جدول جو
جدول جو

معنی خرشاد - جستجوی لغت در جدول جو

خرشاد
(دخترانه و پسرانه)
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
تصویری از خرشاد
تصویر خرشاد
فرهنگ نامهای ایرانی
خرشاد
خورشید، کره ای سوزان و گازی که زمین و سیارات دیگر منظومۀ شمسی دور آن می گردند و از آن کسب نور و حرارت می کنند، آفتاب
تصویری از خرشاد
تصویر خرشاد
فرهنگ فارسی عمید
خرشاد
(خُ)
خرشا. آفتاب. خورشید. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) :
گشته از فیض تابش خرشاد
کوه در سبز و بوم و بر آباد.
روحانی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
خرشاد
آفتاب، خورشید
تصویری از خرشاد
تصویر خرشاد
فرهنگ لغت هوشیار
خرشاد
((خُ))
خورشید
تصویری از خرشاد
تصویر خرشاد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرداد
تصویر خرداد
(پسرانه)
کمال، رسایی، نام فرشته نگهبان آب، نام ماه سوم از سال شمسی، روز ششم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پنج تن بزرگان درگاه قباد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرشاد
تصویر فرشاد
(پسرانه)
شا دمان، مسرور، خوشحال، روح و عقل، کره مریخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
(پسرانه)
راهنمایی، هدایت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخشاد
تصویر رخشاد
(دخترانه)
خشرو، دارای چهره شاد و گشاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرشاد
تصویر پرشاد
(دخترانه)
نام خواهر داریوش دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورشاد
تصویر ورشاد
(پسرانه)
وظیفه و مقرری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرزاد
تصویر خرزاد
(پسرانه)
خورزاد، نام یکی از پسران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرشید
تصویر خرشید
(دخترانه و پسرانه)
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرمشاد
تصویر خرمشاد
(پسرانه)
با طراوت و شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
هدایت کردن به راه راست، راهنمایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرشید
تصویر خرشید
خورشید، کره ای سوزان و گازی که زمین و سیارات دیگر منظومۀ شمسی دور آن می گردند و از آن کسب نور و حرارت می کنند، آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
ماه سوم از سال خورشیدی، ماه آخر بهار، روز ششم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
پوست مار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (از مهذب الاسماء) ، پوست بالای تخم مرغ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، آنچه تهی و دمیده باشد. (از آنندراج) (منتهی الارب). آنچه از سینه برآید بنفث. (یادداشت بخط مؤلف) ، پوست تنک که بر شیرفراهم آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، بلغم، غبار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام مادر اردشیر، و قنطرۀ خرداد و میان ایدج و رباط در سمرقند منسوب بدوست. آن از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع و بیشتر پایۀ آن از ارزیز و آهن است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
زمین درشت از سنگ نرم که مثل دندان باشد و در آن رفتن نتوانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خرشفه
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ده کوچکی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 11هزارگزی جنوب فلاورجان و 2هزارگزی راه عمومی گرکن. این دهکده جلگه و معتدل است. آب آن از زاینده رود. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام جایگاهی است
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام شهری است بر ساحل بحرین بر ریگ نرم که قدم در آن فرورود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آفتاب روشن چه ’خر’ بدون واو بمعنی ’آفتاب’ و ’شید’ به یای مجهول بمعنی ’روشن’، چون لفظ ’خر’ تنها استعمال کنند متأخرین به واو نویسند و جهت امتیازاز لفظ خر و چون با ’شید’ ضم کنند بدون واو نویسند. صاحب سراج اللغات نوشته که در لفظ خورشید واو معدوله است این را بی ’واو’ نباید نوشت. (از غیاث اللغات). صاحب ’آنندراج’ و ’انجمن آرای ناصری’ معتقدند که: ’معنی ترکیبی این کلمه آفتاب و شید بمعنی روشنی است، چون خر تنها استعمال کنند متأخرین به واو نویسند که با ’خر’ مشتبه نشود، چون با ’شید’ ضم کنند بی ’واو’ نویسند و بعضی اهل لغت چون خرشید را خرشاد با آباد قافیه کرده اند خطا یافته اند چنان دانسته که خرشاد نیز بمعنی خرشید و ندانسته اند که خرشید را اماله کرده و خرشاد و با آباد قافیه کرده اند چنانکه در فرهنگ آمده خطا است و آباد را اماله کرده اند ’بید’ شده و با خورشید قافیه است چنانکه روحانی گفته:
گشته از فیض تابش خورشید
کوه و دژ سبز و بوم و بر آبید.
