جدول جو
جدول جو

معنی خرطال - جستجوی لغت در جدول جو

خرطال
پوست گاو انباشته از پول طلا یا نقره، برای مثال دو بدره زر بگرفتم به فتح نارائن / به فتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال (غضایری - شاعران بی دیوان - ۴۶۲)
تصویری از خرطال
تصویر خرطال
فرهنگ فارسی عمید
خرطال
(خَ)
دوسر و آن دانه ای است که در میان گندم روید. هرطمان. قرطمان. جافوز. زن. (یادداشت بخط مؤلف). تخمی است دوائی و آن در میان گندم روید و طبیعت آن معتدل است. (برهان قاطع)
قنطار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
دو بدره زر بگرفتم بفتح مارائین
بفتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال.
غضائری
لغت نامه دهخدا
خرطال
سبوس سابوس یو لاف از گیاهان پارسی تازی گشته خرتال پوست گاو پر از زر (قنطار)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرتال
تصویر خرتال
خرطال، پوست گاو انباشته از پول طلا یا نقره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرچال
تصویر خرچال
مرغابی بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(خَطْ طا)
بر عیال خود تنگ گیرنده در نفقه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
درازقامت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کواره. (بحر الجواهر) ، کندوی زنبور عسل. (بحر الجواهر: کواره)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
هرهمان. قرطمان. دوسر. (یادداشت بخط مؤلف). مرحوم دهخدا می نویسند که ابن بیطار در ذیل هرهمان خرطان را مرادف هرطمان آورده است. ظاهراً ’خرطان’ باید تصحیف خرطمان باشد
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
نامی که در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان به اش انگور دهند. در کلاردشت این نام را به رامنوس کاتارتیکا داده و در درفک سیاه درخت و در پل زنگوله کلی کک و در زیارت اشنگور گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرچال. رجوع به خرچال شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مرغی است بزرگ از جنس هوبره و گوشت آن لذیذ، خرد آنرا چال و بزرگ آنرا خرچال گویند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). قسمی از مرغابی است کبودرنگ و بزرگ. (از ناظم الاطباء). مرغی باشد کبودفام و بزرگ و بیشتر در آب باشد و بتازی حباری گویند و بعضی گویند مرغ گوشت ربایست که آنرا خاد گویند. (فرهنگ اوبهی). نام مرغی است بزرگ جثه که گوشت آن لذیذ بوده و آنرا بباز و شاهین و امثال آن شکار کنند. (فرهنگ جهانگیری). بترکی توقدری گویندو بعضی گویند مرغی است آبی و کبودرنگ و بزرگ که ترکان وقداق خوانند که بعضی آنرا ’سرخاب’ و ’میش مرغ’ هم گفته اند. (برهان قاطع). حباری ̍. جرز. (زمخشری). چرز. چغوک. چکاوک. چلوک. چگاو. سرخاب. مانورک. ابوالملیح. شوار. قبره. (از شرفنامۀ منیری) :
شکار باز خرچال و کلنگ است.
عنصری.
همیشه در فزع از وی سپاههای ملوک
چنان کجابنواحی عقاب بر، خرچال.
؟ (لغت فرس).
به اهتمام کند هر زمان عقاب عتاب
بعهد معدلت او کبوتر و خرچال.
شمس فخری.
مرغی است شبیه به حباری ̍، از آن کوچکتر و در کنار آبها می باشد، گرم و غلیظ و مولد خون سوداوی و مصلحش مهرّا پختن و با دارچینی و آبکامه بدون روغنها استعمال نمودن. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، کودن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رطل. (دهّار)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ)
فروهشته شدن هر دو گوش.
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرتال
تصویر خرتال
پوست گاو که از طلا و نقره پر کنند خر طال قنطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرچال
تصویر خرچال
مرغابی بزرگ غاز، هوبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطال
تصویر خطال
سخت گیر تنگ گیر مردی که بر زن و فرزند سخت گیرد یولاف، سبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرتال
تصویر خرتال
((خَ))
خرطال، پوست گاو که آن را از طلا یا نقره پر کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرچال
تصویر خرچال
((خَ))
مرغابی بزرگ، هوبره
فرهنگ فارسی معین
نعل خر
فرهنگ گویش مازندرانی
خر حمال، یعنی کسی که بدون مزد کار کند
فرهنگ گویش مازندرانی