معنی خردکار - جستجوی لغت در جدول جو

خردکار

لغت نامه دهخدا

بریکار

(پسرانه)

وکیل (نگارش کردی: بریکار)

فرهنگ نامهای ایرانی

خودکار

ویژگی دستگاهی که بدون نیاز به انسان کار خود را انجام می دهد، اتوماتیک، کنایه از کسی که بدون دستور دیگران کارهای مربوط به خود را خوب انجام می دهد، نوعی قلم استوانه ای شکل حاوی جوهر غلیظ

فرهنگ فارسی عمید

خرکار

پر کار و قوی

فرهنگ فارسی عمید

خودکار

(خوَدْ / خُدْ)

آنچه پیش خود کار می کند و احتیاج بمراقبت ندارد. آنکه کار کردن او امر و گفتن لازم ندارد و خود آن کاری که باید کرد در موقع خود کند. (یادداشت مؤلف).
- قلم خودکار، قلمی که احتیاج بدوات ندارد و با ماده ای که از ابتداء داخل آن است نوشتن انجام می دهد.
- ماشین خودکار، ماشینی که احتیاج به مراقبت کارگر ندارد و خود کار خود را انجام می دهد

لغت نامه دهخدا

خردکاربند

(خِ رَدْ بَ)

آنچه مورد کار بستن عقل است. آنچه عقل آنرا بکار می بندد. مورد تصویب عقل:
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید
سرش راست برشد چو سرو بلند
بدیدار خوب و خردکاربند.
فردوسی

لغت نامه دهخدا

خردکاری

(خُ)

اصطلاحی است در بنایی و آن اطلاق بر کارهای جزئی بنایی میشود. جزئی کاری. کارهای کوچک در بنائی، هر کار کوچک و متعلق به امری

لغت نامه دهخدا

خرکار

(خَ)

آنکه بسیار کار کند بی ماندگی. سخت پرکار. آنکه بسیار کار کند و مانده نشود. (یادداشت بخط مؤلف) ، کسی که کارش حمل هیزم و خاک کوه با الاغ و اسب باشد (در لهجۀ گناباد)

لغت نامه دهخدا

خرطکار

(خَ)

خرّاط:
بزخم آن عمود خرطکارش
عجب حصن افکن و خاراگذار است.
ابن یمین

لغت نامه دهخدا

خبردار

آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد

معنی خردکار - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما