ)
سرنگون کردن نه از غضب و تکبر، بسیار فربه شدن چنانکه ستور
لغت نامه دهخدا
خرما
فرهنگ گویش مازندرانی