نامۀ خرد. کتاب فلسفی. کتاب حکمت: چو پرداخت زین درج درخامه را پذیرفت شاه آن خردنامه را. نظامی. خردنامه ها را ز لفظ دری به یونان زبان کرد کسوتگری. نظامی. نویسدخردنامۀ ارجمند ز هر نوع دانش ز هر گونه پند. نظامی
نامۀ خرد. کتاب فلسفی. کتاب حکمت: چو پرداخت زین درج درخامه را پذیرفت شاه آن خردنامه را. نظامی. خردنامه ها را ز لفظ دری به یونان زبان کرد کسوتگری. نظامی. نویسدخردنامۀ ارجمند ز هر نوع دانش ز هر گونه پند. نظامی
دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد با 150 تن سکنه. آب آن از رود خانه گیلان. راه آن اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ کلهرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد با 150 تن سکنه. آب آن از رود خانه گیلان. راه آن اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ کلهرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
چون رندان. مانند رندان. در حالت و هیئت و افکارو عقاید مانند رندان. رجوع به رند شود: پیچیده یکی لامک رندانه به سر بر بربسته یکی گزلک رومی به کمر بر. سوزنی. همچو حافظ برغم مدعیان شعر رندانه گفتنم هوس است. حافظ. رندانه کرد عقل که از بزم دور رفت مسکین حریف شیشۀ آتش زبان نبود. صائب (از آنندراج)
چون رندان. مانند رندان. در حالت و هیئت و افکارو عقاید مانند رندان. رجوع به رند شود: پیچیده یکی لامک رندانه به سر بر بربسته یکی گزلک رومی به کمر بر. سوزنی. همچو حافظ برغم مدعیان شعر رندانه گفتنم هوس است. حافظ. رندانه کرد عقل که از بزم دور رفت مسکین حریف شیشۀ آتش زبان نبود. صائب (از آنندراج)
جمع واژۀ خردمند. اولوالالباب. ذوی العقول. اولوالنهی: تریاق بزرگ است و شفای همه غمها نزدیک خردمندان می را لقب این است. منوچهری. خردمندان اگر اندیشه را بر این کار پوشیده گمارند ایشان را مقرر گردد که آفریدگار... عالم اسرار است. (تاریخ بیهقی). هرچند این دو بیت خطاب عاشقی است فرا معشوقی خردمندان را بچشم عبرت در این باید نگریست. (تاریخ بیهقی). لاف زدی که فلان را من فروگرفتم... خردمندان دانستندی که نه چنانست. (تاریخ بیهقی). وقت ثبات مردان و هنگام مکر خردمندانست. (کلیله و دمنه). رأی خردمندان را خلاف نتوان کرد. (کلیله و دمنه). و خردمندان و دانایان را معلوم شد که بدلالت عقلی و معجزات حسی التفات ننماید. (کلیله و دمنه). و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همه خردمندان و در همه دنیا ستوده است. (کلیله و دمنه). همه شب با خردمندان نخفتی حکایت بازپرسیدی و گفتی. نظامی. یاران ارادت من در حق او خلاف عادت دیدند... یکی زآن میان زبان تعرض دراز کرد... که این حرکت به رأی خردمندان نکردی. (گلستان). خردمندان گفته اند بدین خوبی که آفتاب است نشنیده ام کسی او را دوست گرفته باشد و عشق آورده برای آنکه هر روز توان دیدش مگر زمستان که محجوب است و از این سبب محبوب. (گلستان). ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد. (گلستان). - خردمندان هفتگانه، شورای سلطنتی که جنبۀ قضائی نیز داشت. (هخامنشیان از هرودت). - ، حکمای سبعۀ یونان
جَمعِ واژۀ خردمند. اولوالالباب. ذوی العقول. اولوالنهی: تریاق بزرگ است و شفای همه غمها نزدیک خردمندان می را لقب این است. منوچهری. خردمندان اگر اندیشه را بر این کار پوشیده گمارند ایشان را مقرر گردد که آفریدگار... عالم اسرار است. (تاریخ بیهقی). هرچند این دو بیت خطاب عاشقی است فرا معشوقی خردمندان را بچشم عبرت در این باید نگریست. (تاریخ بیهقی). لاف زدی که فلان را من فروگرفتم... خردمندان دانستندی که نه چنانست. (تاریخ بیهقی). وقت ثبات مردان و هنگام مکر خردمندانست. (کلیله و دمنه). رأی خردمندان را خلاف نتوان کرد. (کلیله و دمنه). و خردمندان و دانایان را معلوم شد که بدلالت عقلی و معجزات حسی التفات ننماید. (کلیله و دمنه). و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همه خردمندان و در همه دنیا ستوده است. (کلیله و دمنه). همه شب با خردمندان نخفتی حکایت بازپرسیدی و گفتی. نظامی. یاران ارادت من در حق او خلاف عادت دیدند... یکی زآن میان زبان تعرض دراز کرد... که این حرکت به رأی خردمندان نکردی. (گلستان). خردمندان گفته اند بدین خوبی که آفتاب است نشنیده ام کسی او را دوست گرفته باشد و عشق آورده برای آنکه هر روز توان دیدش مگر زمستان که محجوب است و از این سبب محبوب. (گلستان). ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد. (گلستان). - خردمندان هفتگانه، شورای سلطنتی که جنبۀ قضائی نیز داشت. (هخامنشیان از هرودت). - ، حکمای سبعۀ یونان
دندان عقل: از پس طواحن چهار دندان دیگر است دو زیر و دو زبر از هر سویی یکی آنرا خرددندان گویند که از پس رسیدگی برآید و بعض مردمان را این چهار دندان بازپسین نباشد و برنیاید و از برناآمدن از او در خرد هیچ نقصانی نیاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خرددندانها را بعضی بوده که بیخ ها به چهار شاخ باشد و بوده که به سه شاخ باشد و باشد که به دو شاخ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دندان عقل: از پس طواحن چهار دندان دیگر است دو زیر و دو زبر از هر سویی یکی آنرا خرددندان گویند که از پس رسیدگی برآید و بعض مردمان را این چهار دندان بازپسین نباشد و برنیاید و از برناآمدن از او در خرد هیچ نقصانی نیاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و خرددندانها را بعضی بوده که بیخ ها به چهار شاخ باشد و بوده که به سه شاخ باشد و باشد که به دو شاخ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)