جدول جو
جدول جو

معنی خرشوم - جستجوی لغت در جدول جو

خرشوم
(خُ)
بینی کوه بر وادی یا زمین هموار. (منتهی الارب) ، کوه بزرگ، زمین سخت و درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خرشوم
کوه بزرگ
تصویری از خرشوم
تصویر خرشوم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیشوم
تصویر خیشوم
مجرا یا قسمت درونی بینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرطوم
تصویر خرطوم
بینی بلند، انعطاف پذیر و گوشتی برخی جانوران مانند فیل و مورچه خوار، اندام باریک و مکندۀ برخی حشرات و کرم ها، برای مثال مگس از آش او شود محروم / گر نهد پشّه ای در آن خرطوم (جامی۱ - ۳۵۸)، کنایه از بینی دراز، برای مثال گفت یزدان زآن کس مکتوم او / شلّه ای سازیم بر خرطوم او (مولوی - ۹۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرشوف
تصویر خرشوف
آرتیشو، کنگر فرنگی، گیاهی با بوتۀ کوتاه و برگ های سفید خاردار، ساقه و برگ های تلخ و گل ها و شکوفه های خوراکی که در تحریک اشتها و تصفیۀ خون و تقویت سلول های مغز و قلب و کاهش مقدار کلسترول و اوره مؤثر است، حرشف
فرهنگ فارسی عمید
(بُ / بَ)
نوعی از خرمابن است در بصره که نسبت به خرمابنان جای دیگر زودتر بار دهد. (منتهی الارب). بلغت اهل نجد نوعی از خرمای خشک باشد. (برهان) (آنندراج). نوعی خرمابن پیش رس به بصره
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خرم شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
زشت روی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بینی، بن بینی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). بیخ بینی، اقصای انف. (یادداشت مؤلف) ، اندرون بینی. (زمخشری) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، پردۀ دماغ. (ملخص اللغات حسن خطیب). استخوان بینی. (یادداشت مؤلف) ، قسمت شامه از رأس، دماغۀ کوه و پیش آمدگی کوه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خیشیم در همه معانی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام یکی از سواحل سودان بشرق افریقاست. این شهر در پانزده درجه و سی وهفت دقیقه و ده ثانیۀ عرض شمالی و سی درجه و شانزده دقیقه و چهل وپنج ثانیۀ طول شرقی قرار دارد و ارتفاع آن 385 متر از سطح دریا می باشد. جمعیت خرطوم مرکب از عرب و زنجی و ترک و قبطی است و همگی آنان مسلمانند. خرطوم از طریق دریا با سایر کشورها تجارت دارد و آب وهوایش گرم و بحری است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
الحباری. لقب عبدالله بن زهیر از شاعران عرب بوده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بینی. بینی کلان. (از منتهی الارب) (ترجمان) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم: سنسمه علی الخرطوم. (قرآن 16/68).
بحجت بخرطومش اندر کشم
علی رغم او من مهار علی.
ناصرخسرو.
گفت یزدان زآن کس مکتوم او
شله ای سازیم بر خرطوم او.
مولوی (مثنوی).
، پیش بینی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطم، فراهم آمدنگاه دو حنک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم، می زودنشئه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خراطیم، نخست آبی که از انگور برآید قبل از مالیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ازتاج العروس) (از لسان العرب) (از ناظم الاطباء). ج، خراطیم، بینی فیل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) :
در جهان دیده ای از این جلبی
کده ای برمثال خرطومی.
معروفی.
بخستند خرطوم پیلان به تیر
ز خون شد در و دشت چون آبگیر.
فردوسی.
خدنگی که پیکانش یازد به خون
سه چوبه بخرطوم پیل اندرون.
فردوسی.
زروزن گذشته تن شوم اوی
بمانده بدان خانه خرطوم اوی.
فردوسی.
یکی تخت پیروز همرنگ نیل
ز دو سوی تخت ایستاده دو پیل
تن پیل یاقوت رخشان چو مور
زبرجدش خرطوم و دندان بلور.
اسدی.
بثقل وطاءه و فضل قوت در زیر پای پست می کرد و بخرطوم از پشت اسب می انداخت. (ترجمه تاریخ یمینی).
همان فیل برابر چشم او شخصی را بخرطوم از پشت زین درربود. (ترجمه تاریخ یمینی).
آتش و دود آید از خرطوم او
الحذر زآن کودک مرحوم او.
مولوی (مثنوی).
در آنندراج آمده: از تشبیهات خرطوم، کوچه است:
پیچد ز ناز بینی خود خواجه در حرام
این فیل بین که راه بخرطوم می رود.
رایج.
، بینی مگس و پشه و آن لوله ای است که بدان بگزد و خون مکد. (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف). سنسور. (ناظم الاطباء) ، بینی کوزه که آن لولۀ کوزه است. (یادداشت بخط مؤلف) : و کوزه های بی دسته و خرطوم. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 449). اکواب جمعکوب باشد و آن کوزه باشد که آنرا دسته و خرطوم نباشد. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 516).
، کنایه از آله تناسل. (آنندراج) :
چو سر نهاد به بالین ز نفخ نان و پلاو
فتاد باد بخرطوم او بسان چنار.
حکیم شفائی (در هجو فکری، از آنندراج).
- ذوالخرطوم، شمشیریست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ قُ)
فراخ بینی گردیدن. ((از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از لسان العرب). رجوع به خشم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرشوم
تصویر کرشوم
زشت روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیشوم
تصویر خیشوم
بیخ بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرشوف
تصویر خرشوف
کنگر فرنگی ارده شاهی کنگر فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرطوم
تصویر خرطوم
بینی دراز و بزرگ و کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوم
تصویر خشوم
فراخ بینی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشوم
تصویر برشوم
نوعی از خرمای خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیشوم
تصویر خیشوم
((خِ))
بینی، بن بینی، جمع خیاشیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرطوم
تصویر خرطوم
((خُ))
بینی فیل، بینی دراز
فرهنگ فارسی معین
بینی، بینی دراز، خرطوم (فیل) ، بینی فیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بینی، دماغ، غنه، دماغه
فرهنگ واژه مترادف متضاد