جدول جو
جدول جو

معنی خرشفه - جستجوی لغت در جدول جو

خرشفه
(خَ شَ فَ)
جنبش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آمیختگی سخن، زمین درشت از سنگ نرم که مثل دندان باشد و در آن رفتن نتوانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خرشفه
جنبش
تصویری از خرشفه
تصویر خرشفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرفه
تصویر خرفه
گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد، تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرافه
تصویر خرافه
هر یک از خرافات
فرهنگ فارسی عمید
(خِ شَ)
دهی است کوچک از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در چهارهزارگزی خاوری اهواز، ایستگاه میاندشت با 25 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). رجوع به پانویس ص 125 نزهت القلوب چ لیدن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ فَ)
حکایت و قصه و افسانه و داستان خوش و پسندیده و مقبول. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ فَ)
مؤنث خرف. زنی که از پیری عقلش تباه شده باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ فَ)
دهی است میان سنجار و نصیبین و احمد مقری ابن مبارک بن نوفل از این ده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
آنچه چیده شده از میوه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: التمر خرفه الصائم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ / فِ)
نام گیاهی است و آنرا بپارسی پرپهن گویند و معرب آن خرفج است و آن بعربی به بقلهالحمقاء معروف است. گویند در اصل بقلهالزهراء بوده و معاندان اهل بیت آنرا برگردانده بقلهالحمقاء خوانده اند. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (از برهان قاطع). فرفین. فرفه. فرفحیز. فرفیه. بقلهالمبارکه. بقلهاللینه. چکوک. وشینگ. بلبن. کف. قینا. کلنگ. کلنگک. نوحل. بوخله. رجله. بی خیله. ختفرج. زریرا. بخله. بخیله. خفرج. گیاه نمناک. تورک. پی خیله. خوک. مویزآب. دندان سا. تخمگان. (یادداشت بخط مؤلف) :
کسی را کو تو بینی درد سرفه
بفرمایش تو آب دوغ و خرفه.
طیان (از فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
اندک اندک آب آشامیدن. (منتهی الارب) ، خشک گردیدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسفنج. (فهرست مخزن الادویه). اسفنج. رغوهالحاجین. ابر مرده. سفنج. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ فَ)
رکو که سر قلم بدان پاک کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). فراعه. (السامی فی الاسامی چ عکسی ص 42)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ فَ / کِ شِ فَ)
زمین درشت. کرشافه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زمین درشت و سخت غیر مزروع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ شی یَ)
جایی است در بلاد روم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ ظَءْ ءُ)
بشمشیر کسی را زدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ نَ فَ)
بار درخت عضاه. (منتهی الارب). ج، خرانف
لغت نامه دهخدا
(خِ نِ فَ)
شتر بسیارشیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
مغاکی که در آب راهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آن که بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال خرما نشانند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، خرمابن رطب چیدنی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
آنچه چیده شود از میوه. (منتهی الارب). (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، سخن خوش که از آن خنده آید. (یادداشت بخط مؤلف) ، افسانه. (مهذب الاسماء). حدیث دروغ. (یادداشت بخط مؤلف). کلام باطل و افسانه که اصل ندارد. ج، خرافات. رجوع به ’خرافه’ در مادۀ زیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
خوب و نیکو نکردن کار را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ تَ / تِ)
نوعی از سلاح، سقف هلالی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ عَ)
قلۀ خرد از کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خرشع، خراشع
لغت نامه دهخدا
(خِ شَمْ مَ)
زمین درشت و سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ نَ)
نام شهری است در نزدیکی ملطیه از بلاد روم که سیف الدوله حمدون آنرا گشود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ شَ)
حرف چرند. حرف یاوه. (دزی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
مؤنث خروف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : خروفه، بچۀ گوسفندتا چهارماهه از میش اگر ماده باشد. (از تاریخ قم ص 178) ، خرمابن رطب چیدنی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
بلند و پست کردن مردم دستها را در رفتار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ فَ)
زمین سخت و درشت. (منتهی الارب). زمین درشت
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
نام مردی پری زده از قبیلۀ عذره بوده است و او آنچه از پریان می دید، نقل می کرد و مردم او را بدورغ می پنداشتند و باورنداشتندی و گفتندی: هذا حدیث خرافه و هی حدیث مستملح کذب. (منتهی الارب). در اصابه راجع به او آمده است:او مردیست که در بی پایگی احادیث به او مثل زده میشود و احادیث بی پایه را می گویند: ’حدیث خرافه’. نام اودر بین صحابیان نیامده است و فقط نقل کرده اند که عایشه شرح حال او را بنقل از پیغمبر چنین آورده است که پیغمبر روزی گفت: او مردی صالح بود و شبی از نزد من خارج شد و سه جن بر او حمله بردند و او را به اسارت گرفتند، یکی قصد قتل او کرد و دیگری می خواست او را دربند کند و سومی گفت: صحیح آن است که او را آزاد کنیم. تا آنکه مردی از جنیان بر آنها گذشت و قصه بطولها. بعضی دیگر داستان خرافه بصورت دیگری آورده اند مبنی بر آنکه روزی پیغمبر نزد اهل بیت و زنان خود حدیثی گفت. یکی از آنها گفت: این حدیث ’خرافه’ است، پیغمبر فرمود: شما ’خرافه’ را نمی شناسید، خرافه مردی از عذره بود و مدتها در اسارت جنیان بسر برد و از آنها داستانها نقل کرده است. (از اصابه ج 1 قسم 1 ص 107)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرافه
تصویر خرافه
سخن بیهوده و یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرشنه
تصویر خرشنه
پرستوی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
چیده گیاهی است از تیره ای بنام خرفه جزو رده جدا گلبرگها که خودرو و دارای ساقه های سرخی است که روی زمین میخوابد. گلبرگهایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است. تخم آن در پزشکی بکار میرود پر پهن فرفهن فرفین بوخله خفرج بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفه
تصویر خرفه
((خُ فِ یا فَ))
گیاهی است از تیره خرفه، جزو رده جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است، تخم آن در پزشکی به کار می رود، پرپهن، فرفهن، فرفین، بوخله، خفرج، بقله الحمقاء، پخل
فرهنگ فارسی معین
افسانه
متضاد: واقعیت، غیر واقعی، موهوم
متضاد: واقعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد