جدول جو
جدول جو

معنی خرستوس - جستجوی لغت در جدول جو

خرستوس
(خَ)
نام حضرت عیسی بن مریم بزبان یونانی. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرستوک
تصویر پرستوک
(دخترانه)
پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرستون
تصویر گرستون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار سپاه ماهوی سوری
فرهنگ نامهای ایرانی
آنچه از سنگ به شکل جانوران یا چیز دیگر بتراشند و بالای ستون سنگی قرار بدهند، تاج ستون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرستون
تصویر کرستون
قپان، نوعی ترازوی بزرگ مخصوص وزن کردن بارهای سنگین، باسکول برای مثال خواهی به شمارش ده و خواهی به گزافه / خواهیش به شاهین ده و خواهی به کرستون (روحانی - شاعران بی دیوان - ۲۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرستوک
تصویر پرستوک
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرستوک
تصویر فرستوک
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
گنجه. قفسه ای که در آن ظروف و امثال آن می نهند. بوفه (در نزد فرنگان). خرستانه. (از دزی ج 1ص 362) : فخافت منه المراءه ان یراه عندها... فادخلته الی خرستان عندها و خبته... ثم انها فتحت الخرستان علی الغلام و قالت اخرج. (سندبادنامۀ عربی ص 358)
خرماستان. نخلستان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 399)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کلمه لاطینی بمعنی زر. طلا. ذهب. رجوع به الجماهر بیرونی چ حیدرآباد ص 232 شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
پرستو: خدای تعالی مرغانی را بفرستاد همچون خطّاف که آنرا پرستوک خوانند تا به لب دریا شدند هر یکی سه پاره گل برگرفتند دو به پای و یکی به منقار و بهوا اندرپریدند و بر زبر سر آن لشکر بایستادند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). رجوع به پرستو شود:
از پرستوک اگر خوری لحمش
دیده را روشنی کند حاصل
خون او را چو زن بیاشامد
شهوت زن همه کند زایل.
یوسف طبیب (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
نوعی از ماهی دریائی باشد. گویند خوردن آن شبکوری ببرد. (برهان) (آنندراج). ترستوج نیز گویند، و آن ماهی دریائی بود، و به یونانی طریقلا خوانند، و اهل آندلس آن را مل نامند. دیسقوریدس گوید: ادمان خوردن وی کردن، شبکوری آورد و باریکی چشم آورد. و چون بشکافند و بر گزندگی تنّین بحری و عقرب و عنکبوت نهند شفا یابد. (اختیارات بدیعی). معرب ترستوج است، به یونانی طریغلا نامند وبه عجمی اندلس مل، و آن صنفی از ماهی بحری است که آدمیان را اکل آن مورث شبکوری و غشاوۀ چشم است. (فهرست مخزن الادویه). ترستوج. درستوج. طریغلا. مل. مول. ورجوع به حیوهالحیوان ج 2 ص 83 و دزی ج 2 ص 35 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ فَ)
پادشاه شهر فغنشور و آن شهری است از ملک چین و مردم آنجا بسیار جمیل و خوش صورت می باشند. (برهان) :
فرستوه شاه فغنشور بود
کز اختر به شاهیش منشور بود.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ)
دختر ارجاسب که زیباترین دخترخیونی بود و ارجاسب در جنگ با ویشتاسب وعده میدهد که هر کس زریر را بکشد دخترش را به او خواهد داد. ویدرفش این وظیفه را بعهده گرفت و زریر را بکشت. رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 363 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سنگی است که اسکندر در ظلمات یافته بود و آن اکسیراست چون به سیماب طرح کنند نقره شود. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ کِ)
آنچه دانۀ خرد دارد: و از آن (ازانگور) دو نوع است... یکی پرنیان، دوم گلنجری، تنک پوست، خردتکس، بسیارآب. (چهارمقالۀ نظامی عروضی)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
قپان که بارها بدان سنجند و آن را کپان گویند یعنی بزرگ و قپان معرب آن شده. (از انجمن آرا). صحیح آن قرستون با قاف است. رجوع به فرسطون و کرستون شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
خطاف. (فهرست مخزن الادویه). فرستو. (آنندراج). پرستو. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بیزانسی. اطلاعات راجع به او کم است. همین قدر میدانیم که از اهل قسطنطنیه بوده... سالنامه های او به زبان یونانی نوشته شده و حاکی از وقایع سالهای 344 تا 390 میلادی است. این کتاب در قرن پنجم میلادی به زبان ارمنی ترجمه شده و ارامنه را خوش نیامده است زیرا از انتقادات او وطن پرستان تنفر یافته اند. باوجود این کتاب مزبور را مهم میدانند، راست است که در نوشته های او اشتباهاتی راجع به وقایع و سنوات شده ولی این نقص در کاربیشتر نویسندگان آن زمان دیده میشود. به هرحال فوستوس شخصی فاضل بوده و نوشته های او از منابع درجه اول تاریخ ارمنستان است. (از ایران باستان پیرنیا ص 97)
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ)
