جدول جو
جدول جو

معنی خردپیوند - جستجوی لغت در جدول جو

خردپیوند(خُ پَیْ / پِیْ وَ)
کم جثه. کوچک. باریک اندام:
با آن پسران خردپیوند
هم لوح نشسته دختری چند.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ رَ پَرْ وَ)
کسی که عقل و دانش مربی وی باشد:
گر پدر دعوی خدایی کرد
من خدادوستم خردپرورد.
نظامی.
، آن مفهوم یا آن چیز که خرد و عقل آدمی آنرا پرورده باشد:
این سخن را که شد خردپرورد
بر دعای تو ختم خواهم کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ / پِ وَ)
بدوصل. که بد وصلت جوید. که وصلت بد طلبد:
بسیار بگفتم ای دل بدپیوند
با عشق مکوش و دل بهر عشوه مبند.
(از سندبادنامه ص 58).
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ پَ سَ)
ممدوح و لایق ستایش و قابل تحسین. (ناظم الاطباء). آنچه او راعقل پسندد. پسندیدۀ عقل. عقل پسند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صَ پَیْ / پِیْ وَ)
گیاهی است که در تازی عصافیرالراعی نام دارد. (آنندراج). به اصطلاح عامۀ فارس عصی الراعی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خِ وَ)
مالک. خداوند. مولی. (یادداشت بخط مؤلف). ظاهراً ممال خداوند است: آن نفس حضرت خواجه را بخدیوند کنیزک رسانیدم، شاد شد و معاملت من قبول کرد. (انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). خواجه پرسیدند که از کنیزک خبری شد؟ خدیوند کنیزک گفت: بمنزل نرفته ام تا از حال کنیزک پرسم. (انیس الطالبین بخاری). از دراز گوش خواجه هیزم افتاد اسماعیل در غضب شد و چنانکه عادت عوام خلق است که در حال غضب بر خدیوند چهارپا دشنام می دهند از او چنان سخنی صادر شد. (انیس الطالبین). درآنجا دو گنبد بوده و در بیرون آن شتران خفته و خدیوندان شتران در گنبد بودند. (انیس الطالبین بخاری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درپیوند
تصویر درپیوند
مرتبط
فرهنگ واژه فارسی سره
عقلانی، عقلایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد