جدول جو
جدول جو

معنی خرسوار - جستجوی لغت در جدول جو

خرسوار
(خَ سَ)
آنکه بر خر سوار است. حمّار. (یادداشت بخط مؤلف) :
به اره مر خر دجال را میان ببرم
که خر سوار بیندازد از نهیب عصا.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرنبار
تصویر خرنبار
مجرمی که برای عبرت دیگران سوار خر کرده و در شهر می گرداندند، برای مثال یکی مؤاجر بی شرم و ناخوشی که تو را / هزار بار خرنبار بیش کرده عسس (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
خرید کننده، مشتری
کنایه از هواخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروار
تصویر خروار
واحد سنتی اندازه گیری وزن، برابر با مقدار باری که یک خر می توان حمل کند، واحد اندازه گیری وزن، برابر با ۳۰۰ کیلوگرم، مقدار زیاد، خرمانند مانند خر، شبیه خر، برای مثال نیک نگه کن به تن خویش در / باز شو از سیرت خروار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهسوار
تصویر شهسوار
سوار دلاور، چالاک و ماهر در اسب سواری
شهسوار فلک: کنایه از خورشید
شهسوار سپهر: کنایه از خورشید، شهسوار فلک
شهسوار گردون: کنایه از خورشید، شهسوار فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرگواز
تصویر خرگواز
چوبی که با آن چهارپایان را می راندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرسوار
تصویر شیرسوار
آنکه بر شیر سوار می شود
شیرسوار فلک: کنایه از خورشید. در قدیم می پنداشتند که خورشید بر پشت شیری سوار است و در آسمان سیر می کند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ سَ)
عمل سوار بودن بر خر. (یادداشت بخط مؤلف) :
علف خواری کنی و خرسواری
پس آنگه نزل عیسی چشم داری.
نظامی (خسرو و شیرین ص 110).
- امثال:
مزد خرچرانی خرسواریست، نظیر: مارگیری مارزدگی دارد.
، ریاکاری. عوام فریبی. تسلط بر عوام یا بر خاصه. تسلط و انتفاع ریاکاران و شارلاتانهای سیاسی از عوام. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مانند خرس. شبیه خرس:
بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وار
تا چند گه چنو بخورند و فرومرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ظاهراً باید نام دیگر خرخیز یا قرقیز باشد. (یادداشت بخط مؤلف) :
حکیمان سرغزل گویند و من بس خرغزل گویم
نیم گویی من از نخشب که از المار و خرسارم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
بر خر رکوب کردن. سوار خر شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهسوار
تصویر شهسوار
سوار دلاور و چالاک و ماهر در سواری اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسکار
تصویر ترسکار
از خدا ترس، مقدس و پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسروفر
تصویر خسروفر
با فر و شکوه پادشاه پادشاه فر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسبان
تصویر خرسبان
نگهبان خرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروبار
تصویر خروبار
زاد و توشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
مشتری، خرید کننده
فرهنگ لغت هوشیار
سوار کردن مجرم بر خر و در اطراف شهر گردانیدن او را، جمعیت اجتماع ازدحام، فتنه آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبسوار
تصویر آبسوار
حباب سوار آب
فرهنگ لغت هوشیار
مجموع افرای که در یک خانه زیست کنند واحدی که شامل پدر و مادر و فرزندان آنان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروار
تصویر خروار
300 کیلو، صد من، بار خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخوار
تصویر برخوار
شریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرسدار
تصویر جرسدار
پیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروار
تصویر خروار
((خَ))
آن مقدار بار که بر پشت خر حمل کنند، واحدی است برای وزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبسوار
تصویر آبسوار
((سَ))
حباب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسکار
تصویر ترسکار
((تَ))
پارسا، خداترس، نوعی جامه ویژه که ایرانیان قدیم هنگام نیایش به تن می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
((خَ))
مشتری، خرید کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرنبار
تصویر خرنبار
مجرمی را سوار خر کردن و در اطراف شهرگردانیدن، جمعیت، ازدحام مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرگواز
تصویر خرگواز
((خَ))
چوبی که با آن گاو و خر را برانند، جواز، گواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانوار
تصویر خانوار
((نِ))
خانه وار، تعداد افراد یک خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهسوار
تصویر شهسوار
((شَ سَ))
سوار دلیر و چالاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسروان
تصویر خسروان
اکاسره
فرهنگ واژه فارسی سره
سیصد کیلو، یک سوم تن، یک بار خر، یک عالم، مقدارزیاد، مانند خر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دو یا چهارلنگه بار بار خر یا اسب، واحد وزن برابر یکصدو بیست
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی های بومی استدر این بازی، بازی کنان به دو دسته
فرهنگ گویش مازندرانی