جدول جو
جدول جو

معنی خردگیر - جستجوی لغت در جدول جو

خردگیر
(خُ)
نوعی از مرغان شکاری که شکار ازمرغان خرد گیرند. مقابل کلان گیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پسران افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردشیر
تصویر اردشیر
(پسرانه)
شیر زیبا، آنکه حکومت مقدس دارد، شهریاری مقدس، پادشاهی مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام مؤسس سلسله ساسانی اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله ساسانیان، ، فرزند ساسان
فرهنگ نامهای ایرانی
کسی که مقالات و اخبار روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود و بعد از صاحب امتیاز و مدیر دارای اختیارات برای اداره کردن امور روزنامه و حک و اصلاح مطالب آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردگی
تصویر خردگی
خردی، کوچکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
آنکه یا آنچه گرد و غبار چیزی را بگیرد، گردگیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادگیر
تصویر دادگیر
آنکه داد مظلوم از ظالم بستاند، داد گیرنده، انتقام گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
شجاع، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزدگیر
تصویر دزدگیر
وسیله ای که در اشیاء گران بها از قبیل خودرو، ملک یا گاوصندوق کار گذاشته می شود و در اثر تماس یا قطع و وصل شدن نور به صدا درمی آید، کسی که دزد را دستگیر کند، دزد گیرنده، دزدبگیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
مجرای باد در دیوار یا بام خانه، راهی که برای جریان هوا در سقف یا میان دیوار اتاق درست کنند، بادخن، بادغر، حلقۀ فلزی مشبک روی سماور یا سر قلیان، خانه یا زمینی که در معرض وزش باد باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ / دِ)
خردی. کوچکی:
من از خردگی رانده ام با سپاه
که ویران کنم دودۀ ساوه شاه.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص 2252).
زمین زینهاری بود ننگ تو
بدین خردگی کردن آهنگ تو.
فردوسی.
نگاه کن که بقا را چگونه می کوشد
بخردگی منگر دانۀ سپندان را.
ناصرخسرو.
گندم سخت از جگر افسردگی است
خردی او مایۀ بی خردگی است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گیرندۀ خر بسخره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ رَدَ / دِ)
متکبر. غیرفروتن. خودفروش
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ دَ /دِ)
دردگیرنده. دردناک. دردمند. (آنندراج). بادرد. دارای درد. دارای رنج. رنجور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
شجاع و دلاور گیرنده. (برهان) :
یکی مرد بد نام او اردشیر
سواری گرانمایۀ گردگیر.
دقیقی.
دریغ آن هژبرافکن گردگیر
دلیر و جوان و سوار و هژیر.
فردوسی.
دلیر است و اسب افکن و گردگیر
عقاب اندرآرد ز گردون به تیر.
فردوسی.
چنین گفت کاین مرد جنگی به تیر
سوار کمندافکن و گردگیر.
فردوسی.
از آن ره برهمن یکی مرد پیر
به آواز گفت ای یل گردگیر.
اسدی.
یل اژدهاکش به گرز و به تیر
سوار هژبرافکن گردگیر.
اسدی.
فرستاد با نامه ای بر حریر
به گرشاسب گردنکش گردگیر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام پسر افراسیاب. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خردگی
تصویر خردگی
کوچکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
آنکه گرد و غبار چیزی را بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردبیر
تصویر سردبیر
کسی که اخبار روزنامه ها زیر نظر او تهیه میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونگیر
تصویر خونگیر
رگزن فصاد حجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردگی
تصویر خوردگی
کوچکی، صغیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
عیبجو و نکته گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرندگی
تصویر خرندگی
عمل خریدار، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرفگیر
تصویر حرفگیر
خرده گیر ایراد گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
درخشگیر میله نوک تیزیست که انتهای آنرا از فلزی اکسید نشدنی مانند طلای سفید بپوشند و بوسیله نواری عریض مسی بزمین وصل کنند و میله را برفرازعمارات نصب نمایند تا از خطر صاعقه مصون مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
مجرای باد در دیوار یا بام خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرگیر
تصویر خرگیر
گرفتن خر مقیدکردن الاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گیر
تصویر در گیر
گرفتار، مشغول، آغاز زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردشیر
تصویر اردشیر
کسیکه در شجاعت و قدرت و نیرومندی بی تهور وبی باک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
خانه یا مکانی که در معرض وزش باد باشد، حلقه فلزی که روی قلیان گذارند تا تنباکو و آتش را نگه دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
عیب جو، ایرادگیر
فرهنگ فارسی معین
((دُ))
اسباب برقی یا الکترونیکی که برای پیشگیری از دزدی نصب می شود تا با کشیدن آژیر یا روشن شدن چراغ دیگران را متوجه سرقت بکند
فرهنگ فارسی معین
((سَ. دَ))
شخصی که مقالات و اخبار روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
منتقد، ایرادگیر
فرهنگ واژه فارسی سره