به لغت انجیل نام باری تعالی است جل و جلاله. (برهان) (آنندراج). یکی از نامهای باری تعالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِنِ)
نام طایفه و جایگاه طایفه ای بوده است که در هلس پونت قرار داشته و یورت و جای این طایفه با شبه جزیره کریمۀ امروز و قریم دیروز مطابقت می کند. میل تیاد فرمانده آنها بروزگار داریوش اول پادشاه هخامنشی مرد لایق و درخشانی بود. خرسونس بعدها دولت خرسونس تورید را بزمان پارتیها تشکیل داد و از دوستان دولت ارمنستان شد. رجوع به خرسون و خرسونس تورید شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
منجم و معلم بطلمیوس بدلّس پادشاه (از بطالسه). (تاریخ الحکمای قفطی ص 99) ، نامی از نامهای ترکی. و گاه این نام با کلمه دیگر مرکب باشد چون الب ارسلان، قزل ارسلان، قره ارسلان و غیره:
از توام تهدید کردی هر زمان
بینمت در دست محمودارسلان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
پادشاه آرگس از کسان هرکولس که درصدد برانداختن آن پهلوان بود و سرانجام بدست فرزند وی بهلاکت رسید. (لغت نامۀ تمدن قدیم)
لغت نامه دهخدا
(اُ غُ)
ماه هشتم سنۀ مسیحی که اوت و اوگوست گویند. (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 224) ، دراز و گسترده شاخ شدن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دراز و گسترده شاخ شدن. (آنندراج). دراز شدن شاخ درخت و گسترده گردیدن آن بر زمین: اغطت الشجره، طالت اغصانها و انبسطت علی الارض. (از اقرب الموارد) ، فروپوشانیدن چیزی را و برآمدن بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج). پنهان ساختن چیزی را و بر روی آن برآمدن: اغطی فلان الشی ٔ، ستره و علاه. (از اقرب الموارد). فرونشانیدن چیزی را و برآمدن بر وی. (ناظم الاطباء) ، افزون شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بالا آمدن آب و جز آن: اغطی الماء و غیره، ارتفع. (ازاقرب الموارد) ، تاریک شدن شب آنچنان که سیاهی آن همه چیز را فراگیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
از علمای یونان تلمیذ افلاطون. (تاریخ الحکمای قفطی چ لیبسک ص 24 س 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ سُ)
ستون بزرگ. ستون عظیم:
زین کار که کردی برون ز دستی
بر خویشتن ای خرستون پشکم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
نویسندۀ اوایل قرن پنجم میلادی. (ایران باستان ص 2237، 2238، 2240)
لغت نامه دهخدا
(بْرو / بُ)
مارکوس جونیوس. پسر خواهر کاتون اوتیکی و از اخلاف بروتوس اول (حدود 85-42 قبل از میلاد). وی بهمراهی کاسیوس در توطئه ای ضد قیصر (سزار) روم - که پدرخواندۀ وی بود و همواره او را مورد حمایت خود قرار میداد- شرکت کرد. چون قیصر او را در میان قاتلان خود مشاهده کرد، از دفاع دست برداشت وفریاد کرد ’و تو هم، پسرم !’. بروتوس و کاسیوس بعد مورد تعقیب آنتوان و اکتاویوس قرار گرفتند و مغلوب شدند. آنگاه بروتوس، بقول پلوتارخوس، این جملۀ تلخ رابر زبان راند: ’ای تقوی تو لفظی بیش نیستی !’ و سپس خود را بر روی شمشیری انداخت. (فرهنگ فارسی معین) ، چوب نشیمنگاه طیور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
عیسی علیه السلام را گویند. (برهان) (آنندراج). به لغت انجیل حضرت عیسی بن مریم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرستون
تصویر کرستون
ترازو بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرساوس
تصویر فرساوس
یونانی تازی گشته خود پوش از چهره های سپهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستوک
تصویر فرستوک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ترستوج گونه ای ماهی که دبان (سلطان ابراهیم) نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای از رده گنجشکان جزو راسته شکافی نوکان که شامل 80 گونه میشود و در سراسر کره زمین پراکنده اند این پرنده دارای دم بلند و دو شاخه و منقار نسبه پهن و سه گوش میباشد. جثه اش کمی از گنجشک بزرگتر است و دارای پرواز سبک و سریعی است و بهمین مناسبت دارای بالهای مناسب و مساعد برای پرواز مدتهای متمادی در هوا میباشد. پرستو غذای خود را حین پرواز در هوا جستجو میکند و از حشرات (از قبیل مگسهاو پشه ها و پروانه ها) تغذیه مینماید و اکثر صبحها (طلوع آفتاب) برای تغذیه از لانه خارج میشود. پرنده ایست مانوس با انسان و اکثر لانه اش را در آبادیها در داخل اطاقها و شکافهای دیوار نزدیک لبه بام و گاهی تنه درختان بنا میکند. این پرنده جزو پرندگان مهاجر است و فصول سرد را بنقاط گرمتر مهاجرت میکند و بمحض شروع بهار بمحل اول خود و غالبا بهمان لانه سابق بر میگردد. پرنده ایست بسیار مفید و حشرات موذی را از بین میبرد و ضمنا بی آزار و زیباست چلچله زازال ابابیل بلوایه پیلوایه پرستوک خطاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرستون
تصویر کرستون
((کَ رَ))
قپان، ترازوی بزرگ، کرستوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرستوک
تصویر فرستوک
((فَ رَ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین