جدول جو
جدول جو

معنی خرشه - جستجوی لغت در جدول جو

خرشه
(خَ شَ / شِ)
بنابر نظر مرحوم دهخدا نام گیاهی است که در شیر زنند تا زود جغرات شود: فله، شیر پخته بود که خرشه درزنند و به دلمه نهند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). فله، ماستی بود که بساعتی کنند از خرشه چون درآمیزند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی) ، آغوز. شیرماک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خرشه
(خِ شَ)
دهی است کوچک از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در چهارهزارگزی خاوری اهواز، ایستگاه میاندشت با 25 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). رجوع به پانویس ص 125 نزهت القلوب چ لیدن شود
لغت نامه دهخدا
خرشه
(خَ رَ شَ)
مگس. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خرشه
(خَ شَ)
نام قلعتی بوده است بر پنج فرسنگی جهرم: قلعۀ خرشه بر پنج فرسنگی جهرم نهاده است و این خرشه کی این قلعه را بدو منسوب میکنند عاملی بود اعرابی از قبل برادر حجاج بن یوسف و مالی بدست آورد و این قلعه بساخت و در آنجا رفت و عاصی شد و از این جهت روا نداشته اند کی هیچ عامل صاحب قلعه ای باشد چون مال غرور در سر مردم آرد و قلعه غروری دیگر و کجا که غرور در سر مردم شود ناچار فساد انگیزد، و این قلعۀ خرشه جایی حصین است که بجنگ نتوان ستدن اما گرمسیر است و معتدل. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 157). و قلعه ای است آنجا (جهرم) خرشه گویند و استوار است و آن مردی که این قلعه بدو منسوب است یکی بوده است از عرب بعهدحجاج کی آنرا بساخت و فضلویه شبانکاره در این قلعه عاصی شده بود کی نظام الملک او را حصار داد و بزیر آورد و اکنون آبادانست. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 131)
لغت نامه دهخدا
خرشه
(خَ شَ)
ابن الحرث. از صحابیان بود و بعضی او را خرشه بن الحر المحارثی الازدی آورده اند و بنابر قول ابن السکن او از صحابی بود که بمصر فرودآمد. ابن سعد نیز او را در جزء صحابیان فرودآمده بمصر آورده است. ابن الربیع از او نام برده و میگوید مصریان را از او حدیث واحدیست. صاحب تجرید می گوید او از کسانی بوده که فتح مصر را دید. صاحب اصابه نام او را خرشه بن الحارث آورده و می گوید خرشه بن الحر مرد دیگریست و از تابعان است. بخاری بین این دو فرق گذاشته و حسینی در رجال المسند خرشه بن الحارث را ابوالحارث مرادی نام می برد و می گوید او بمصر فرودآمد و از صحابی بود. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 89)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوشه
تصویر خوشه
(دخترانه)
تعدادی دانه میوه یا گل که به محوری متصل باشند، دسته ای از ستارگآنکه به نظر می رسد خواص مشترکی دارند، نام ششمین صورت فلکی که به شکل دوشیزه ای که خوشه گندم به دست است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرشا
تصویر خرشا
(دخترانه)
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرمه
تصویر خرمه
(دخترانه)
نام همسر مزدک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرزه
تصویر خرزه
آلت تناسلی مرد که دراز و ستبر باشد
فرهنگ فارسی عمید
فساد در دین، وسعت شکافتگی گوش عیب، شرمگاه، خواری عیب، شرمگاه، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشه
تصویر ترشه
ترشک
فرهنگ لغت هوشیار
اجتماع گلها و یا میوه ها که بواسطه محوری که قائم بهمه آنهاست نگاهداشته شده اند مانند خوشه انگور و خرما و گندم و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرخشه
تصویر خرخشه
بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده
تصویر خرده
ریزه هر چیز را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرزه
تصویر خرزه
نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرشا
تصویر خرشا
پوست مار، تهی، گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرشفه
تصویر خرشفه
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرشنه
تصویر خرشنه
پرستوی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرصه
تصویر خرصه
رخصت، شربت از آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشه
تصویر خراشه
پارسی تازی گشته خراشه آنچه از خراشیدن بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراه
تصویر خراه
پلیدی انداختن ریدن ریستن
فرهنگ لغت هوشیار
چیده گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروه
تصویر خروه
خروس، تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تکه ای از پارچه، پاره لباس، جامه ای که تکه های گوناگون دوخته شده باشد، جبه مخصوص درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
خیمه بزرگ سرا پرده. یا خرگاه اخضر. آسمان. یا خرگاه سبز. آسمان. یا خر گاه قمر. خرمن ماه هاله. یا خر گاه مینا. آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدشه
تصویر خدشه
خراش، هول، بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشه
تصویر خاشه
ریزه چوب و علف ریزه دم مقراض و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشه
تصویر برشه
سپیدک خجک ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کمانه چوب باریکی که روی آن چند رشته چند رشته (غالبا از موی اسب) کشیده و برای نواختن آلات زهی (ویولون ویولونسل کنترباس و مانند آنها) بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشه
تصویر درشه
کج تابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرنه
تصویر خرنه
غرش جانوران مانند گربه و ببر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده
تصویر خرده
اشکال، ذره، ایراد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خدشه
تصویر خدشه
خراش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرشه
تصویر آرشه
کمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوشه
تصویر خوشه
اپی
فرهنگ واژه فارسی سره