روحانی.
از این قرار خرشاد غلط است و ظن غالب این است. خورشید. آفتاب. (ناظم الاطباء). رسم الخطی در خورشید است. (یادداشت بخط مؤلف) ، روشنی آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام دهکده ای بوده است بین ساری و اشرف. پس از عبور از ساری ابتداء به نارنج باغ می رویم تا پس از نارنج باغ به نکا و از نکا به اشرف رسیم، در این راه پیمایی چون بحدود یک ساعت خارج از نارنج باغ شویم ابتدا توسکلا را در بین جنگل می بینیم و یک ساعت بعد از آن والینوا دیده میشود و بعد دهکدۀ خرشید در طرف راست بنظر می آید. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 59)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام فرخ زاد بن خسروپرویز است بزعم بعضی از ارباب تاریخ و سیر. اینک قول حبیب السیر (ج 1 چ خیام ص 253) در این مورد: فرخ زاد بن خسروبن پرویز بزغم بعضی از اهل خبر بخرزاد موسوم بوده و از سیاق کلام طبری چنین مستفاد می گردد که خرزاد پادشاهی است غیر فرخ زاد. در روضهالصفا سمت تحریر یافته که بعد از انقلاباتی که مجملی از آن نوشته شد اعیان عجم به تفتیش احوال شاهزادگان اشتغال نموده معلوم کردند که یکی از اولاد پرویز که از ترس شیرویه گریخته بوده در نصیبین است و به اهتمام تمام آن بیچاره را از آنجا بمدائن طلبیده تاج شاهی بر سرش نهادند و چون مدت یک ماه از فرمانفرمایی او درگذشت بسعی یکی از غلامان خدمتکار مسموم گشت. لقبش بقول صاحب مفاتیح العلوم ’ممتاز’ بود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
خورشید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قریتی است در خرۀ بهارجان از قاینات. (یادداشت بخط مؤلف). و در فرهنگ جغرافیایی آمده: دهی است از دهستان بهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. واقع در سی هزارگزی جنوب بیرجند. این ناحیه کوهستانی با آب و هوای معتدل و 928 تن سکنۀ فارسی زبان است. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، زعفران و سردرختی است. اهالی بکشاورزی و قالی بافی گذران می کنند و راه آن اتومبیل رواست. مزرعه گنج آباد و میرزاملک و علی آباد و سالم آباد جزء این ده است. در آنجا یک دفتر ازدواج و طلاق و دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ فُ)
راه نمودن. (منتهی الأرب). راه راست نمودن. راه بحق نمودن. راه حق نمودن. (غیاث اللغات). راه نمودن بحق. رهبری. رهنمونی. راهنمائی. رهنمائی. هدایت. راهنمونی. براه آوردن. بره آوردن. بسامان آوردن. ضد اضلال: و قد انار اﷲ بصائرهم و اخلص ضمائرهم و ارشدهم الی الهدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). و برای ارشاد و هدایت ایشان رسولان فرستاد. (کلیله و دمنه). داود علیه السلام را بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانیدند. (کلیله و دمنه).
- ارشاد دادن، ارشاد کردن:
خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد میدادی
چه می شد اندکم از بیوفائی یاد میدادی.
سلیم.
- ارشاد کردن، راهنمائی کردن. راه نمودن:
نیست غیر از عشق خضری در بیابان وجود
هر کجا گم گشته ای بینی بعشق ارشاد کن.
صائب.
- ارشاد گرفتن، طلب هدایت و راهنمائی کردن:
چو هندو کز برهمن ساحری ارشاد میگیرد
ز زلفت خال مشکین دلربائی یاد میگیرد.
میرعبدالغالب نجات
لغت نامه دهخدا
توضیح در غالب نسخه های خطی قبل از عهد مغول و اوایل آن عهد همین صورت ضبط شده نه (خورشید)
فرهنگ لغت هوشیار
راه راست نمودن راه نمودن راه نمودن راه راست نمودن راه به حق نمودن به حق و درستی رهنمونی کردن، راهنمایی هدایت مقابل راهنمایی هدایت مقابل اضل، جمع ارشادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
نام ماه سوم سال است این ماه آخر بهار است - خرداد ماه جلالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرداد
تصویر خرداد
((خُ))
نام یکی از امشاسپندان و ایزد موکل بر آب، ماه سوم از سال شمسی، نام روز ششم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
((اِ))
راهنمایی کردن، راه درست را نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشاد
تصویر ارشاد
راهنمایی
فرهنگ واژه فارسی سره